به گزارش خبرگزاری شبستان، حجت الاسلام «عبدالله حاجی صادقی»ف نماینده رهبر معظم انقلاب اسلامی در سپاه پاسداران و رئیس قرارگاه معنویت و سلامت سپاه پاسداران در برنامه دستخط به طرح ناگفته هایی از لحظه تدفین و تلقین «حاج قاسم» و همچنین خدمات طلاب جهادگر در مقابله با کرونا پرداخت.
متن کامل برنامه تلویزیونی دستخط با حضور نماینده ولی فقیه در سپاه بدین شرح است:
کسی که امروز مهمان برنامه «دستخط» است، یک مسئولیت سنگین را برعهده دارد و جایگزین چهره های نامداری در نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شده است. کسی که از سن حدوداً 20 سالگی وارد سپاه شده، با مسئولیت های مختلف و بیش از 50 ماه حضور در عرصه دفاع مقدس داشته و تجربیات گوناگونی مانند فرماندهی سپاه قم در سالیانی بسیار حساس در عرصه سیاسی کشور را برعهده داشته است. فکر می کنم حرف های خوب و مهمی برای ما داشته باشند.
در خدمت حجت الاسلام والمسلمین حاجی صادقی نماینده رهبر معظم انقلاب اسلامی در سپاه پاسداران و رئیس قرارگاه معنویت و سلامت سپاه پاسداران هستیم که خدمات گسترده ای در ماجرای کرونا انجام میدهد.
*سلام عرض میکنم و خیلی خوش آمدید.
سلام علیکم. فرارسیدن ماه مبارک رمضان، ماه ضیافت الله را به همه تبریک عرض می کنم. امیدوارم از کسانی باشیم که از این ماه استفاده حداکثری را ببریم، با همه شرایط و اوضاعی که همه دنیا و من جمله ما داریم.
*از این قرارگاه معنویت و سلامت شروع کنیم؛ این قرارگاه چطور تشکیل شد؟ با چه ایده ای تشکیل شد و چه کاری انجام می دهد؟
بعد از اینکه کشور ما با ابتلای کرونا، مانند همه دنیا مواجه شد، احساس کردیم کارهایی هست که مانده است و باید انجام گیرد. قرار شد کنار خدمات خوبی که همه مردم ما، دستگاه های مختلف به ویژه جهادگران امروز ما و عزیزان ما در بحث بهداشت و درمان انجام می دهند، اما خدمات دیگری نیز لازم است.
دور هم جمع شدیم که قرارگاه فرعی در سراسر کشور و قرارگاه مرکزی با چهار محور ایجاد کردیم؛ یکی خدمت به امر سلامت است. من به دوستان بیان کردم در امر سلامت کارهایی که کسی نیست انجام دهد، شما انجام دهید مثلاً به پمپ بنزین ها بروید و ببینید اگر متصدی یک نفر است ولی پمپ ها متعدد هستند باید آنجا بایستید و ماشین های مردم را بنزین بزنید. اگر دیدید برای ضدعفونی کردن برخی جاها مشکل وجود دارد، اقدام کنید. در بیمارستان ها ببینید چه کارهایی متصدی یا ندارد یا کم است، انجام دهید؛ از تخلیه زباله یا هر کار دیگری باشد. محور دوم کمک به بیماران بود. احساس ما این بود که بیمار کرونا همراه ندارد، ملاقاتی هم ندارد، ارتباط او با تلفن است. برای بیمار همراه خیلی موثر است. ما یک ماموریتی برای خودمان تعریف کردیم که همراه بیمار بودن است. همراه بیمار بودن از کارهای شخصی بیمار تا روحیه دادن است. ما یک چیزی را تجربه کردیم؛ بیمارانی که در بیمارستان ها از نظر روحی، نشاط، نگاه به آینده شاداب بودند طول درمان آنها هم کوتاهتر شد.
*اینجا از ظرفیت بسیج استفاده کردید.
بله. یک واقعیتی که در این امر اشاره خواهم کرد خیلی عجیب است. یک جمله ای که در ذهنم بود اینجا بیان کنم که در این ایام، مسابقه بین بسیجیان در خدمترسانی را در همه اقشار دیدم. محور سوم این بود که نگران بحث متوفی ها بودیم.
*که خیلی هم واقعاً سخت بود.
بله. ابتدا شاهد بودیم که برخی از دنیا رفتند. حضرت آقا هم یک فتوایی دادند که حرمت مومن حفظ شود. خیلی سختی داشت تا همکاران و دوستان ما، هم در بهداشت و درمان و هم جاهای دیگر که من همین جا از دوستان بهداشت و درمان تشکر می کنم که انصافاً خیلی همراهی کردند، تا این کار انجام شود. عزیزانی که مسئولیت این کار را برای غسل و کفن برعهده داشتند، به این سادگی نمیپذیرفتند. ما این را پذیرفتیم که خودمان انجام دهیم.
*خود طلاب؟
بله. در سراسر کشور از جمله تهران طلابی هستند که با همکاری خوبی که عزیزان آرامستانها انجام دادند، الان غسالخانه ای وجود دارد بدون این که ارتباطی با باقی متوفی ها داشته باشند، غسالخانه ها جداست، غسالخانه در اختیار ما قرار می گیرد و با رعایت تمام اصول بهداشتی و درمانی غسل انجام می شود. از مسئولین بخش ها سوال کردم که تا الان حتی یک نفر نیروهای خودتان آلوده به کرونا شده باشند؟ گفتند احدی مبتلا نشده است، چون به خوبی رعایت می کنند.
الان من ادعا می کنم که در سراسر کشور تمام عزیزانی که متاسفیم که از دنیا می رویم با کمال احترام هم غسل داده می شوند، کفن می شود، نماز خوانده می شود.
*یعنی غسل داده می شوند؟ تیمم نمی کنند.
نه، غسل داده میشوند. آن روزهای اول بود؛ الان غسل داده می شوند. مثلاً از مرحله اول که مخصوصاً در تهران خیلی سختی داشتیم، چون حجم سنگین تر بود، در زیرزمین بیمارستان بقیه الله دوستان با رعایت همه مسائل بهداشتی این کار را انجام می دادند، حتی دقت داشتند ترشحات آب به کجا برود را نیز رعایت کردند. کار چهارم از همه اینها دشوارتر، بحث خانواده ها بود، چه خانواده بیماران و چه خانواده متوفیان!
متوفیانی که از دنیا رفته اند قبلا مجلس ختم بود، منزل آنها می رفتند و تسلیت می گفتند ولی الان با این مسئله مواجه بودیم که خانواده متوفیان تحریم هم میشدند! چون می گفتند اینها ممکن است خودشان هم آلوده شده باشند. این خیلی سخت بود. یکی از محورهایی که روی آن تکیه کردیم این مسئله بود. از انواع کارها و اقداماتی که بیان کردم که اقدامات حدود 60 مورد است، مثلاً درباره خانواده ها اولین کار ما این بود که سریع به خانه این عزیزان برویم و پاکسازی کنیم. اعضای خانواده آزمایشات را انجام دهند. خودشان اطمینان یابند و دوم مورد تماس تلفنی بود.
در خیلی از استان ها این کار را انجام دادیم که مجلس ختم نمی شود، برگزار کرد امشب با هماهنگی خانواده، تعدادی با هم ارتباط برقرار می کنیم و جلسه ختم قرآن برای متوفی در خانه میگیریم. این باعث می شد خانواده متوفی تسلی یابد. بعد هم رسیدگی به برخی از خانواده که مشکلاتی داشتند. به طور مثال، در تهران فردی دیابت داشت و کرونا گرفت و فوت شد. در تهران غریب بود و فرزند هم نداشت. یک خانم در یک آپارتمان در یک واحد زندگی می کرد. این که از دنیا رفت جنازه او را نمی بردند و هیچ احدی سراغ این خانم نمی رفت. خیلی غریبانه بود. فوری دوستان ما سراغ ایشان رفتند و اگر کاری بود انجام می دادند. کارهای غسل و کفن و تدفین شوهر ایشان یعنی متوفی انجام می شد. این هم محوری بود که کار بزرگی را این عزیزان انجام دادند.
البته این نکته را بیان کنم که خودمان این کارها را نکردیم، طلبه های بسیجی یا برخی طلبه های کادر سپاه پاسداران انجام می دادند. قرارگاه با این اهداف تشکیل شد و الحمدالله الان در کنار فعالیت های دیگر، یک محور پنجمی را اخیراً اضافه کردیم، بعد از این که حضرت آقا امر فرمودند در نیمه شعبان وارد بحث های خدمترسانی شویم. چون کرونا یک آثاری داشت. آثار اقتصادی آسیب های زیادی بود و قرار شد سه و نیم میلیون خانواده را کمک معیشتی کنیم.
*از نیروهای طلبه بودند کسانی که آلوده شده باشند و جان خود را از دست داده باشند؟
بله.
*چند نفر بودند؟
تا کنون 6 نفر را داشته ایم که در این مسیر شهید شده اند؛ دلمان می خواست اگر «فمنهم من قضی نحبه» در دفاع مقدس نبودیم، حداقل از «فمنهم من ینتظر» این طلبه های جوان با انگیزه های خوب بودیم.
*خوشا به سعادتشان! به عنوان کسی که تقریباً از ابتدای تاسیس سپاه حضور داشتید چند سال است که به صورت ویژه تر حضور سپاه را در خدماتدهی به مردم شاهد هستیم. سیل می شود سپاه وارد می شود، البته می توان گفت کلا نیروهای مسلح ما وارد می شوند. این از کجا شروع شد؟ آیا یک ایده ای بود یا از قبل در دستورالعمل ها بود که در مواقع حساس به خدمت مردم بروید؟ یا یک جایی دیدید این پیوند دارد شل می شود و حساب کردید که باید در این عرصه ها حاضر شوید که بتوانید پیوند مردمی بودن سپاه را حفظ کنید؟
من به دو محور اشاره میکنم. نکته اول، ماهیت دینی و انقلابی سپاه پاسداران بود. ما پیرو قرآن و دینی هستیم که خدا و مردم را مقابل هم نمیبیند. ما معتقدیم مهمترین عامل تقرب به سوی خدا خدمت به بندگان خدا است. این یک عامل است که سپاه باور بر این دارد که نوکری مردم، بندگی خداست؛ این یک واقعیت است. نکته دوم بحث بسیج است؛ این هم مهم است. بسیج به معنی مردم و همه آحاد است. ما به اینجا وصل هستیم و خود را غیر مردم نمی بینیم.
*شده سپاه پاسداران خواسته و ناخواسته فاصله گرفته و ضربه خورده باشد؟
بله.
*کجاها بود؟
مثلا، در برخی از مقاطع تحت تاثیر فضای سیاسی کشور، جناحبندی ها و مسائل مختلف، اگر در جایی ولایتمداری و مطالبه حضرت آقا از سپاه را فراموش کردیم گرفتار برخی جریان ها شدیم. البته نسبت به اصل انقلاب از همه سیاسی تر هستیم.
*و باید از آن صیانت هم کنید.
بله. اما درون جبهه انقلاب جریاناتی هستند که کارهایی انجام می دهند. اگر یک زمانی گرفتار برخی از اینها شویم، بُعد مردمی ما ضعیف می شود و آسیب می بیند. ما باید ضمن اینکه خوب می فهمیم و باید جریان ها را خوب تشخیص دهیم، بصیرت داشته باشیم، اما متعلق به کل امت باشیم با سلائق مختلفی که وجود دارد. مسلماً ممکن است برخی سلائق را نپسندیم. به عنوان نمونه بیان می کنم که یگی از نمایندگان جدید به من زنگ زد که در فلان موضوع نظر شما چیست؟ گفتم این موضوع به ما مربوط نمی شود. گفتند نظری ندارید؟ گفتم نظر دارم، ولی این موضوع به ما مربوط نمی شود که بگوییم چیکار کنید. خودتان بررسی کنید.
*از نمایندگان منتخب بودند؟
بله. اگر این هدایت ها، مدیریت ها و اتصال به اقیانوس بیکران بسیج نبود، ممکن بود از مردم فاصله بگیریم و بسیار آسیب ببینیم. این امر را محدود به سپاه نمیبینم و در برادران ارتشی هم روز به روز بُعد مردمی خود را تقویت می کنند. این امر کارکرد نیروهای مسلح را افزایش می دهد.
*خدا رحمتش کند، شهید حاج قاسم سلیمانی همین سال گذشته برای سیل خوزستان رفت و حضور ایشان کار را دگرگون کرد.
نه فقط رفت و دگرگون کرد، که از توان خارج از کشور هم کمک گرفت تا کمک کند. یکی از ویژگی های حاج قاسم بعد مردمی ایشان بود. با ایشان از زمان جنگ محشور بودم. الان یک خاطره ای بیان کنم. در همین قضیه ای که آبان سال گذشته در زمینه بنزین پیش آمد. یکی از کسانی بود که دغدغه داشت مردم آسیب نبینند، می گفت بیانصاف ها و دشمنان ضدانقلاب، کارگردانی می کنند و هنرپیشه ها را از یکسری جوانان خوب ما بکار میگیرند.
باید کاری کنیم تا می توانیم این بچه ها آسیب نبینند. این واقعیت است که فوقالعاده در این مرد دیدم و حضور ایشان در جاهای مختلف برای این امر بود که کمک کند و تلاش برای این کار کند و اثرگذار هم بود.
*و چقدر مردم این را خوب حس می کنند. خیلی ها باور نمی کردند چنین جمعیتی برای تشییع حاج قاسم ایشان بیاید.
آقا جواب این مسئله را دادند که مقلب القلوب خداوند است. شما دیدید با قلب ملت ها چه کرد. این نمایشی هم نبود؛ آن چه مردم در برابر حاج قاسم انجام دادند، همه از عشق و ایمان و باورها بود. خیلی گلایه از جانب برخی استان ها داشتیم که چرا در چند استان ایشان را تشییع کردید.
*درباره لحظه تلقین نمی خواهید بگوئید؟
لحظه تلقین چیزی که خیلی زیبا بود را بیان کنم ...
*خود حاج قاسم وصیت کردند شما تلقین بخوانید یا مسئولیت به شما افتاد؟
اصلاً نه حاج قاسم وصیت کرد و نه مسئولیت بر گردن من بود. اتفاقاً ایشان کسی دیگری را مشخص کرده بودند. آن روزی که چهارشنبه نشد و قرار بود، روز بعد از شهادت ایشان سخنرانی کنم، تشییع جنازه نرفته بودم چون برای تشییع جنازه در قم رفته بودم و تا خواستم بیایم شبش تا فردا برویم، تشییع جنازه تمام شده بود و من ساعت 12 یا یک بود که به کرمان رسیدم. گفتم برنامه چیست؟ گفتند بعد از نماز صبح! من یک ساعت قبل از نماز صبح آنجا رفتم و دیدم جمعیت چه خبر است ولی آن دور را بسته بودند.
مسئول دفتر نمایندگی ما در کرمان گفت چند روز پیش که قبر را می کندیم شهیدی عزیزی که حاج قاسم گفتند من را جوار ایشان دفن کنید، قبر را می کندیم دیواره قبرش فرو ریخت. ایشان گفت من داخل قبر رفتم و دستم را به سمت قبر این شهید دراز کردم دیدم پلاستیک سالم است. با خودم گفتم شاید پلاستیک سالم است. دستم را بیشتر داخل بردم و فهمیدم کفن و بدن سالم است. اصلاً آن روز که این مطالب را شنیدم با خودم می گفتم چرا حاج قاسم این اندازه به این شهید عشق می ورزید؟
اصرار ما این بود حاج قاسم در جایی دفن شود که زیارت او آسان باشد اما اصرار داشت کنار این رفیقش دفن شود. پیکر مقدس ایشان را آوردند و به تعبیر آقا شهید «عربا عربا» بود. خانواده ایشان آمدند و خیلی سخت بود. من که از قبر بیرون آمدم و فاصله گرفتم، سخت بود. با همه مقاومتی که این خانواده انجام دادند و با همه استقامت ولی در لحظه آخر سخت بود، چون بابا در قبر می رود که یکی از فرزندان ایشان صدا زد به یکی از سرداران ما که پیکر را می خواستند در قبر بگذارند، گفت عمو بابای من را نبر! پیکر مقدس را گذاشتند و هر چه صدا زدیم آن بنده خدایی که می خواست تلقین را بخواند پیداش نشد. از ناچاری، من رفتم چون جمعیت فشار وارد می کرد و باید زود کار را تمام می کردیم. فوری وارد قبر شدم و تلقین را خواندیم. روحش شاد. احساس می کنم حاج قاسم به آرزوی خود رسید.
*آخرین دیدار شما با حاج قاسم چه زمانی بود؟
تا جایی که به یاد دارم یک هفته یا ده روز قبل از شهادت ایشان در یک جلسه ای خدمت ایشان بودم. اتفاقاً بعد از جلسه مطلبی درباره نیروی قدس بود که ایشان وقتی بلند شدند، به من گفت چنین مطلبی وجود دارد. من گفتم چه زمانی فلان موضوع را اقدام کنم؟... چون هر اقدامی درباره نیروس قدس و برون مرزی می خواستیم انجام دهیم حضرت آقا اصرار داشتند حتما با حاج قاسم هماهنگ شود. البته شاید 8-7 ماه قبل یکبار منزل ایشان رفتم خیلی زیبا در اتاق معروف ایشان رفتم و گفتم چه چیزی درست کرده ای؟ عکس همه شهدا و آثار شهدا بود. پیراهن عماد مغنیه را به من نشان داد. همان پیراهنی که عماد مغنیه با آن شهید شده بود و سوراخ سوراخ بود. گفت دو تا از این پیراهن با هم خریدیم که یکی را او پوشید و دیگری را من پوشیدم. او اینطور شده و برای من سالم است. حاج قاسم بعد از احمد کاظمی دیگر طاقت نداشت؛ یکی هم بعد از شهید طهرانی مقدم. وقتی پیکر مقدس شهید طهرانی مقدم را در ستاد مرکزی آوردند و حضرت آقا آمدند و نماز خواندند، نوع گریه و زار زدن حاج قاسم را دیدم، به دوستان گفتم مراقب باشید که ایشان جان ندهد.
*گفته بودید سیاست هیچگاه برای حاج قاسم مانع اخلاق نبود و جامعیت شخصیت، یکی از ویژگی ها و ترازهای فکری او بود.
در فرهنگ دینی ما، آقای مطهری یک بحثی دارند که انسان کامل کیست، در مکتب اسلام، انسان کامل اسلامی انسانی است که همه ارزش های انسانی هماهنگ با هم در او رشد کرده و به کمال رسیده باشد. جامعیت حاج قاسم به این بود که معنویتش او را از مباحث اجتماعی و سیاسی و کارهای دیگر باز نمیداشت. کما اینکه رزم او، مانند یک مجاهد میدان رزم در برابر استکبار بود. یک زمانی دلم می خواست پیشنهاد کنم برای سالگرد ایشان این کار را کنیم و با کسانی که در سوریه و عراق تحت تاثیر حاج قاسم انقلابی عمل کردند، مصاحبه کنند. توانمندی نظامی فوق العاده ای داشت و امریکایی ها را به ذلت کشانید. با صراحت هم بیان کرد من برای همه شما کافی هستم. اما همین آدم وقتی در میدان عبادت می آید و می رود، ببینید چه عبد ذلیلی در برابر خداوند می شود.
*یادم هست موضوع تحریم آقای ظریف بود که حاج قاسم بیانیه صادر کردند و دفاع جانانه ای کردند و برخی افراد سیاسی داخلی ایراد گرفتند که چرا حاج قاسم این کار را کرده است و یا ارتباطات زیادی که با جناح های مختلف سیاسی داشته است. برخی که نام خود را انقلابی می گذاشتند و ان شاالله هستند، ایراد می گرفتند که چرا این کار را می کنند.
از خودشان نقل کنم که می گفتند من هر جا ببینم برای انقلاب، برای نظام کاری بشود انجام داد، انجام می دهم. هر کسی را ببینم برای انقلاب کار می کند کمک می کنم. یک زمانی به ایشان گفتم، چرا نامه می نویسید برای احترام می نویسید ما دستبوس شما هستیم. گفت برای این نظام همه این کار را انجام می دهم. یک خطوط قرمز هم در مسئله سیاست داشت. مثلاً انقلاب و رهبری از خطوط قرمز حاج قاسم بودند. چه کسی را همانند حاج قاسم پیدا می کنید که وصیت می نویسد درباره رهبری اینطور بیان کند و حتی خطاب به مراجع با صراحت حرف بزند. نسبت به ولایت این چنین بود. حاج قاسم با خیلی از این افراد اختلاف سلیقه داشت. بحث هم می کرد؛ ما که خبر داریم. یک بار شاید 20 روز قبل از شهادت حاج قاسم بود، بنده و سردار سلامی و دیگران بودیم، گفتند بیایید با هم برویم و با فلانی صحبت کنیم و بگوییم این چه کاری است که انجام می دهید، اما وقتی بیرون می آمد بزرگ ترین حامیاش هم بود. بصیر بود.
*نمی گویید چه کسی بود؟
از مسئولین دولتی بودند. حرفش این بود عزیزانی که مسئولیت دارند باید تلاش کنیم کمک و هدایت کنیم. حاج قاسم موضع هدایتی داشت. خیلی از بچه های انقلابی که از برخی جاها خسته می شدند، یا مورد کم لطفی قرار می گرفتند کسی که آنها را جذب می کرد و بعضی هم به شهادت هم رسیدند، حاج قاسم بود.
*گفته بودید امروز برخی از مسئولین در زمین دشمن بازی میکنند و این مسئلهای است که از دهها برجام بدتر است.
ببینید، یکی از بحث هایی که دشمن ما دارد، این است که کارگردانی کند و هنرپیشگی را که هزینه دارد، خودش انجام ندهد. یکی از مسائلی که باید هوشیار باشیم، همین است. اینجا آنجایی است که بدون این که مصداق مشخص کنیم به عنوان پاسداری از انقلاب محکم از آن حرف میزنیم. ما میگوییم به گونه ای عمل نکنید که پیاده نظام دشمن باشید. باورم این است برخی از عملکردها - من آدم ها را بیان نمیکنم – برخی عملکردها کاملاً اجرای همان خواستههایی است که جبهه دشمن ما استکبار انجام میدهد. اگر کاری مردم را سرد کند.
مقام معظم رهبری بیش از یک بار در ذهن دارم و در روز 14 خرداد که صحبتهای راهبردی است، فرمودند بزرگ ترین مبارزه با استکبار امروز خدمت به این مردم است. بین این دو متغیر چه ارتباطی وجود دارد؟ خدمت به مردم بزرگترین ضربه به امریکاییهاست. در نظام سیاستگذاری را کار رهبری میدانیم. خدا هم بر ما حجت را تمام کرده است، همه تلاش کنند، موضعگیری، اقدام، جهتگیری، ارتباطات چه داخل و چه خارج را مقلد ولایت عمل کنند؛ نه اینکه بگویند کنار ولایت هستیم. این را نه به خاطر شخصی میگوییم بلکه این مبنای دینی ما است. ولایت در ادبیات دینی ما، زمینی شدن و تجلی توحید ربوبی روی زمین است. دوستانه هم سراغ این مسئولین میرویم. خیلی مواقع سراغ این مسئولین رفتم و به آنها گفته ام که چون شما را دوست داریم، نظام اسلامی فرصتی فراهم کرده که تا به این مردم خدمت کنیم، خدمت به نظام کنیم، چرا این فرصتها را میسوزانید؟ چرا طوری صحبت کنیم که امریکاییها برای ما دست بزنند؟ چرا طوری عمل کنیم که ضدانقلاب خوشحال شود؟ گاهی مواقع هم قصدی ندارند و نمیخواهند اینطور شود ولی زیرکی هم مهم است. فقط خوب بودن مومن مهم نیست باید زیرک هم باشد.
*گفته بودید سید حسن نصرالله دنبال بهانهای میگردد تا سفره رژیم صهیونیستی را جمع کند. این خبر است یا تحلیل؟
من یک شب تا سحر، خدمت سید حسن نصرالله بودم. حاج قاسم سفری را فراهم کردند و بیش از یک سال پیش بود که به سوریه رفتم و بعد از آنجا به لبنان رفتیم. یک شب تا سحر بلکه بیشتر خدمت سید حسن نصرالله بودم. آمادگی، توانمندی و اینکه تسلط ایشان بر نقاط ضعف رژیم اشغالگر بینظیر بود. این تلقی و برداشت را آنجا داشتم که سید حسن نصرالله میگوید چه زمانی بشود که این سفره را جمع کنیم.
این در ذهن من بود تا این که یک بار در ایران خدمت ایشان رسیدم. فاصله این کمتر بود. ایشان توضیح داد. بررسی کرده بود که اگر بخواهیم الان عمل کنیم چه کار میتوانیم انجام دهیم که یک گوشهای را بعد در رسانهها در لبنان بیان کرد که ما الان میتوانیم کجاهای اسرائیل را بزنیم و برخی اشارات به نقاط آسیبپذیر رژیم اشغالگر را داشت تا آنها بفهمند آنچه ایشان بیان می کند با محاسبه است. خیلی دقیق این کار را کردند. محاسبات ایشان را دیدم فهمیدم آمادگی ایشان کامل است. این که حاج قاسم میگفتند بیایید، شبیه این حرف که میگفتند شما که میگویید بیایید، سید حسن نصرالله منتظر است چه زمانی آنها بیایند.
چون انقلاب اسلامی بنا ندارد اهل تعرض باشد، بنا ندارد شروع کننده هیچ درگیری باشد اما این بنا را دارد که در برابر هر تجاوزی محکم جواب بدهد. ایمان به این بچهها بسیار جالب است. دلم نمیآید این موضوع را در ماه رمضان در برنامه شما بیان نکنم. من یک دیداری داشتم بعد از اینکه پهپاد امریکاییها را بچههای عزیز ما زدند و بعد کشی انگلیسی را توقیف کردند، همزمان دیدن آنها رفتم. دو خاطره زیبا دارم. ایشان گفت وقتی پهپاد در آن فاصله در بین هواپیمای دیگر به من اذن دادند، هر چه کردم به گونهای بزنم که به هواپیمای دیگری نخورد، چون وقتی موشک بالا میرود حرارت هوا زیاد باشد موشک این را به خود میگیرد. این هم لابهلای هواپیماها بود و فاصله نیز زیاد بود. یک زمانی بریدم و دیدم هر کاری میکنم نمیشود تا بتوانیم او را بزنیم. ایشان از همرزمان شهید مهدی لطفی بود که در سوریه شهید شده بود.
*شهید لطفی نیاسر.
بله. گفت یکباره دلم شکست گفتم آقا مهدی به دادم برس! ایشان گفت سه دقیقه این پهپاد را در تیررس دیدم و چه قوت و ارادهای پیدا کردم، نمیدانم، ولی زدم. ایشان گفت فوری زنگ به خانه مهدی لطفی در قم زدم.
آن برادرانی که کشتی انگلیسی را گرفته بودند، فرمانده آنها گفت سوار هلیکوپتر شدیم دیدیم آنها اصلاً کوتاه نمیآمدند چون ناو انگلیسی هم اسکورتشان میکرد و از زمانی که فهمیدند اخطار کردیم و گفتیم وارد آب ما شدید و باید بایستید، با یک سرعت بالایی و آخرین سرعتی که کشتی میتواند حرکت کند به سمت آبهای دریای عمان میرفت و هر چه با هلی کوپتر اخطار دادیم و ناو هم اخطار داد که میزنیم. گفتم یک توسل به حضرت زهرا (س) کردیم و به 6 نفر از بچهها گفتم پیاده شوید. گفتم احتمال نمی دادید این بچهها را بزنند؟ گفت احتمال میدادم هلی کوپتر را بزنند. مرتب هم می گفت میزنیم ولی چه قوت قلبی به ما داده شد که اقدام کردیم. این 6 نفر پیاده شدند ولی این کشتی همچنان میرود. هنوز راه خود را ادامه می داد. ایشان گفت این الان وارد آبهای عمان میشوند و 6 نفر از ما هم اسیر میبرند و میگویند ببینید اینها میخواستند کشتی ما را سرقت کنند. گفت یکی از این بچهها همان زمان که پیاده شد به سرعت روی سکان رفته بود و یکی از سکانداران که از کشورهای دیگر بود، را کنار کشید و یکباره کشتی بزرگ 180 درجه چرخید. میخواهم بگویم این توسلها تاثیرگذار است.
*حاج آقای حاجی صادقی متولد 1339 در دهاقان اصفهان؛ درسته؟.
بله.
*پدر چه کاره بودند؟ روحانی بودند؟
بنا و کارگر بودند. من در آنجا بزرگ شدم و در سال 53 وارد حوزه علمیه اصفهان شدم. وقتی در سال 52 دوره دبستان من تمام شد و می خواستم به راهنمایی بروم، دیدم پدرم خیلی ناراحت است. گفت این مدرسههایی که من میبینم، با همان نگاه روستایی خودشان، شما میروید و ما تابحال شما را با نان امام زمان و دینداری بزرگ کردیم، میترسم بی دین شوید. گفتند من نگران هستم. گفتم من چه کار کنم و مدرسه دیگری ندارد. بنا بر این شد که چون خانواده من از نظر معیشتی سختی داشتند، روزها سر کار بنایی بروم و شب ها درس بخوانم. یک سال همین طور درس خواندم. آن زمان کار بنایی هم سخت بود. از صبح ساعت 7 تا 4 بعدازظهر میرفتیم و پشت سر هم در روزهای آفتابی کار میکردیم. تابستان هم بود. ماه رمضانی بود که من خسته به خانه برگشته بودم و نماز را خواندم و خوابیدم که بیدار شدم دیدم مادرم گریه میکند. گفتم چه شده است؟ گفت من دلم میخواهد یکی از فرزندانم سرباز امام زمان شود. هیچ کدام نشدید. گفتیم برای این که مادرم راضی شود چند وقتی درس طلبگی بخوانم. پدرم با همه اینها از کار کردن من گذشت. دست من را گرفت و نزد یکی از علمای آن زمان برد. معروف به آیت الله سید حسن امامی در اصفهان، پدرم من را به ایشان سپرد. هر چه وارد شدم دیدم چه فضایی من داشتم و چه فضایی اینجا دارد. خاطرهای که میخواستم از مادرم عنوان کنم، این بود که داشتیم درس میخواندیم که جنگ شروع شد. این قابل توجه است که هدیه کنم به همه مادرانی که واقعاً کارهای بزرگی کردند. برنامه من برای رعایت حال پدر و مادرم هر پنج شنبه در مخابرات قم میآمدم و با تلفنهای سکهای زنگ میزدم و آنها اصفهان بودند اطلاع میدادم که حالم خوب است و صله رحم من این بود. چون نه پول داشتیم و نه امکانات که مرتب بتوانیم برویم. زنگ زدم و مادرم یک خانم سیدهای بودند و گفتند از کجا زنگ میزنید؟ گفتم مثل همیشه از قم زنگ می زنم. ایشان با همان لحن مادری فرمود عجب! من فکر کردم دشمن حمله کرده و جنگ شده، شما به جبهه رفتی و از جبهه زنگ میزنی! آنچنان شرم سراسر وجودم را گرفت که نتوانستم تحمل کنم و به خدمت برادران عزیز سپاه در خرمشهر رفتم. آن زمان هنوز تیپ و لشگرها شکل نگرفته بود. این شروع وصل من با برادران عزیز سپاه بود.
*چه زمانی ازدواج کردید؟
من سال 58 ازدواج کردم.
*چطور آشنا شدید؟
از بستگان ما بودند.
*مهریه چقدر بود؟
مهریه 60 هزار تومان بود.
*حاج خانم اهل درس هستند؟
در دوران دفاع مقدس موقع تولد بچهها من نبودم، یکی در شیراز بودم و اینها در شیراز گذاشته بودم و غریب بودیم و کسی را نداشتیم. من ماموریت منطقه رفته بودم و همسایه ها خانمم را برای وضع حمل برده بودند و این را برای من تعریف کردند که فردا آمدند و گفتند مرخص هستید. گفتم لباسهام چطور میشود؟ گفتند همسایه ها بردند. خانمم میگفتند من بچه تازه به دنیا آمده را بغل کردم و چادر نداشتم و کرایه ماشین هم نداشتم. خلاصه خیلی تحمل کردند. در خوزستان هم خیلی تحمل کردند. از نظر تحصیلات حوزوی هم سطح سه حوزه را تمام کرده و الان هم بیماری دارند که انشاالله خداوند عافیت بدهند.
*انشاالله. چند فرزند دارید؟
4 دختر دارم. همه ازدواج کردند و همسرانشان طلبه هستند.
*دخترخانمها چه خواندهاند؟
درس های دانشگاهی را خواندند و برخی هم در خانه شوهر ادامه می دهند و بچهدار هم هستند.
*چند نوه دارید؟
فعلاً 11 نوه دارم و یکی هم در راه است. دخترانم دستور آقا را از این جهت خوب عمل کرده اند.
*اهل بحث با دخترخانمها و آقادامادها هستید؟
بله.
*به شما و مسائل روز کشور انتقاد دارند؟
بله. چون در خانواده ما همه سیاسی هستند، به معنای انقلابیاش.
*در خانه به حاج خانم کمک می کنید؟
تا حدودی.
*اشاره کردید در عنفوان جوانی اعلامیه و فعالیتهای انقلابی داشتید. دستگیر نشدید؟
یک مدت کوتاهی بود. آن زمان انقلاب شروع شده بود. یکی دو بار در تظاهرات ما را گرفتند و بردند. زیاد ما را نگه نمیداشتند.
*خاطره جبهه رفتن را هم که بیان کردید. خرمشهر پیش شهید جهان آرا بودید؟
بله. ما 6 طلبه بودیم که سال 59 تصمیم گرفتیم به جبهه برویم. از قم کسی ما را اعزام نکرد. به اصفهان رفتیم چون آنجا آشنا داشتیم. ما را اعزام کردند و پایگاه منتظران شهادت رفتیم و گفتند آموزش ندیدهاید. 15 روز آموزش دیدیم و بعد گفتند نمیگذاریم 6 طلبه یکجا بروید. هر چه گفتیم قبول نکردند. دو تا سپاه خرمشهر، دو نفر سپاه آبادان، دو نفر سپاه اهواز برود. چون تیپ و لشگری هم شکل نگرفته بود.
*خاطره ای از شهید جهان آرا دارید؟
فراوان خاطره دارم و یکی را بیان می کنم. یکی این بود که یک روز عصری در مقر سپاه خرمشهر با هم قدم میزدیم. من به عنوان طلبه بودم و ایشان فرمانده بود، ایشان با همه رفیق بود. ناراحت بود، چون دورانی بود که بنی صدر مدتی آنجاها را فرماندهی کرده بود. گفت 35 روز در پل نو در خرمشهر، در برابر یک لشگر 80 تانکی بودم که تنها سلاح سنگین من یک آرپیچی بود. هیچ چیزی نداشتم. زیر پای من مهمات 106 فراوان بود. هرچه به این بنی صدر التماس کردیم که یک قبضه 106 به ما بدهد، همان جمله معروف را بنی صدر میگفت که توپخانه اصفهان در راه است. شما بلد نیستید 106 استفاده کنید و مهمات نداد.
یک خاطره هم از آخرهای عمر ایشان بگویم. شاید یک هفته قبل از شهادت ایشان بود، چون جهان آرا در عملیات ثامنالائمه در هواپیمایی بود که به تهران میامدند. این هم خاطره قشنگی است که نقش معنویت را در دفاع مقدس ما میرساند. به من گفت هر وقت فرصت کردید و به قم رفتید، سلام من را به آیتالله مشکینی برسانید. گفتند آقای مشکینی من را میشناسد، گفت سلام من را به ایشان برسانید و بگویید آقای مشکینی ما فرماندهان در این جنگ خیلی هنر کنیم با این سختیها، یک شکم رزمندگان را از غذا پر کنیم که گرسنه نباشند و سلاح آنها را از مهمات پر کنیم، اما بدانید اینجا نه شکم پر می جنگد و نه سلاح پر، اینجا ایمان پر میجنگد. این هم باید شما پر کنید. گفتند این را به آقای مشکینی بگویید.
*این مطلب را بیان کردید؟
بله. خیلی هم آقای مشکینی اشک ریختند و بعد همانجا بود که ایشان دستور داد لازم نیست در حوزه بمانید. چون ما شبههای داشتیم که برخی میگفتند الان که جنگ است، بیایید درستان را بخوانید و فردا به شما نیاز است و کسان دیگری ماموریت دارند. آقای مشکینی گفتند در این شک نکنید و دنبال جبهه بروید.
*چه کسانی این مطلب را بیان می کردند؟
برخی از کسانی که شاید قصد بدی هم نداشتند، میگفتند این انقلاب آینده دارد و آدم باسواد می خواهد.
*الان هم این نگاه در حوزه وجود دارد؟
الان هم برخی از جریاناتی که وجود دارند این نگاه را دارند. تحجر همیشه این گونه بوده است. همه جا هستند. الان هم شکل ضعیف این وجود دارد. الان هم کسانی هستند که ممکن است تلقی آنها این باشد که دینداری منهای روحیه انقلابی داشته باشند. این خیلی تفاوت کرده است. این کجا و این که امروز پنهانی و در انزواست و آن زمان که امام میفرمود حاج آقا مصطفی آب از سقاخانه مدرسه فیضیه خورد، چون بابای او سیاسی بود و فلسفه میگفت، لیوان را آب کشیدند. الان سیاسیترین نیروها را در قم داریم. طلبهها مسلط و قوی هستند اما دشمن دست برنمیدارد؛ چرا؟ سال 2003 موسسه رند امریکائیان پژوهشی را انجام دادند که اشتباه کردیم برای تاثیرگذاری بر ایران روی دانشگاهها متمرکز شدیم در حالی که بخشی از نیروهای این نظام در حوزههای علمیه تربیت میشوند. باید به فکر اصلاح حوزهها و مساجد هم باشیم. اما جریان غالب را موافق نیستم که این نگاه وجود دارد. جریان جوان، جریان امام (ره) و رهبری است.
*آن جریانی که از انقلاب فاصله میگیرد می توان گفت این حوزه هایی که حوزه های لاکچری به آنها گفته می شود ناشی از این دیدگاه است؟
شاید آنها هم بخشی از این باشند اما تحجر از نظر امام، با سکولاریسم دو لبه یک قیچی هستند، اما خطر بیشتری دارد. شیعه انگلیسی هنرپیشه دشمن است. من با این تعبیر بیان میکنم. مخصوصاً کسانی که کار را مدیریت میکنند. منظور بچههایی که بازی خوردند نیست. در حوزه ممکن است کسانی باشند که روی اعتقاد اشتباه کنند و تحجر داشته باشند. مثل زمان امیرالمومنین که عدهای میگفتند ما شیعه تو هستیم اما شما با مسلمان میجنگی و ما اجازه نمی دهیم. زمان جنگ هم به امام میگفتند.
*برخی گلایه دارند که سرشاخه های شیعه انگلیسی مشخص است به ویژه در قم، چرا برخورد جدی با آنها نمیشود؟
جریان های فکری با برخوردهای فیزیکی حذف نمیشوند؛ باید قدرت انتخاب باشد. اگر بخواهیم این جریانات را حذف کنیم، موجب رواج آنها میشود. به نظرم میرسد برخی از این نیروهای کارگردان شیعه انگلیسی میخواهند که با آنها برخورد شود تا مظلومنمایی کنند. بعد هم این یک جریان فکری متعلق به قم نیست. جریان فکری است که در دنیا کار می کند. باید به لحاظ بنیادین فکر را بسازیم. جوانان را طوری تربیت کنیم که منفعل اینها نشوند.
*آقای حاجی صادقی وقتی دولتهای بعد از جنگ را مقایسه می کنند، کدام را در خدمت به مردم که دغدغه شما است، موفقتر ارزیابی میکنید؟
هر کدام از یک زاویهای است. 4 سال اول آقای احمدی نژاد که جهتگیری ها خوب بود، عدالت شعار شده بود، جهت گیری ها مردمی بود. حیف که آلوده شد به چیزهای دیگر. من خودم میروم سراغ افراد و اواخر ریاست جمهوری یک جلسه ای با آقای احمدی نژاد رفتم.
*نزدیک 92 بود؟
اواخر سال 91 بود. به نظرم اسفند یا بهمن سال 91 بود. آنجا این سوال را کردم که آقای احمدی نژاد چرا آدم 8-7 سال قبل نیستی؟ چرا آدم 6 سال قبل نیستی؟ ایشان گفتند من عوض نشدم و ... من 4 سال اول دوره آقای احمدی نژاد را خوب میدیدم و دوران بعد از جنگ را هم اگر سیاست های آقای هاشمی افراطی به مسائل اقتصادی نمیرسید، خوب بود. چون خدمت ایشان هم بیان کردیم. باور ایشان این بود که سقوط همه انقلابها در دنیا از نظر مسئله اقتصادی بود و الان باید سازندگی انجام شود. این حرف درستی است، اما کنار این به مسائل فکری و فرهنگی هم بپردازیم. یک شب مهمان آقای هاشمی بودیم و ایشان همین را بیان کردند و گفت این باور را اینجور ندارم.
*گفته بودید اقداماتی نظیر بازداشت جاسوسان و افراد مزدور توسط سپاه در بسیاری مواقع جلوی آسیب ها به نظام از جمله دولت را گرفته است. اگر آنچه برخی آقایان در جلسات خصوصی درباره اثرات خوب دستگیری جاسوسان میگویند در جلسات عمومی هم بگویند جلوی بسیاری از این قبیل شایعهپراکنی ها گرفته میشود.
ببینید، اقتدار مسئولین سیاسی به این توانمندیها و قوتها از جمله قدرت نظامی است. یعنی عقبه هر کسی که میخواهد در مسائل سیاسی حرف بزند این است که عقبه قوی و محکمی داشته باشد. حرف من این است برخی از این دوستان وقتی با ما مینشینند، باور دارند که این کاری که بچههای انقلاب اسلامی کردند، چه گرفتن کشتی اینها و ...همه میدانند که کسی تعرضی به ماشین و کشتی و سفارتخانه و ...
قدری را آقای فدوی بیان کردند اما واقعاً تفنگداران امریکایی بسیار ذلیلانه برخورد کردند و بسیار آبروی امریکاییها را بردند. شاید یک دهم را دوستان مصلحت ندیدند که بیان کنند. ابهت آمریکا در اینجا ریخته شد. اینکه شما پهپاد امریکایی ها را میزنید و ترامپ اول می گوید چه میکنم و چه میکنم، بعد می گوید دستشان درد نکند هواپیمای سرنشیندار ما را نزدند و این هم اشتباه یک افسر یا ژنرال یا یک سرباز بود! پهپاد ما بالای سر ناو آنها میرود و بیش از دو ساعت همه کارها را انجام میدهد، نه اینکه نمیتوانستند بزنند، جرات تعرض نداشتند. ما به مسئولین سیاسی میگوییم ما قدرت را تامین می کنیم و شما هم کمک کنید، از موضع قدرت با دنیا مذاکره کنید.
*سپاسگزارم؛ من از محضر مردم خداحافظی می کنم و طبق روال برنامه، برنامه با دستخطی که آقای حاجی صادقی عزیز مینویسند به پایان میرسد.
«بسم الله الرحمن الرحیم
خدا را شاکریم برای همه نعمتهای ظاهری و باطنی، به ویژه نعمت بزرگ و بیبدیل انقلاب اسلامی و درود خدا بر امت انقلابی، بصیر و مجاهدی که با ولایتمحوری خود، انقلاب اسلامی و نظام ولایی را 40 ساله کردند و با استقامت فکری و عملی و تبعیت کامل از ولایت، می روند که در 40 ساله دوم و گام دوم انقلاب زمینه ها را برای نهضت ظهور بیش از گذشته فراهم کنند.
از همه عزیزان برنامه خوب دست خط متشکرم»./
نظر شما