خبرگزاری شبستان/کرمان
عشق از جمله موضوعاتی است که در زندگی انسان نقش مهمی ایفا می کند، چه آنکه اگر این عشق که ممکن است به مال، فرزند، همسر، مقام، دوست و یا هر چیز دیگری باشد در مسیر درست و هدایت شده ای قرار بگیرد، موجبات سعادت انسان را فراهم کند و اگر به بیراهه رود زمینه نابودی و هلاکت انسان را بوجود بیاورد.
اما این روزها شاید بعضی از طیف های مذهبی، کمی با احتیاط از این موضوع صحبت کنند و برای متعصبان دینی هم سخن گفتن از عشق امری ناپسند است.
در عشق های مجازی و نامقدس، انسان ها دیوانه وار به چیزی و یا کسی علاقه پیدا می کنند که اولین خطر این نوع عشق ها، پرده افکنی بر عیوب و نقص ها و زشتی های معشوق است که عاشق حتی بدترین عیوب را با تفسیرهای شگفتی، حسن معرفی می کند، انسان هایی که در دام این گونه عشق ها گرفتار شوند پس از بیدار شدن از خواب غفلت، ضربه های جبران ناپذیری را احساس می کنند.
چنین به نظر می رسد که اگر عشق های مادی در راستای رسیدن به خدا قرار گیرد و با عبور از مرزهای مادیت و ورود به جرگه عارفان و سالکان، عشق را فراتر از آنچه امروز در افراد جاری است دیده شود، آن وقت این عشق معنا و مفهوم پیدا می کند.
دعای عرفه امام حسین(ع)دعای کمیل، مناجات خمس عشر امام سجاد و نمونه های بسیاری از این دست، گواه عشق حقیقی اولیای خداست که نتیجه آن فلاح و رستگاری است.
نشریه گلستان قرآن در شماره 23 و 24 خود مطلبی به نقل از رهبر معظم انقلاب که در دوران ریاست جمهوری ایشان بیان شده است، آورده که بسیار خواندی و جذاب است و ما را در دریافت مفهوم حقیقی عشق کمک می کند.
مطلب مذکور به این شرح است: قصد داشتم مطلبی راجع به عشق بنویسم اما به نوشته ای برخورد کردم که دیگر نیازی به نوشتن ندیدم، وصیت نامه یک شهید، شهید ناصر الدین باغانی، این شهید عزیز متولد سال 1336 و فرزند روحانی و نماینده مجلس و نیز دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه امام صادق(ع) بود که در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
این وصیت نامه حقیقتاً از مصادیق آن سخن امام عارفمان است که "کسب چنین معارفی نیاز به 70 سال عبادت دارد."
به راستی که جذبه عشق ره صد ساله را یک شبه طی می کند" نوشتجات آن شهید عزیز را مکرر خوانده و هر بار بهره و فیض تازه ای از آن گرفته ام این را باید بزرگ ترین فرآورده انقلاب بدانیم که مردانی در سنین جوانی و در میدان نبرد، معرفت و بصیرت پیران طریقت را پس از سال ها سلوک و ریاضت به دست آورده و به کار بسته اند و این تحقق وعده الهی است که " والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا ان الله لمع المحسنین" جوانانی از این قبیل شایسته است که الگوی جوان مسلمان و راهنمای همگان باشند.
این عزیزان عمر کوتاه و کم آلوده به گناه خود را با عبادت و مجاهدتی مخلصانه، روح و بها بخشیدند؛ خداوند هم به پاداش این عمل صالح، سرچشمه های معرفت و محبت را بر دل و جان پاک آنان گسترده و سرانجام هم از ساغر شهادت سرخوش و به فیض لقاءالله سرافرازشان کرد؛ گواراباد بر آنان و روزی باد بر آرزومندان...
سیدعلی خامنه ای، رئیس جمهوری اسلامی ایران
و اما وصیت نامه شهید ناصرالدین باغانی:
بسم رب الشهداء و الصدیقین
"الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هداناالله و جعل لنا مصابیح الهدی و سفاین النجاه و جعلنا من حزبه فان حزبه هم المفلحون و جعلنا من جنده فان جنده هم الغالبون و قال الست بربکم قالوا بلی و قال الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین، اشهد ان لااله الا انت و ان محمدا عبدک و رسولک و صفیک و حبیبک و ان علیا ولیک و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری، الهی انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین فاغفرلی کل ذنب اذنبته و کل جرم اجرمته ربنااغفرلی و لوالدی و للمؤمنین و المؤمنات یوم یقوم الحساب"
اینجانب ناصرالدین باغانی، بنده حقیر درگاه خداوندی ام چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم سخنم را درباره عشق آغاز می کنم:
ما را به جرم عشق مؤاخذه می کنند، گویا نمی دانند که عشق گناه نیست؛ اما کدام عشق؟ خداوندا! معبودا! عاشقا! مرا که آفریدی، عشق به پستان مادر را به من یاد دادی، اما بزرگتر که شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمی کرد، پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی.
مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم، اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه! به دنیا عشق ورزیدم به مال و منال عشق ورزیدم به مدرسه عشق ورزیدم اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خودش را به عشق حقیقی و اصیل داد، یعنی عشق به تو، فهمیدم که عشق به تو پایدار است و دیگر عشق ها عشق های دروغین است، فهمیدم " لا ینفع مال و لا بنون" فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود "یوم یفر المرء من اخیه و صاحبته و بنیه و امه و ابیه و..
پس به عشق تو دل بستم بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگ تر از آنی که معشوق من قرار بگیری، فهمیدم که در این مدت که فکر می کرده ام، عاشق تو هستم اشتباه می کرده ام، این تو بودی که عاشق من بوده ای و مرا می کشانده ای.
اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو راه می افتادم ولی باز مستقیم آمده ام.
حال می فهمم که این تو بوده ای که عاشق بنده ات بوده ای و هرگاه او صید شیطان شده تو دام شیطان را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی؛ حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی، بنده را چه که عاشق تو شود(عنقا شکار کس نشود دام برگیر)
آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم اما تو دست برنداشتی و آن قدر به این کار ادامه دادی که بالاخره من گریزپای را به چنگ آوردی من فکر می کردم با پای خود آمده ام! وه چه خیال باطلی، این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود.
مرا به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی تا به دور از هر گونه هیاهو با من نرد عشق ببازی و من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می کردم، آخر تو بزرگ بودی و من کوچک، تو کریم بودی و من لئیم، تو جمیل بودی و من قبیح، تو مولا بودی و من بنده و من...
پایان پیام/
نظر شما