به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان اصفهان، آیت الله «سید ابوالحسن مهدوی» در خصوص اینکه شاکلۀ حضرت اباالفضل(ع) چیست در آیین عزاداری سید و سالار شهیدان گفت: بعضیها قدّ رشیدشان را میگویند که تشکیلدهندۀ جسم آن حضرت است؛ اما ما میگوییم شاکلۀ آن حضرت، آن ایمان فراوانِ در حدّ یقینی است که در وجودشان است.
استاد اخلاق حوزه علمیه اصفهان اضافه کرد: ایمان حضرت عباس(ع) باعث شده که در رفتار ظاهریشان میبینید که حضرت ابوالفضل حاضرند با تمام وجودشان از برادر دفاع بکنند، دفاع از دین بکنند؛ وقتی دستشان قطع میشود، قسم میخورند که به خدا قسم تا جان در وجودم است، من حمایت از برادرم میکنم: «إِنِّی أُحَامِی أَبَداً عَنْ دِینِی.» یعنی از دینم دائماً حمایت و دفاع میکنم.
وی با بیان این یک نکته که اگر ما هم بخواهیم به آقا اباالفضل(ع) تأسی و پیروی بکنیم، راهش تقویت_ایمان است، نه اینکه بدون تقویت ایمان، بخواهیم عملمان را مثل عمل آن حضرت قرار بدهیم که قطعاً نمیشود افزود: اگر میوۀ درختی را میبینید خیلی سالم است، خیلی خوشطعم است، خیلی خوب است، ریشۀ آن درخت سالم است و ریشۀ انسان، ایمان اوست.
امام جمعه موقت اصفهان اظهار داشت: آقا حضرت اباالفضلالعباس(ع) دارای ادب بینظیری نسبت به برادرشان هستند، پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین(ع) وقتی میخواستند به شهادت برسند، توصیههای فراوانی به فرزندانشان داشتند.، یکی از توصیههایی که به حضرت عباس(ع) کردند، فرمودند: عباسم مواظب باش روزی فرا نرسد که بخواهی آب بنوشی، درحالیکه برادرت حسین تشنه باشند.
آیت الله مهدوی ابراز داشت: امیرالمؤمنین(ع) روز عاشورا را میدیدند، عصر عاشورا را ملاحظه میکردند، خود آقا اباالفضل(ع) هم آن روز را میدیدند و پدر بزرگوارشان توصیۀ همان زمان را دارند میکنند که حدود بیست سال فاصله داشت، از سال ۴۰ هجری تا ۶۱ هجری، دارند وصیت میکنند برای بیست سال بعد و حضرت اباالفضل(ع) با تمام وجودشان این رعایت را میکردند.
نماینده مردم اصفهان در مجلس خبرگان رهبری متذکر شد: ادب، آنچنان در وجود آقا قمر بنی هاشم قوی است که وقتی وارد نهرعلقمه شدند و آب را برداشتند، نچشیدند؛ درحالیکه دشمن از دور دارد نگاه میکند و جرأت نمیکرد جلو بیاید؛ اما دشمن نمیخواست آقا آب بخورد، میگفتند اگر آب بخورد، توانایی پیدا میکنند و جنگ میکنند، همینطور داشتند با حسرت نگاه میکردند به آقا که چه میکنند.
وی افزود: دیدند حضرت عباس(ع) آب را آوردند تا نزدیک دهانشان اما گفتند آب نمیچِشَم، نگفتند آب در دهان میکنم و خالی میکنم که چشیدن محقق بشود، اما نیاشامیده باشم؛ بلکه فرمودند: «والله آب را اصلاً نمیچشم.» آن لحظه بود که به یاد عطش برادرشان افتادند و شاید به یاد وصیت پدر هم افتادند و آب را روی آبها ریختند.
نظر شما