شاعر ایرانی شهید در کربلا/قصه گوی کودکان کربلا با اشک زینب(س)بدرقه شد

"اسلم بن عمر" شاعر ایرانی است که در کربلا در رکاب سیدالشهدا به شهادت می رسد، وی برای کودکان در کربلا شعر می خواند و قصه می گفت، هنگام وداع، حضرت زینب(س)با اشک بدرقه اش کرد...

خبرگزاری شبستان//کرمان


بارها از خود می پرسم همه صحنه های غمباری که در کربلا رخ داده است و امروز با گذشت قرن ها از آن ایام باز هم ذکر آن مصائب برای کسانی که هرگز روز عاشورای سال 61 هجری قمری را درک نکرده اند، دردناک است؛ چگونه از منظر حضرت زینب(س)که با چشم خود شاهد تک تک آن مصائب بوده است؛ زیبا می نمایاند؟


همیشه این جمله بلیغ حضرت که در پاسخ یزید ملعون درباره چگونگی کربلا فرمود: "ما رأیت الا جمیلا" جزء زیبایی چیزی ندیدم؛ برایم جای سوال بود.


مدت ها از درگیری ذهنی ام می گذشت تا اینکه توفیق خدمت گذاری در خبرگزاری حوزه دین(شبستان) نصیبم شد و این خود سرآغازی بود برای اینکه بیش از گذشته و البته دقیق تر از سابق پای منابر و مجالس وعظ و خطابه زانو بزنم.


دهه اول محرم و دهه آخر صفر در مسجد جامع شهرمان(راین)وعاظ و سخنرانان پیرامون واقعه کربلا از ابعاد مختلفی سخن می گفتند و هر چه زمان جلوتر می رفت من به بخشی از پاسخ سئوالم نزدیک تر می شدم.


عده ای از سخنرانان در خصوص صحنه های عشق بازی که در کربلا رخ داده است سخن می گفتند و خود نیز با مطالعه اندکی که در این زمینه داشتم پاسخ برایم روشن تر شد.


آری به نظر شما حسینی شدن "زهیر بن قین" در یک لحظه و با یک گفتگوی کوتاه با سیدالشهداء، یا کربلایی شدن "حربن یزید ریاحی" با رعایت یک ادب به ساحت امامش، یا نه، آخرین شب عشق بازی با خداوند که امام(ع)از دشمن آن را رخصت گرفت، یا مهمتر از همه زمانی که همه یاران به شهادت رسیدند و امام مظلوم فرمود" هل من ناصر ینصرنی"؟ و در این لحظه اجساد پاره پاره شهدا تکان خوردند یعنی که حسین جان اگر این قطعه ها دوباره جان می گرفت باز هم یاریت می کردیم ...


و هزاران صحنه از این صحنه هایی که من نمی دانم واقعاً کدام واژه را برای توصیف آن به کار بگیرم حقاً که چیزی جزء زیبایی نیست.


امروز هم ذکر و یاد این صحنه های عاشقانه گرچه در مجالس عزا بیان می شود اما وجود انسان را لبریز از نشاط و شادابی می کند؛ نمی دانم شاید این نیز یکی دیگر از وجوه زیبایی کربلا باشد که عقیله بنی هاشم آن را از ورای قرون دید و آن روز در مجلس یزید به آن اشاره کرد و شاید خیلی ها سخن حضرت را نفهمیدند ...


به هر حال آنچه امروز برای فرد عادیی چون من در سال 1433 هجری قمری یعنی 1372 سال پس از واقعه عاشورا رخ می دهد آن است که با تمام وجود و با یقین کامل در می یابم که هنوز هم "ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاه" اما با دقت به این امر که باید از جامعه زمان امام گذشته برای فرمانبری امام حاضر الگو گرفت و مدد جست.


در مجالس عزاداری امسال در میان برنامه های وعاظ که فرصت اندکی حاصل می شد یکی از دوستان که مطالعات زیادی در این رابطه دارد از من پرسید شما می دانی این شعر که "امیری حسین و نعم الامیر" که در ایام محرم زینت بسیاری از محافل عزاداری است از کجا آمده؟ گفتم نه؟ مرا به نوشته از دکتر سنگری راهنمایی کرد که در پی می آید و البته بیش از هر چیز آن عشق بازی که در آغاز سخن اشاره کردم، تجلی می کند:

 

شاعر ایرانی شهید در کربلا


"اسلم بن عمر" شاعر ایرانی است که در کربلا در رکاب سیدالشهدا به شهادت می رسد، وی ایرانی است و زادگاه اصلی اش احتمالاً میان قزوین تا شمال است.


قبلاً به اسارت گرفته شده و در رکاب حضرت اباعبدالله به عنوان مولا حضور دارد(مولا معنای متضاد دارد هم به معنای آقاست و هم به معنای خدمت گزار و غلام)


اسلام یا سلیم ایرانی است؛ سفید هم بوده است وقتی حمله اول اتفاق می افتد در کربلا، اجازه می گیرد از حضرت اباعبدالله که به میدان برود؛ امام با زیرکی خاصی می خواهد ایشان را فعلاً نگه دارد به ایشان می گوید: من اختیار تو را به فرزندم سجاد سپردم.


ایشان راه می افتد و به خیمه امام سجاد(ع)می آید...وارد خیمه می شود شروع می کند به التماس کردن و گریه کردن. می گوید پدرت اذن مرا به شما سپرده، شما اگر می شود اجازه بدهید من به میدان بروم، امام فرمودند: حداکثر کاری که در حق شما می توانم بکنم این است که شما را آزاد بکنم پس من آزادی تو را در این لحظه امضا کردم، برو!


او دوباره خدمت اباعبدالله می رسد و می گوید خدمت فرزند شما رسیدم مرا ناامید کرد؛ خم شد زمین، پای امام را بوسید یکی از عجائب کربلا همین عشق بازی هایی است که صحابه با خود اباعبدالله می کردند...اصلاً صحنه صحنه عشق بازی عجیبی است این اسلم یا سلیم هم چنین وضعیتی دارد، خواهش می کند از آقا که به من اجازه بدهید من به میدان بروم؛ امام وقتی اصرارش را می بیند در حقش دعا می کند و می فرماید به میدان برو.


اسلم؛ قصه گوی کودکان کربلا


چند قدم به سمت میدان می رود و دوباره سریع بر می گردد همه شگفت زده می شوند. می گوید من تا حالا بچه ها را خوشحال می کردم با بچه ها بازی می کردم، خوب در کربلا یک تعداد بچه کوچک وجود دارد، این بچه ها را جمع می کرده و برایشان شعر می خوانده است.


و حتی گفته اند که در بلاغت دستی داشته یعنی ادبیات عرب را به خوبی می شناخت. بچه ها را جمع کرد برای بچه ها شعر می خواند و قصه می گفت. اسلم از میدان بر می گردد و می گوید من باید از بچه ها خداحافظی بکنم و از بچه ها خداحافظی می کند.


اشک زینب بدرقه اسلم


حضرت زینب می آید بیرون و با اشک او را بدرقه می کند این اسلم با اشک زینب به میدان می رود به میدان که می رود این شعر را می خواند:


امیری حسین و نعم الامیر


این تک بیت از ایشان هست ایشان به جای معرفی خودش، امام را معرفی کرد در ساخت سنت رجز خوانی، افراد،خودشان و افتخارات قبیلگی خودشان را معرفی می کردند او به جای معرفی همه اینها شروع کرد به معرفی کردن اباعبدالله "امیری حسن و نعم الامیر/ سرور فؤاد البشیر النذیر" جنگید بعد از یک مقدار جنگیدن آمد یک لحظه ایستاد و این ابیات را خواند... به گمان من شاعرانه ترین، تصویری ترین و حماسی ترین شعر کربلاست.


جزء بنی هاشم این شعر که ایشان خوانده چقدر زیباست... این شعر را خواند: "دریا از جزر و مد شمشیر من شعله ور می شود و فضا از بارش تیرهای من سرشار می گردد، آن گاه که شمشیر در دست من درخشش آغاز می کند قلب هر حاسد بخیلی را می لرزاند"


بعد از اینکه این شعر را خواند جنگ را آغاز کرد بعد از اینکه جنگید و افتاد، امام آمد بالای سرش به گمان من این یک جمله ای که هم این جا می گوید یک شعر تمام است.


امام کنارش آمد، خون صورتش را گرفته بود، چهره البته خیلی سفید بود، چهره خیلی درخشان بود، زیبا بسیار زیبا، به نظر می رسد سن ایشان کمی از پنجاه بالاتر باشد بین 50 تا 60.


امام کنار ایشان آمد خون را از چشم هایش پاک کرد سرش را گذاشت روی زانویش، این رسم امام بود که معمولاً خودش را به میدان در آخرین لحظه کنار دوستانش برساند.


من آفتاب را در آغوش می فشرم


جمله ای را گفت که معمولا صحابه این جمله را می گفتند و آن این بود که "فرزند پیغمبر آیا وفا کردیم" و امام معمولا به همه می فرمودند: بله تو پیش تر از من به بهشت رسیدی" وقتی این جمله را گفت: دستانش را باز کرد امام را در آغوش گرفت و این جمله را گفت: من آفتاب را در آغوش می فشرم و چشمانش را بست یک شعر تمام است من آفتاب را در آغوش می فشرم.

 

السلام علی الحسین(ع)و علی علی بن الحسین(ع)و علی اولاد الحسین(ع)و علی اصحاب الحسین(ع)جمیعاً و رحمة الله و برکاته.

 

 

پایان پیام/

کد خبر 91597

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha