خبرگزاری شبستان: شاید تئوری امروزی قدرت حاصل از دانش و تکنولوژی را سلاطین گذشته ایران زمین بیشتر فهمیده بودند. نخبگان ایرانی در دوراهی درباری بودن که حاصلش ماندگار شدن آثار و تحولات اجتماعی از بالا به پایین بود با زندگی منزوی و یا همیشه در حال فرار، عمدتا اولی را انتخاب می کردند. چندی پیش در کتابی تعبیری از پوپر دیدم که بد نیست آن را به عنوان مقدمه بحث نخبگان ایرانی بیان کنم. پوپر می گفت، اتوپیا یا آرمانشهرها بالذات پدیده بسیار محترمی است اما هنگامیکه عده ای بخواهند آرمانشهری را ایجاد کنند سبب می شود که جامعه ای توتالیتر بنا شود.
ضمن نقدهای فراوانی که به حرف پوپر وارد است که یکی از آنها اصالت بخشیدن به آزادی بی قید و شرط در برابر سعادت زندگی پس از مرگ بشری است، از حرف او یک استفاده در بحث نخبگان می شود نمود و آن ویژگی است که در تمام نخبگان یک جامعه وجود دارد. بر طبق این مقدمه اجازه بدهید که نخبگان را اینگونه تعریف کنیم: نخبگان کسانی هستند که در پی رساندن جامعه ما به ایده آل ها و آرمانشهری که در زمان خودشان متصور بوده، می باشند. بر همین اصل می توان نخبگان جامعه ایرانی را به دو دسته نخبگان دینی و نخبگان علمی تقسیم نمود.
نخبگان دینی که عمدتا عرفا، مراجع و افراد سلیم القلبی بودند که روح دینداری را به درستی درک نموده اند و به تعبیر امروزی افلاکیان خاک نشین بودند. همان ها که خاک را به نظر کیمیا می کردند و نقش بزرگ آنان در تربیت دینی جامعه ایرانی غیر قابل انکار است. نمی توان از جنگ تحمیلی گفت و از معلمان اخلاق دم نزد. نمی توان از انقلاب اسلامی گفت و نقش هیئت و مسجد و وعظ را کناری نهاد. اساسا اگر این نخبگان دینی نبودند شاید بزرگ ترین تحولات تاریخ ایران پس از اسلام هیچ گاه رخ نمی داد.
دسته دوم نخبگان، نخبگان علمی ایران هستند. نخبگان سیاسی، نخبگان اقتصادی، نخبگان علوم دینی که در کلام و الهیات تبحر داشتند و نخبگان علوم تجربی و مهندسی که امروزه کارهای بزرگی را در پیشانی تاریخ این مرز و بوم ثبت نموده اند. این بزرگان از ابن سینا و ملاصدرا و فارابی و مطهری و علامه طباطبایی و امیرکبیر هستند تا پزشکان و مهندسین امروزی ایران زمین در سایت های هسته ای و مراکز نانوتکنولوژی. اما آنچه که بیش از همه چیز نخبگان را در نزد ما گرانقدر تر می نماید تقسیم نخبگان جامعه به نخبگان اجتماعی و نخبگان منزوی است. اساسا شاید علت بررسی چنین پرونده ای همین بحث باشد.
نخبگان اجتماعی، نخبگان علمی و دینی جامعه ما هستند که آرمانشهر خویش را برای جامعه ارائه می کنند و در راه این ارائه هزینه های اجتماعی شدن را می پذیرند. این هزینه ها گاه در قالب زندان و تبعید است و گاه در قالب برخوردهای رسانه ای در روزگار ما و یا مجالس مناظره علمی و گاه تهمت و مجالس لعن و تکفیر. در واقع نخبگانی که رویکرد اجتماعی دارند به تعبیر ملاصدار پیش سفر سیر صعود دادن خلق به حق را آغاز می نمایند. برای همین در ادوار مختلف تاریخ ایران این نخبگان همیشه مورد آزار و اذیت می باشند و تنها هنگامیکه پشتوانه مردمی می یابند توان تغییر دادن در اجتماع را پیدا می کنند. علل این آزار دادن ها در طول تاریخ متفاوت است. از دوره غزنویان تا مغولان نخبگان با رویکرد اجتماعی در ایران عمدتا دانشمندان تجربی، ریاضیدان و فلاسفه ای هستند که دربار غزنوی به شدت علاقمند است که آنان را به دربار غزنین بکشاند.
خاطرات نوشته شده ابن سینا حکایت از نیم قرن گریز او از دست پادشاهان است. شاید تئوری امروزی قدرت حاصل از دانش و تکنولوژی را سلاطین گذشته ایران زمین بیشتر فهمیده بودند. نخبگان ایرانی در دوراهی درباری بودن، که حاصلش ماندگار شدن آثار و تحولات اجتماعی از بالا به پایین بود با زندگی منزوی و یا همیشه در حال فرار، عمدتا اولی را انتخاب می کردند.
این انتخاب شاید انتخاب بین بد و بدتر باشد و عقل حکم کند که فردوسی که در پی تحول در زبان فارسی و تحکیم مهم ترین عامل هویتی ایرانیان است از دربار ترک غزنوی که خود یکی از عوامل فروپاشی زبان فارسی است به عنوان یک ملجا قابل اطمینان برای اشاعه آثارش استفاده نماید، به تعبیری نخبگان دیروز ایران برای تبدیل تهدیدها به فرصت ها دربار پادشاهی را که به نخبگان به مانند کلکسیونی از اشیاء با ارزش نگاه می کرد، انتخاب می نمودند. پر واضح است که نخبگانی که خارج از این سیستم عمل کرده اند یا توسط دربار کشته شدند و یا آثارشان سوزانده شد و نتیجه آنکه کمتر آثاری است که از آنان در دست ما باقی مانده باشد. البته این درباری بودن به معنی سلب اراده از نخبگان نیست. در دوره مغولی تا دوران صفویه نخبگان ایرانی یا به انزوای خانقاه ها کشیده شدند که این امر نتیجه خونریزی های اقوامی بود که تمامی مظاهر و جلوه های دانش تمدن اسلامی قرون 1 تا 6 را به آتش کشیده بود و یا به عنوان مصلحان اجتماعی در مقام وزیران لایق ایلخانی تحولات گسترده ای در ایران امروزی ایجاد کردند. نظام الملک ها و طوسی ها حاصل این دوران از تاریخ ایرانند.
نخبگان ایرانی در دوره مغولی از طرفی فرصت یافتند تا خطوط خودشان را با خلیفه عباسی مشخص کنند، چرا که مغولان اعتنایی به خلیفه بغداد نداشتند و از طرفی از فرصت به وجود آمده برای استقلال از دربار بسیار کوشیدند که حاصل آن مدارس دینی و علمی بود که در دوره صفویه اوج شکوفایی آن را در ایران می بینیم. در مجموع دوره مغولان دوره قوت گرفتن نخبگان شیعه برای استقلال و خلافت عباسی و دربار پادشاهی است. در دوره صفوی با همت صفویان، نخبگانی که بسیاری از آنان حوزه فعالیتشان در قرون ابتدایی پس از اسلام تجربی بود، و در دوره مغولی عمدتا در قالب شاعر و ادیب ظاهر شدند، در لباس علوم انسانی جلوه نمودند. دوره صفوی دوره مهمی در تاریخ معاصر است چرا که از طرفی میل صفویان به احیای تمدن اسلامی گذشته راه سازی و شهرسازی را تحول بخشید که حاصل آن پیدایش نخبگان علم مهندسی مانند شیخ بهایی است و از طرفی گسترش مراکز علوم دینی و دانشگاه های فلسفی سبب احیای فلسفه اسلامی و علوم انتزاعی است که اصول آن بر پایه فلسفه بنا شده است.
صفویان در عین اقتدار دربار در صد سال ابتدایی آن، اجازه استقلال به دانشمندان را نیز می دادند. تعامل نخبگان ایران با دربار صفوی از جنس زور و اجبار نیست. اساسا رشد فسلفه صدرایی در دوره ای محقق است که پادشاهش برای حوزه علمی خارج از دربار ارزش قائل شود. شرح حال زندگی ملاصدرا نشان از آن دارد که ملایان درباری او را به تبعید قم کشاند و این فشار ناشی از تکفیر کوته فکران بود که در نهایت صفویان که مشروعیت خویش را از اذن علما می دانستند ناچارا به آن تن دادند. علامه مجلسی ها و نخبگان علم دینی فروانی در این دوره زیسته اند که هر یک به فراخور زندگی مستقل و نیمه مستقلی از دربار داشته اند. در این دوره اثر از نخبگان تجربی کمتر دیده می شود. اگر دقیق تر نگاه کنیم علم تجربی از شرق در حال انتقال به غرب است. غرب در دوره صفویه در حال رنسانس و حرکت به سمت پوزیتیوسیم است. شاید علت عمده کم شدن نخبگان علم تجربی در آن روزگار در ایران قطع ارتباط علمی ایرانیان با دانش قبل از حمله مغولان باشد. دانشی که در دوره سلجوقیان به کتابخانه های اروپا منتقل شد.
در دوره پس از صفویان و به خصوص در دوره قاجار شاهد یک سقوط عظیم در تمدن ایرانی هستیم. قاجارهای مستبد و خود بزرگ بین، از طرفی همه نخبگان را مطیع و غیر مستقل بار می آورند و از طرفی مصلحان و نخبگان اجتماعی ایران را که به دربار راه پیدا می کنند و در همین سیستم همایون زادی بزرگ شده اند و قصد تغییر دارند چون امیر کبیر و قائم مقام فراهانی به قتل می رسانند و یا تبعید می کنند. نفوذ گسترده فراماسونها پس از فتحعلی شاه و تحصیل کردگان خود باخته فرنگ رفته به علاوه تحجر توده ای برخی زاهدان سبب می شود که شکاف سنت و مدرنیته به نخبگان کشیده شود. در دو طرف این شکاف افراد نخبه ای وجود دارند که در پی پیوند این شکاف هستند و با عمق نگاهشان تحولاتی عمیقی را ایجاد نمودند. هم چنین در دو طرف این شکاف ساده لوحان نیز هستند که با نفی یک دیگر بر بدبختی های ایران دامن می زنند. امثال میرزا ملکم خان، تقی زاده و غیره نه تنها نخبه نیستند بلکه با بی بصیرتی و نفی دین و شعار از سر تا نوک پا غربی شدن، ایران را به مدت دویست سال به کشوری تابع اراده غربی ها بدل نمودند.
حماقت شاهان قاجاری، کوته بینی وزیران و برنامه ریزان نوکر شاه که همگی در پی منافع خود بودند و خودباختگی حاصل از سفرهای چند ماهه به فرنگ نخبگان ایرانی را به حاشیه کشاند. شاید اصطلاح نخبه نما واژه دقیقی برای توصیف غرب زدگان انتلکتوئل و روحانیون درباری آن زمان باشد. شاهان قاجاری پیشرفت را در واردات دوربین فوتوگراف و ماشین دودی می دیدند. داد همه بلند است که چرا ما مانند غرب قطار و گمرک و ارتش نوین نداریم اما نخبگان فهیم ایرانی می دانند علاوه بر استبداد پادشاهان قاجاری، روحیه مطیع وزیران و درباریان نیز بر این بدبختی دامن می زند. مشروطه قیامی علیه این استبداد بود اما سطحی نگری دو طیف دعوای سنت و مدرنیته نخبگانی امثال شیخ فضل الله را به دار کشاند و ایران را تا بهمن 57 تحت سلطه انگلیس و روسیه و آمریکا کشاند.
دوره پهلوی اول، نخبگان ایرانی عمدتا به حاشیه رانده شدند و در زیر تیغ غربی شدن آتاترکی رضا خان سرکوب و منکوب شدند. تنها نخبگانی توانستند باقی بمانند که یا با زیرکی سیاست های رضا خان را به سمت ساخت مراکز تمدنی جدید تغییر می دادند مانند داستان نحوه ساخت دانشگاه تهران و یا مطیع اوامر ملوکانه او بودند. دوره پهلوی دوم تا زمان نهضت ملی شدن نفت دوره اوج آزادی و تعارض آرای نخبگان سیاسی ایران است. نخبگان سیاسی ایران هیچ گاه قبل از آن تا این اندازه در عرصه اجتماعی آزادی عمل نداشتند، روشنفکران، چپ ها، گروه های اسلامی، ملی گرایان و غیره همه آمدند اما کودتای انگلیسی 28 مرداد 32 مانند آب یخی بود بر آتش. حال روز نخبگان سیاسی ایران را هیچ واژه ای بهتر از شعر اخوان مشخص نمی کند که زمستان است هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
از کودتای 28 مرداد تا بهمن 57 بیشتر نخبگان سیاسی و اجتماعی ایران به فعالیت های زیرزمینی روی آوردند. نقش نخبگان دینی در بزرگ ترین تحول سیاسی تاریخ ایران آنقدر پر رنگ است که هیچ محققی توان انکار آنرا ندارد. افکار سنجی انقلابیون حاکی از وابستگی سنتی آنان به دینی دارد که نخبگان دینی ما، آن را در قالب یک تفکر انقلابی در جامعه مهندسی کرده اند. از طرفی نیز نخبگان علمی ایرانی در رشته های تجربی و فنی به سبب وجود دانشگاه در ایران در حال رشد بودند همچنین سیل مهاجرت های تحصیلی به فرنگ نخبگان ایرانی بیشتری را تحویل جامعه می داد. روند تحولات اجتماعی ایران حاکی از آن است که تا سال 57 نخبگان سیاسی و علمی و دینی همگی در یک روند رو به رشد در حال گذار از جامعه ای مستبد به سمت انقلابی با رویکرد سنت های خود هستند.
نویسنده: سجاد نجفی
برگرفته از پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی
پایان پیام/
نظر شما