حُرّ مدافعان حرم به روایت والدین/ حاج قاسم پدر خانواده های مدافع حرم بود

والدین شهید قربانخانی با بیان خاطراتی درباره فرزند خود گفتند: حاج قاسم پدر مدافعان حرم و خانواده های آنان بود.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان؛ افضل قربانخانی، پدر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی جمعه شب (18 بهمن) در ویژه برنامه "برای قاسم_به یاد روح الله" در مسجد قائم کرمان گفت: در مراسم مجید، حاج قاسم تشریف آوردند و مثل مهمان آمد و رفت و به سنگ محراب تکیه داد و شهید طارمی هم با ایشان بودند و سینه می زدند؛ رفتم پیش ایشان صحبت کردیم که گفت"از مجید به من بگو" و بعد گفت" من در سوریه دوبار پیش مجید رفتم" در حالیکه مجید من دوماه و دو سال و ... در سوریه نبود بلکه 7 روز در سوریه بود که در این 7 روز حاج قاسم گفت "من از مرام مجید خوشم میاد" بعد ایشان در ادامه به من گفت"دعا کن منم شهید بشم" گفتم حاجی ما به شما نیاز داریم نگویید این حرف را؛ کجا می خواهید بروید؟ اما ایشان گفت" نه دیگر دلم برای بچه ها تنگ شده و نمی خواهم بمانم"؛ از مراسم مجید تا شهادت حاج قاسم 7 ماه بیشتر طول نشکید.

 

 

وی با بیان اینکه سردار سلیمانی خیلی خوشحال شد که گفتم لقب مجید« حُرّ مدافعان حرم» است که گفت"خوشبختم بین مدافعان حرم یک حُر هم پیدا شده و آن هم آقا مجید شما است» افزود: مجید ما خیلی بچه شلوغی بود و اصلاً نمی دانم چه طور از گذشته مجید بگویم و اصلا سبک زندگی او به یک آدم بسیجی و سوریه برو و از این حرف ها نمی خورد اما با توجه به اینکه یک ماه به رفتنش مانده بود، یک روز دیدم با لباس بسیجی سوار موتور آمده که گفتم مجید چه خبره؟ چی شده؟ گفت"نمی خواهید من آدم بشم؟ از امام حسین خواستم آدمم بکند".

 

قربانخانی ادامه داد: سال 93 به مجید گفتم برای اولین بار یک سفر کربلا برو؛ گفت"امام حسین(ع) من را راه نمی دهد"  گفتم چرا راه می دهد امام حسین(ع) این قدر کرم دارد و در خانه اش به روی همه باز است؛ بعد مجید اربعین حسینی با کارت ملی 93 کربلا رفت وقتی برگشت یکی از اقوام  رفت از مجید پرسید برای اولین بار رفته کربلا چه خواسته است؟ گفته بود "من بین الحرمین رفتم و گفتم امام حسین(ع) ادمم کن" و یکسال بعد رفت شهید شد.

 

وی با اشاره به تحولی که از آن پس برای مجید اتفاق افتاد و بعد هم سوریه رفت؛ افزود: بدن مجید خالکوبی بود؛ دوستش می گفت در حرم مطهر حضرت زینب(س) چسبیده به حرم گریه می کرد و می گفت"یا حضرت زینب(س) من نمی خواهم بدنم را کسی بببیند"؛ شب عملیات به او می گویند شما تا اینجا آمدی، دیگر بیشتر از این جلو نرو؛ مجید در تاریکی به فرمانده التماس می کند اما او اجازه نمی دهد؛ مجید از راه دیگر، یک دیوار را دور زده بود و سوار کابین عقب ماشین روی پای بچه ها دراز کشیده بود و گفته بود بچه ها سروصدا نکنید من فرمانده رو پیچاندم آمدم؛ روز عملیات شروع می شود و مجید اولین نفر بوده و یک جورایی در خان طومان محاصره بودند که مجید برمی گردد به بچه ها می گوید " ما نیامدیم اینجا بازی کنیم ما آمدیم بجنگیم و هیچ کس حق برگشت ندارد".

 

قربانخانی در خصوص اینکه چرا به مجید، مجید بربری می گفتند؟ گفت: مجید خیلی دست و دلباز بود؛ درآمد خود را خرج فقرا می کرد و در نانوایی می ایستاد؛ سه ماه بود شهید شده بود که یک خانم با دو بچه آمد خانه ما و مثل باران اشک می ریخت؛ گفتم چرا گریه می کنی؟ گفت مجید هر شب با یک پیک موتوری برای ما غذا می فرستاد.

 

پدر شهید افزود: می گویند بچه های مدافع حرم می روند بخور بخور است راست هم می گویند چه می خورند؟گلوله و خمپاره؛ اما روی کره زمین مظلوم تر از شهدای مدافع حرم وجود ندارد که حتی سر یکی از شهدای ایرانی را داعش با موزاییک می بریدند و اگر این ها نبودند داعش کجا بود؟ هدفشان کجا و چی بود؟ داعشی ها روی ایرانیان حساس بودند و شکست داعش به دست ایران رقم می خورد برای همین با ایرانیان بد تا می کردند؛ مردم به ما تهمت نزنند که به ما پول می دهند.

 

وی با بیا اینکه ما همه چیز را مدیون حاج قاسم هستیم، گفت: من اگر ۱۰ فرزند هم داشتم فدای حضرت زینب (س) می کردم؛ حاج قاسم پدر مدافعان حرم و خانواده های آنان و مردی از پاره اهل بیت بود لذا جوانان اگر می خواهید عاقبت به خیر شوید دست پدر و مادرتان را ببوسید و احترام به آن ها یعنی احترام به پیامبر خدا است و قدر پدر و مادرتان را بدانید چون با دعای خیر آن ها به هر کجا می خواهید می رسید چون پدر و مادر خدای دوم روی زمین هستند.

 

مادر شهید مجید قربانخانی نیز در این ویژه برنامه گفت: دیشب وقتی گلزار شهدا بالای سر مزار سردار رفتم حالم بد شد؛ وقتی مجید شهید شد گفته بودم بعد از مجید هیچ چیز برایم مهم نیست و هیچ کسی نمی تواند اشک من را در بیاورد اما سردار سلیمانی داغ بزرگی بر دل ما گذاشت و باورش برای ما سخت بود.

 

وی افزود: شبی که از کربلا برگشتم گفتند پیکر مجید برگشته و خیلی بی قرار بودم و نمی دانستم چطور با تابوت مجید روبرو بشوم؛ به من گفتند می خواهید چه کسی سخنران مراسم مجید باشد؟ گفتم سردار سلیمانی؛ گفتند نمی شود نامه می خواهد یا شاید ایشان ایران نباشند؛ وقتی از عراق برگشتیم و آن صحنه ها را دیدم بی قرار شدم و قرار بود مجید مهمانم باشد و از زیر قران او را رد کنم چون روز رفتنش از زیر قرآن ردش نکرده بودم یک دفعه گوشی زنگ خورد دیدم زینب است که گفت بابا باهات کار دارد؛ باورم نمی شد که حاج قاسم گفت "فردا من مهمان مجیدم" و ایشان سخنران نبود و مانند یک مهمان امده بودند و نشست و هیچ وقت یادم نمی رود که ایشان گفتند"کاشکی منم اینجور شهید بشم".

 

مادر این شهید مدافع حرم در ادامه گفت: از اسفند سال گذشته دو اتفاق افتاد؛ اول اینکه استخوان های پسرم برگشت و اتفاق دوم این بود حاج قاسم شهید شد؛ من هنوز هم بیدار و چشم انتظار هستم و واقعاً خوشحالم از اینکه برای مجیدم کم نگذاشتم؛ اگر ساعت 2 شب می شد زنگ می زدم می گفتم" مجید برگرد بیا خانه" نصفه شب می آمد، هرچی می خواست برای او درست می کردم و لباس او را اطو می زدم، با اینکه روبروم بود اما پیراهن او را بو می کردم؛ می گفت بسه دیگه جو گیر نشو من که روبروتم؛ همیشه یک ترسی در وجود من بود و همیشه می گفت مثل مهمان از من پذیرایی کن و در عوض هم وقتی بیرون می خواست چیزی بخورد حتی نصفه شب که با دوستاش بیرون بود زنگ می زد و می گفت سفره رو پهن کن، می گفتم مجید پدرت خوابه نصفه شب چه سفره ای پهن کنم؟

 

 

وی ادامه داد: ماه شعبان امسال رفتم کربلا شاید آرام بشوم؛ دلتنگی را همه مادران می دانند و روبروی گنبد امام حسین(ع) سه روز التماس می کردم دلتنگ مجیدم هستم؛ فقط یک لحظه توی خواب ببینمش و دیدم نمی شود  بعد با روسری سفید در بین الحرمین رفتم و به امام حسین(ع) گفتم مجید را به علی اکبرت بخشیدم؛ شب تولد علی اکبر(ع) من کربلا و مجید ایران بود وقتی برگشتم باورم نمی شد که امام حسین(ع) این قدر زود عیدی به من هدیه کند و وقتی خبردار شدم مجید برگشته می خواهی چکار کنید؟ گفتم یک شرط دارد باید برای مجید سفره عقد بیندازم.

 

مادر شهید گفت: مجید را داماد نکرده بودیم و خیلی آرزو داشتیم هرچند دل کندن خیلی سخت است اما مجید از این دنیا دل کند؛ مادر شهید حججی وقتی پسرش را بغل کرد حسودی کردم؛ گفتم که ای کاش مجید منم یک بار دیگر برمیگشت تا از زیر قرآن او را رد می کردم؛ مجید موقع رفتن خداحافظی نکرد.

 

وی اظهار داشت: برای مجید جشن گرفتیم و سفره عقد انداختیم و از زیر قرآن او را کردیم؛ خیلی ها ناراحت شده بودند به چه اجازه ای حق دادید مادر شهید این کار را بکند؟ گفته بودند اگر مادری قرار بوده پسرش را داماد کند حق دارد و واقعاً وقتی سفره عقد را گرفتم و رفتم همه کارهایش را کردم اما نمی دانستم پیکر مجید چند تا تکه استخوان است و واقعاً فکر می کردم امروز روز دامادی پسرم مجید است.

 

مادر شهید مدافع حرم در ادامه با بیان اینکه نمی دانم حضرت زینب(س) با دل مجیدم چکار کرده است، افزود: به نوشته های پسرم که نگاه می کنم نوشته" نمی دانم حضرت زینب (س) با دلم چکار کرده؟" یک هفته بود که فقط اشک می ریخت، آن هم مجیدی که همیشه شاد و خندان بود و مجید در دو راهی مانده که من اصرار داشتم نرو مجید و از طرفی هم خواب حضرت زهرا(س) که گفته بودند" بیایی سوریه، پیش ما می آیی" .

 

وی در ادامه با اشاره به اینکه هیچوقت جرأت نمی کردم به معراج شهدا بروم چون فکر می کردم پیکر پسرم کامل است، گفت: یک خانمی در بین الحرمین وقتی عکس مجید من را روی گوشی دید که داشتم با او درد و دل می کردم گفت این پسر را می شناسی؟ گفتم چطور مگه؟ به من گفت آخه می گویند مدافعان حرم می روند به آن ها خیلی پول می دهند؟ آنجا بود که از درون خیلی سوختم و نمی دانستم چه بگویم؟ برای همین رو به گنبد امام حسین کردم و گفتم جوابش را از او بگیرید؛ که وقتی برگشتم ایران و نمی گذاشتند تابوت مجید را باز کنم گفتم باید باز کنم ببینم مجید من چطوری شده است.

 

مادر شهید در ادامه گفت: وقتی تابوت را باز کردم و دست توی کفن بردم یک دفعه دیدم استخوان های پسرم هست، مانند یک زغال سوخته بودند و بوی باروت و بوی سوخته می دهد؛ آنجا بود که آن خانم آمد جلوی چشمم و پیش خودم گفتم به چه قیمتی به مدافعان پول می دهند؟ آخه به چه قیمتی؟ مگر مجید برای پول رفته بود؟ به خدا تمام مدافعان حرم همه چیز داشتند چرا دل ما را باید آتش می زدند؟

 

وی در خاطره ای گفت: زن عموی مجید به او می گفت نرو مجید بابات تنها می شود که او گفته بود" زن عمو شما زیارت عاشورا می خوانید اما معنی آن را نمی دانید؟" اما الان 4 سال تمام شد ما چطور ایستادیم! 

 

مادر شهید در جواب اینکه می گویند چرا برای مجید گریه نکردم؟ گفت: خیلی ها گفتند مگر می شود یک مادر استخوان های بچه اش را در دستش بگیرد و اشک نریزد؟ با چادر سفید باشد؟ خانم یکی از سرداران گفت مجید را خواب دیدم که گفته برای دل مادرم دعا کن؛ اینکه می گویند شهدا زنده اند و همه چیز را متوجه می شوند این است و می خواهم بگویم ما آرامش را داریم و این اشک ها از سر دلتنگی است چون چیزی قشنگ تر شهادت نیست.

 

 

 

 

کد خبر 891087

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha