شهید انصاری؛ تنها استاندار شهید کشور

امروز ۱۵ تیر سالروز شهادت شهید علی انصاری تنها استاندار شهید کشور و علی نورانی معاون فنی‌اش است که به دست منافقان کوردل به شهادت رسیدند.

به گزارش خبرگزاری شبستان از رشت، صبح ۱۵ تیر سال ۱۳۶۰ درست یک هفته پس از انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، صدای شلیک گلوله‌های پی در پی در خیابان لاکانی رشت، مردم را در بهت فرو برد.

 

«علی اخوین انصاری» استاندار وقت گیلان در مسیر عزیمت به استانداری به همراه معاون عمرانی‌اش «علی نورانی» به دست منافقان کوردل به شهادت رسید. وی دوران تحصیل خود را از مقطع ابتدائی تا دبیرستان (اوایل چهارم ریاضی) در شهر رودسر سپری کرد و در سال ۱۳۴۰ وارد دبیرستان نظام تهران شد و دیپلم خود را در رشته ریاضی و با معدلی بسیار بالا به پایان رسانید.

 

وی در سال ۱۳۴۲ وارد دانشکده افسری شد، پس از قبولی در دانشکده افسری به‌خاطرفعالیت‌های سیاسی و مذهبی از دانشگاه اخراج شد و پذیرش وی در تمامی دانشکده‌های لشکری نیز ممنوع شد و سپس به آموزگاری روی آورد.

 

شهید انصاری پس حدود ۱۱ سال تدریس در دبیرستان‌های رودسر، از طریق کنکور سراسری در رشته ریاضی دانشگاه تهران پذیرفته شد. پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی و أخذ مدرک کارشناسی، در سال ۱۳۵۳ جهت ادامه تحصیلات تکمیلی به آمریکا رفت و در آنجا با دکتر حسن غفوری فرد آشنا شد و فعالیت مذهبی و سیاسی خود را در ضمن تحصیل در آمریکا شدت بخشید و به همین علت به عنوان دبیر و سخنران اتحادیه دانشجویان مسلمان آمریکا و کانادا انتخاب شد. به دلیل پیروزی انقلاب اسلامی دفاع از رساله دکتری خود را ناتمام گذاشت و به ایران بازگشت.

 

شهید ضمن سفرهائی به لبنان با امام موسی صدر و شهید دکتر مصطفی چمران آشنا گردید و در آنجا آموزش جنگ های پارتیزانی را فرا گرفت. پس از پیروزی انقلاب به ایران بازگشت و ابتدا به عنوان معاون استاندار خراسان و سپس در جایگاه استاندار گیلان به خدمت پرداخت و در همان زمان ریاست دانشکده فنی گیلان و عضویت هیأت علمی دانشگاه تهران را بر عهده گرفت. سرانجام ۱۵ تیر سال ۶۰ توسط منافقین در شهررشت در حالیکه یازده زخم عشق را به جان خرید، آرام و مطمئن ندای حق را لبیک گفت.

 

* شهید انصاری به روایت همسرش

اوایل تیرماه سال ۱۳۶۰ به مناسبت شهادت ۷۲ تن از گیلان به تهران آمده بودم. عصر روز چهاردهم تیرماه علی آقا تلفن کرد و گفت: «فردا شهید می‌شوم. به دلم افتاده و می‌دانم به لقاء الله خواهم رسید.» بغض گلویم را گرفت و با ناراحتی پرسیدم: «چرا این طور تصور می‌کنید، شما که تاکنون تلفن‌ها و تعقیب‌های زیادی داشته‌اید، اگر ممکن است به جای چهارشنبه امروز به دنبال من بیایید.» نگذاشت جمله‌ام تمام شود و با لحن خاصی گفت: «هرگز میدان را با تهدید خالی نمی‌کنم.»

 

آن روز هر دو ساعت یک بار با ایشان تماس می‌گرفتم تا اینکه صبح روز بعد قبل از وقت اداری، با محل کارش تماس گرفتم ولی هنوز به آنجا نرسیده بود. اضطراب تمام وجودم را فرا گرفت، با خودم گفتم: «خدایا برای علی اتفاقی نیفتاده باشد.» مدت کوتاهی گذشت. درست ساعت ۸:۳۰ صبح یکی از دوستانش اطلاع داد به پای انصاری تیر خورده است و باید به گیلان بروم. اما من باور نکردم چون خودش به من گفته بود: «اگر خبرم را شنیدی، مطمئن باش که به دو جای بدنم شلیک خواهند کرد، به مغزم چون برای خدا می‌اندیشد و به قلبم چون برای مردم می‌تپد.» زمانی‌که به گیلان رسیدم، پیکر غرق به خون علی با ۱۱ گلوله در بدن آماده تشییع بود و من در سوگ او جامه سیاه بر تن کردم.

 

* وصیت نامه شهید انصاری

و تو ای دخترم، کوله بارم را بر دوش گیر و فرزند شهادت باش. همرزمان تو در هفدهم شهریور ماه غوغا به پا کردند و با سمیه‌ها همراه شدند، تو نیز همچون سمیه از حق پیروی کن و بدان که هیچ مکتبی غیر از اسلام یارای پیاده کرد نعدالت اجتماعی را ندارد. بر سر مستکبرین فریاد زن، نسبت به مستضعفین خاضع باش …

 

اما تو ای همراهم (همسرم) با مشکلات زمانه مدارا کن و مانند سنگ صخره باش، بدان اگرشهید شدم, زهی سعادت. در هر صورت تو راهی را که راه انقلاب حسین (ع) هست، ادامه بده و آنقدر تلاش کن تا به شهادت برسی. از مال دنیا چیزی ندارم که برایت بگذارم ولی باشرافت زیستن را به یادگار گذاشتم که تو نیز آن را ادامه دهی. اگر مردم در زیر عکس امام (ره) عکسم را جای دهید که شاید ترشحات روحانی عظیم این مرد بزرگ بر تصویرم، غبار شرف گیرد. چیزی ندارم که برای تو باقی بگذارم ولی بدان که عمری را با شرافت زیستم و در مقابل ناحق هرگز سر تعظیم فرود نیاوردم. تو چو کوه استوار باش اگر کشته شدم زهی خوشبختی، بر مرده‌ام گریه مکن شیرزن باش و مقتدر. کوله‌بارم را برگیر و بقیه را هم را ادامه ده و هیچ‌وقت راه امام را تنها مگذار.اگر همه عدول کردند تنهای تنها به راهت ادامه بده تا در این راه تو نیز به شهادت برسی. از مرگ نهراس چون ترسوها جسارت مبارزه را ندارند. در مبارزه با ضد انقلابیون (مزاحمین اسلام) در هرنوعش مبارزه کن دختر شجاع باش و امیدوارم انقلاب را یاری کنی که خدا یاری‌کنندگان را دوست دارد.

 

ای کاش می‌توانستم آن چیز را که در قلبم هست با تو بگویم ولی زبانم یارای گفتن و یارای نوشتن را ندارد. برای رسیدن به آگاهی و شناخت قرآن بخوان، تا در فهم بدانجا برسی که شک از دل تو زد دوده شود و برای رسیدن به شهادت روزشماری کنی. در هر سنگر مبارزه مادرت را نیز همراه ببر.

*شهید نورانی، معاونی که همراه استاندار شهید شد

رضا نورانی اوایل تابستان سال ۱۳۲۸ در خانواده‌ای با وضع اقتصادی ضعیف و مذهبی در لنگرود متولد شد. در کودکی با نبوغ سرشار و هوش فوق العاده، تحصیلات ابتدایی را به پایان برد، به‌طوری که در کلاس ششم ابتدایی در سطح استان گیلان اول شد و دوره دبیرستان را با اخذ دیپلم ریاضی در همین شهر به‌اتمام رسانید و در کنکور سراسری شرکت کرد که در رشته مهندسی دانشگاه علم و صنعت قبول شد و در سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و برای ادامه تحصیل در تهران مقیم شد.

 

وی پس از اخذ دانشنامه، یکی دوسال در شرکت‌های خصوصی مشغول به کار بود و در اواخر حکومت رژیم منحوس پهلوی به خدمت آموزش و پرورش در آمد و در انستیتو هنرستان جردن تهران به تدریس پرداخت. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل مجتمع لویزان، نورانی به معاونت مجتمع تکنولوژی انقلاب مشغول به کار شد.

 

یک سال بعد به علت انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن مجتمع، بنا به درخواست دوستان و شهید انصاری استاندار وقت و احساس مسئولیت شرعی جهت ماموریت به گیلان آمد و به ریاست دفتر فنی استان برگزیده شد و بر اساس لیاقتی که در وی بود، ریاست شهرک گلسار را نیز تقبل کرد و در اوایل اردیبهشت به سمت معاون عمرانی و فنی استانداری انتخاب شد و در صبگاه روز چهارم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۰ هنگامی که به اتفاق شهید انصاری، عازم محل خدمت خویش در استانداری بود در خیابان لاکانی رشت هدف گلوله منافقان کوردل و مزدوران امریکا قرارگرفتند و با دهان روزه به لقاء ا…پیوستند.

 

*چگونگی شهادت مهندس نورانی از زبان همسرش
سحرگاه روز چهارم ماه رمضان سال ۱۴۰۳ مصادف با ۱۵ تیرماه سال ۶۰ بود، آن شب آقای انصاری، استاندار گیلان در منزل ما مهمان بودند. سحرگاه که برای صرف سحری بیدار شدیم، ۱۰دقیقه به اذان صبح مانده بود. خیلی سریع کمی غذا خوردیم و امساک کردیم. اذان گفته شد بعد از فریضه نماز خوابیدیم. ساعت نزدیک هفته صبح، نورانی بیدار شد و گفت دیرم شده و یک ربع بعد صدایم کرد و گفت: به بچه ها غذا نمی‌دهی؟ گفتم آنها که خوابند، باشد تا بیدار شوند. گفت: من چراغ را خاموش می کنم.

 

مهدی پسر بزرگمان بیدار شده بود. بعد خداحافظی کردند و رفتند. محل سکونت ما طبقه پنجم یک ساختمان پنج طبقه واقع در خیابان لاکانی رشت بود تا گذشتن آنها از ۷۶ پله خوابم برد. ناگهان با صدای شلیک گلوله ها از خواب پریدم، از پنجره به خیابان نگاه کردم، لحظه بسیار دردناک و طاقت فرسایی بود.

 

ماشین در پیاده رو در حالیکه درب طرف راننده باز بود و نورانی داخلش نشسته بود، دونفر مسلح آخرین گلوله را به طرف نورانی شلیک کردند و پریدند روی موتوری که در خیابان در جهت خلاف روشن بود و گریختند. تا لحظه ها موتور ترورییست ها را با چشم تعقیب می کردم و از بالای ساختمان فریاد زدم بگیرینش. انگار کسی صدایم را نمی شنید. با عجله از پله های طولانی پایین آمدم ولی وقتی به پایین پله ها رسیدم هر دو شهید را به بیمارستان انتقال داده بودند. فریاد زدم نامسلمانها استاندار شما بود و آن یکی هم معاونش . فریاد می زدم مراهم ببرید ولی کسی نبود که به حرفم گوش کند چون نگران بچه ها بودم و می ترسیدم به دنبال من از پله ها سرازیر شوند ناچار من و مهدی پسرم با دنیایی از حزن و اندوه به بالا رفتیم.

 

۱۰ دقیقه ای نمی دانستم چه کار کنم، من و مهدی گریه می کردیم و بچه ها از صدای گریه ما بیدار شدند. به یکی یکی می گفتم هادی جان، حامدجان، شما یتیم شدید بعد از آن به‌فکر تلفن افتادم و به لنگرود تلفن کردم و سپس استانداری را خبر کردم و تازه ساعت هشت صبح از استانداری آمدند و بعد متوجه شدیم که مهندس انصاری همانجا شهید شده بود و نورانی به احتمال یک درصد به تهران منتقل شده و از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه می گفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید و در روز بعد یعنی سه شنبه، پنجم ماه مبارک رمضان با همسنگر و یارش، مهندس انصاری از میدان ذهاب رشت به طرف زادگاهش لنگرود تشییع و بخاک سپرده شد.

 


 

 

 

 

 

کد خبر 946283

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha