به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: «اگر اندیشه های غرب بتواند غرب را آباد کند، در شرق هرگز نمی تواند این آبادی را به وجود بیاورد. آن غربی که از خدا فرار کرده است هدفش از زندگی رفاه می شود ولی شرق که از خدا نمی تواند فرار کند و با خداجویی فطری می خواهد خودش را به گونه ای وابسته به خدا داشته باشد، این مساله تعارض بزرگی است و درست در همین نقطه است که اندیشه غرب با اندیشه شرق در تقابل قرار می گیرد.»
این جملات بخشی از سخنان حجت الاسلام روح الله حریزاوی، مدیر کل فرهنگی نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه ها است که درباره عواقب علوم انسانی وارداتی برای سبک زندگی با شبستان در میان گذاشته است؛ در ادامه مشروح این گفت وگو از نظرتان می گذرد:
با توجه به آنکه علوم انسانی می تواند بسیاری از مسایل جامعه ازجمله فرهنگ و سبک زندگی را تحت تاثیر قرار دهد، آیا ریشه اومانیستی علوم انسانی غربی نیز بر فرهنگِ دیگرخواهی و نوع دوستی ما ایرانیان تاثیر گذاشته و آن را دستخوش تغییرات منفی کرده است؟
برای پاسخ به این پرسش از سخن مقام معظم رهبری(مدظله العالی) کلام خود را آغاز می کنم که فرمودند: «روشنفکری در ایران، بیمار متولد شد». توجه داشته باشیم روشنفکری پدیده مبارکی است که می شود برای تحول در تمدن سازی از آن استفاده کرد و اصلا لازمه تمدن سازی نگاه های نو و جدید است، اما وقتی روشنفکری مبتنی بر جمود اندیشه هایی باشد که هنوز در ظرف خودشان به اثبات نرسیده اند، شرایط فرق خواهد کرد. برخی روشنفکران با گزاره های گمانی به شکل یقینی رفتار می کنند و این آغازگر انحراف در تمدنی است که می خواهد از آن اندیشه ها استفاده کند. اندیشه های وارداتی در کشور ما از این دسته است.
می دانیم که عده ای از روشنفکران در اروپا شروع به انتقاد به از حاکمیت کلیسا کردند و برخی گزاره های دینی خود را زیر سوال برده و نسبت به آنها تردید کردند و علوم انسانی اینگونه پایه گذاری شد. این علوم به دلیل آنکه مبنایش معارضه با شریعت و وحی بود، هم در مسیحیت و هم در اسلام آغازگر یک حرکت اشتباه شد.
بنابراین، چون مبنا غلط است تقریبا مجبوریم که کل بنای علوم انسانی را مورد تردید قرار دهیم، برای مثال اومانیسم که یکی از سه پایه های اصلی تمدن غرب محسوب می شود نیز در این دسته قرار می گیرد. تمدن غرب در اومانیسم، سکولاریسم و سوبجکتیویسم خلاصه شده است. اومانیسم یعنی انسان محوری، سکولاریسم یعنی جدایی دین از سیاست، سوبجکتیویسم یعنی حاکمیت عقل خودبنیاد یا عقلانیت فارغ از شریعت.
پس به دلیل آنکه اندیشه های غربی مبتنی بر این سه ضلع بود، در نتیجه ورود آن به ممالک اسلامی از جمله کشور ما تاثیرات سوء داشت چراکه ما در مقایل اندیشه اومانیسم، اندیشه و دین توحیدی داریم، خدا را محور هستی می دانیم و این چنین تفکری به خودی خود تعارضاتی را ایجاد می کند که بر سیستم های حاکم بر زندگی جوامع اسلامی تاثیر می گذارد.
همچنین، ما عقل خودبنیاد را قبول نداریم بلکه عقلی را قبول داریم که یافته هایش را به یافته های معصوم(ع) عرضه کند و مورد مقایسه و ارزش گذاری قرار دهد. یا در ضلع سکولاریسم به هیچ روی قایل به آن نیستیم چراکه معتقدیم دین برای همه ابعاد بشری برنامه دارد.
بنابراین، همان طور که مشخص است به دلیل عدم رعایت بسیاری از آموزه های دینی و بی توجهی به داشته ها و اندیشه های خودمان، ورود اندیشه های غربی سبب اختلال در جوامع اسلامی شده است و فرهنگ و منش مردم را تحت تاثیر قرار داده است.
فارغ از تفاوت هایی که بیان شد به نظرتان چرا اندیشه های غربی هرگز برای شرق نسخه درمان نبوده است؟
من معتقدم اگر اندیشه های غرب بتواند غرب را آباد کند، در شرق هرگز نمی تواند این آبادی را به وجود بیاورد. آن غربی که از خدا فرار کرده، هدفش از زندگی رفاه می شود ولی شرق که نمی تواند از خدا فرار کند، به طور فطری ارتباطش با خدا را حفظ می کند؛ این مساله تعارض بزرگی است و درست در همین نقطه است که اندیشه غرب با اندیشه شرق در تقابل قرار می گیرد.
در این راستا به دلیل آنکه از لایه مبانی با علوم انسانی متعارفِ فعلی مشکل داریم، نمی توانیم اعتماد به طراحی های برگرفته از علوم انسانی غربی داشته باشیم، چراکه علوم انسانی موجود از نظر بنیان های نظری مشکل دارد و ایجاد خطا و اشتباه می کند.
مشکلاتی که علوم انسانی وارداتی در بُعد نظری برای ما به دنبال دارند، چیست؟
چون یکی از مهمترین مشکلات آن است که آراء مرتبط با علوم انسانی هنوز تبدیل به نظریه نشده اند، اندیشمندان و کسانی که در حوزه های فکری فعالیت می کنند نباید با فرضیه ها معامله نظریه کنند، فرضیه برای تبدیل به نظریه باید فرآیندی را طی کند.
اما متاسفانه برخی اندیشمندان ما حالت خضوع در برابر اندیشمندان غربی دارند، همین که فرضیه ای در غرب مطرح شد، خیال می کنند که این دیگر آخرین یافته در دانش است.
برای مثال در علم مدیریت، مدل «اِس.دبلیو، اُ. تی» نیم قرن در جهان مطرح شد و بیست سال هم مورد استفاده برخی شرکت های تجاری قرار گرفت و بعد رها شد. اما هنوز که هنوز است می بینیم که دولت و بخش خصوصی این نظریه را بعضا در برخی موارد دارند در حالی که نظریه مذکور باطل شده است. ... از این قبیل مثال ها در حوزه علوم انسانی بسیار است.
راهکار ایجاد ثبات فکری در میان اندیشمندان و تکیه بر تفکر و مکتب بومی و عدم وادادگی در مقابل آراء وارداتی چیست؟
با توجه به آنکه سبک زندگی مبتنی بر همین مباحث نظری است، باید به آنچه که مطابق با فرهنگ و دین ما است، توجه کنیم. تکرار و کاوش در مباحث نظری می تواند ایجاد سبک زندگی کند، برای مثال تکرار ماجرای عاشورا حالت ظلم ستیزی را ایجاد می کند و این حالت در سبک زندگی ما خود را نشان می دهد.
لذا توصیه عملی من این است که در عرصه علوم انسانی، برخی یافته های این علوم را که از مکتب قرآن و اهل بیت(ع) یاد گرفته ایم، مد نظر قرار دهیم، قبل از آنکه سراغ اندیشه غرب برویم، نیم نگاهی به این منابع داشته باشیم و آنها را ملکه ذهن و رفتار خود کنیم تا سبک زندگی ما مبتنی بر همان رفتارها و رویکردها شود.
ما سه منبع دینی داریم که شامل عقلانیت، معنویت(اخلاق و عرفان اسلامی) و عمل (فقه اسلامی) می شود. تنها راه نجات علمی و عملی سبک زندگی جامعه ما این است که چنین عمل و بر اساس این سه ضلع حرکت کنیم وگرنه دچار تعارض می شویم چنان که امروز سبک زندگی های ما سرشار از این تعارض ها است.
ما در علوم اسلامی به اندازه کافی تولیداتی داریم که بشود بر اساس آنها علوم انسانی متعارف و کنونی را تصحیح کرد، من نمی گویم آنچه که در دست داریم را ابطال کنیم ولی باید تمامی این موارد اول به دین عرضه شوند.
نظر شما