به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: حضور حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در ایران برای مردمان این سرزمین سرشار از کرامت و لطف در طول تاریخ بوده و است چراکه پس از حضور امام رضا(ع) مردم ایران با علوم اهل بیت(ع) بیشتر مانوس و آشنا شدند و با درک نزدیک محضر امام معصوم(ع)، علاقه آنان به اسلام بیش از بیش شد؛ این کرامت بزرگ معنوی بود که آثار و برکات آن همچنان ادامه دارد و خواهد داشت تا قیامت.
از این رو و به مناسبت فرا رسیدن دهه کرامت و در آستان ولادت حضرت ثامن الحجج(ع) با حجت الاسلام امیرعلی حسنلو، مدیر گروه تاریخ و سیره مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه گفت وگویی داشته ایم که در ادامه مشروح آن به حضورتان تقدیم می شود:
در سالروز ولادت امام رضا(ع) قرار داریم، به عنوان نخستین سوال در مورد زندگی ایشان قبل از رسیدن به امامت و حضور در ایران توضیح بفرمایید.
هشتمين خورشيد فروزان آسمان امامت، حضرت «علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ » طبق قول مشهور در يازدهم ذي القعده سال 148 هـ ق. در شهر مدينه ديده به جهان گشود. مادر بزرگوار ايشان به اسامي متعددی خوانده می شدند. از جمله تكتم، خيزران، نجمه خاتون، طاهره و ام البنين. دوره ولادت، كودكی، نوجوانی و جوانی امام رضا(ع) در شهر مدينه سپری شد.
در مورد ولادت اين امام بزرگوار(ع) روايتی از نجمه مادر آن حضرت(ع) در كتب تاريخی بيان شده است. ايشان میفرمايد: «بعد از اينكه فرزندم علی متولد شد، دو دست خويش را به زمين گذارده بود و در حالي كه سرش را به سوی آسمان بلند كرده بود لب های مباركش را تكان می داد. گويی با خدای خويش سخنی داشت. پدرش امام موسی كاظم(ع) نوزاد را در آغوش گرفت و به من گفت: «ای نجمه !اين كرامت الهی بر تو مبارك باشد». سپس حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند و با آب فرات كام آن حضرت(ع) را برداشته و سپس فرزند را به من برگرداندند».
علي بن موسی الرضا(ع) همانند ساير ائمه طاهرين از همان دوران كودكی رشد و كمال عقلی و اخلاقی فوق العادهای داشت. پدرش از خود علاقه و اشتياق فراوانی نسبت به او نشان می داد و علوم و معارف و اسرار امامت را به وی تعليم می داد و در تربيت فرزند خويش می كوشيد. امام موسی كاظم (ع) برای آنكه شيعيان پس از شهادتش سرگردان و حيران نگردند، مقام شامخ امامت فرزندش علی را به اصحاب نزديك و شيعيان خاص و مورد اعتماد گوشزد می فرمود.
«مفضل بن عمر» می گويد: «خدمت امام موسی بن جعفر ـ عليه السّلام ـ مشرف شدم در حالی كه فرزندش علی بن موسی الرضا(ع) را در دامنش نشانده بود و می بوسيد عرض كردم: فدايت گردم با مشاهده سيمای اين كودك علاقه و ارادتي برايش در قلبم ريشه دوانيد، كه نظير آن برای احدی جز شما در دلم قرار نگرفته است. حضرت(ع) فرمود: «نسبت او به من همچون نسبت من به پدرم است». عرض كردم. آيا پس از شما او صاحب امر و حجت خدا بر روی زمين است؟ فرمود: «آری هر كسی از او پيروی كند رستگار گردد و هر كسی از فرمانش سرپيچي نمايد كافر می گردد.»
حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ در پرتو تعاليم سازنده و رشد دهنده پدر بزرگوارش نشو و نما نمود و علوم و فضائل و مكارمی كه آن حضرت(ع) از پدران ارجمندش به ارث برده بود، از او دريافت و به همين جهت شايستگی مقام امامت را به دست آورد.
وضعیت سیاسی در دوران امام رضا(ع) چگونه بود و حضرت(ع) هم دوره با کدام خلفای عباسی بودند؟
دوران كودكی و نوجوانی و جوانی امام رضا(ع) مصادف بود با خلافت تعدادی از خلفای عباسی. هنگام ولادت امام رضا(ع) منصور دوانيقی، خليفه عباسی، در اوج قدرت و سلطه بود، منصور برای تثبيت پايههای حكومت خويش عده زيادی را به قتل رساند. پس از حكومت ظالمانه منصور، پسرش مهدی عباسی روی كار آمد هر چند او در ابتدا به قتل و آزار و شكنجه دست نزد، اما پس از مدتی برنامههای ضد اسلامی خويش را همانند پدرش آغاز كرد.
حضرت امام رضا(ع) در اين زمان دوران نوجوانی خويش را سپری میكرد. حاكم عباسی به فرماندار خويش در مدينه دستور داد امام موسی كاظم(ع) را به بغداد (مركز حكومت) اعزام کند. اين مسئله قطعاً باعث حزن و اندوه امام رضا(ع) شد. امام موسی كاظم(ع) به فرزندش اطمينان داد كه در اين سفر هيچ گونه خطری ايشان را تهديد نمیكند و به زودی به مدينه باز خواهند گشت.
مهدی عباسی پس از مدتی امام(ع) را به مدينه بازگرداند. طولی نكشيد كه مهدی عباسی به هلاكت رسيد. سپس هادی عباسی به حكومت رسيد (سال 169 هـ) در همين زمان بود كه حسين بن علی صاحب فخ، قيام كرد. در اين قيام كه در حوالی مدينه اتفاق افتاد، رهبر قيام به شهادت رسيد و عده كثيری از علويان به اسارت درآمدند و سپس به شهادت رسيدند. با مرگ هادی عباسی برادرش هارون به حكومت رسيد. هارون پس از مدتی امام هفتم(ع) را به مركز خلافت جلب و آن حضرت(ع) را بعد از چندين سال كه زندانی كرد به شهادت رساند.
امام رضا(ع) با اندوه و تالم اين رويدادهای دردناك را كه بسياری از افراد خانواده و بنی اعمام او را به كام خود كشيده بود، مشاهده كرد. تا اينكه در 25 رجب سال 183 هـ پدرش در سن 55 سالگی به شهادت رسيد. در اين زمان امام رضا(ع) 35 ساله بود و امامت ایشان از همین زمان آغاز گشت.
سفر امام رضا(ع) به ایران همراه با چه کرامتی بود و چه برکاتی را بر جای گذاشت؟
البته حضور آن حضرت(ع) در ایران برای مردمان این سرزمین سرشار از کرامت و لطف بود چراکه پس از حضور امام(ع)، مردم ایران با علوم اهل بیت(ع) بیشتر مانوس و آشنا شدند و امامت اهل بیت(ع) را از نزدیک حس نمودند و علاقه آنان به اسلام بیش از بیش شد؛ این کرامت بزرگ معنوی بود که آثار و برکات آن همچنان ادامه دارد و خواهد داشت تا قیامت.
از امام رضا(ع)در طول سفرش به ايران در منازل مختلف كرامات و معجزاتی مشاهده می شد و آثار برخی از آنها تا به امروز موجود است كه به آنها اشاره می شود:
از خديجه دختر «حمدان» نقل كردهاند كه گفت: وقتی كه حضرت(ع) در نيشابور در محلّة غزو وارد شد، تا آنجا كه می گويد: چون در خانه ما آمد در كنار خانه درخت بادامي كاشت و روئيد و بزرگ شد، همان سال ميوه داد و مردم خبردار شدند و از ميوهاش برای شفای مريضها می بردند. هر كه به دردی مبتلا میشد برای تبرك و شفا از آن میخورد و خوب میشد. هر كه چشمش درد میگرفت، از ميوه آن به چشم میماليد صحت می يافت و زن آبستن كه زائيدنش دشوار می شد از آن میخورد به آسانی وضع حمل میكرد و برای قولنج حيوانات چوب آن را به شكم آنها میماليدند خوب میشد. پس از مدتی درخت خشك شد، جد من حمدان آمد شاخههای آن را بريد كور شد و پسرش «عمرو» آن را از بيخ بريد، تمام مالش كه هفتاد الي هشتاد هزار درهم بود. از بين رفت.
شيخ «صدوق» روايت كرده چون امام رضا(ع) داخل نيشابور شد در محلهای فرود آمد كه او را «فوزا» میگفتند و آنجا حمامی بنا نمود و آن حمام امروز به گرمابه رضا معروف است و آنجا چشمهای بود كه آبش كم شده بود، حضرت(ع) كسی را وا داشت كه آب آن را بيرون آورد تا بسيار شد و از بيرون دروازه حوضی ساخت كه چند پله پايين میرفت، حضرت داخل آن حوض شد و غسل كرد و بيرون آمد و بر پشت آن نماز گزارد و مردم می آمدند به آن حوض و غسل می كردند و از آن میآشاميدند و در آنجا دعا میخواندند و حوائج خود را از خدا می خواستند و حوائج آنها روا میشد و آن چشمه را «عين كهلان» مینامند و مردم تا به امروز به آن چشمه میآيند.
شيخ صدوق و ابن شهر آشوب از اباصلت روايت كردهاند كه چون امام رضا(ع) به ده سرخ رسيد، گفتند: يابن رسول الله(ص) ظهر شده است، نماز نمی خوانيد؟ حضرت(ع) پياده شد و فرمود: «آب بياوريد»، گفتند: آب نداريم، پس با دست مبارك خود خاك زمين را كنار زد، چشمهای جوشيد حضرت(ع) و همراهانش وضو گرفتند و اثرش هنوز باقی است و چون به سناباد رسيد، پشت مبارك خود را به كوهی گذاشت كه ديگها را از آن میتراشند و گفت: خدايا! نفع ببخش به اين كوه و بركت ده در هر چه در ظرفی گذارند كه از اين كوه تراشند و فرمود كه برايش ديگها از سنگ تراشيدند و فرمود كه غذايش را نپزند مگر در آن ديگها. پس از آن روز مردم ديگها و ظرفها از آن تراشيدند و بركت يافتند.
آیا مصادیق دیگری از این برکات حضور و یادگارهای اعجازگونه از سفر امام رئوف(ع) به ایران وجود دارد؟
از «ابوهاشم جعفری» نقل كردهاند كه گفت: وقتی «رجاء بن ابی ضحاك»، امام رضا(ع) را از طريق اهواز به سمت خراسان میبرد، چون خبر تشريف فرمايی امام(ع) به من رسيد، خودم را به اهواز رساندم و خدمت حضرت(ع) شرفياب شدم، آن موقع زمان اوج گرمای تابستان بود و ايشان نيز بيمار بودند. آن حضرت(ع) به من فرمودند: «طبيبی برای ما بياور!» حركت كرده و طبيبی حاذق را به خدمتشان آوردم، امام گياهی را براي طبيبی توصيف كرد، طبيب از آن همه اطلاعات امام(ع) متعجب شد و گفت: هيچ كس را جز شما سراغ ندارم كه اين گياه را بشناسد، امام(ع) فرمود: «پس نيشكر تهيه كن»، طبيب گفت: يافتن نيشكر در اين فصل از آنچه در ابتدا نام برديد دشوارتر است چرا كه در اين وقت سال نيشكر يافت نمیشود، امام(ع) فرمود: «هر دو در سرزمين شما و در همين زمان موجود است»، آن گاه امام به من ـ ابوهاشم ـ اشاره كرد و فرمود: با او همراه شو و به آن سوی آب برويد ، پس خرمنی انباشته میيابيد به سوی آن برويد مردی سياه را خواهيد ديد، از او محل روييدن نيشكر و آن گياه را بپرسيد. ابوهاشم ميگويد: من با آن طبيب به همان نشانی كه امام(ع) فرموده بود، رفتيم، سپس آن گياه و نيشكر را تهيه كرده و به خدمت آن حضرت(ع) آورديم، طبيب كه از آن همه اطلاعات و علم غيب آن حضرت شگفت زده شده بود از من پرسيد اين مرد كيست؟ ... چون خبر اين واقعه و كرامت امام به گوش رجاء بن ضحاك رسيد او فوراً به ياران خود دستور داد امام(ع) را حركت دهند.
و نيز ابوالحسن صائع از عمويش نقل ميكند كه گفت: با حضرت رضا(ع) به خراسان میرفتيم و چون به اهواز رسيديم، امام(ع) به مردم اهواز فرمود: نيشكری برای من تهيه كنيد، بعضي از بیخردان آنجا گفتند: اين اعرابی و باديه نشين است، نمیداند كه نيشكر در فصل تابستان پيدا نمیشود، عرض كردند: سرور ما! اين فصل نيشكر پيدا نمیشود، حضرت(ع) فرمود: «جستجو كنيد، میيابيد»، اسحاق بن ابراهيم گفت: به خدا سرور من چيز غير موجود نخواست، به همه اطراف فرستادند؛ رعايای اسحاق آمده و گفتند: ما مختصری داريم برای بذر گذاشتهايم كه بكاريم.
از عبدالرحمان معروف به «صفوانی» نقل كردهاند كه گفت: قافلهای از خراسان به كرمان میرفت دزدان راه آنها را بستند و يكي از آنها را به ثروتمندی متهم كرده و گرفتند و مدتی شكنجه دادند تا اينكه مالی بدهد و خود را آزاد كند، او را در برف نگه داشتند و دهنش را از برف پر كردند تا اينكه يكی از زنان دزدان به وی رحم كرده و آزادش كرد او فرار كرد ولی زبان و دهانش فاسد شد به طوری كه قدرت حرف زدن نداشت. به خراسان آمد و شنيد كه امام رضا(ع) در نيشابور است، پس در خواب ديد گويا كسی به او میگويد: پسر رسول خدا وارد خراسان شده علت خود را از او بپرس...، پس آن مرد از خواب بيدار شد و فكر نكرد در آن خوابی كه ديده بود، تا اينكه به دروازه نيشابور رسيد. به او گفتند: امام رضا(ع) از نيشابور كوچ كرده است و در رباط سعد است. در خاطر مرد افتاد كه نزد آن حضرت رود و حكايت خود را به ايشان بگويد، شايد كه نفع بخشد، پس به رباط سعد آمد و به آن حضرت داخل شد و قضيه را گفت؛ و از حضرت خواست كه دوايی تعليم دهد، كه از آن سود برد، امام فرمود: آنچه در خواب گفتم، و تعليم كردم، انجام بده ، آن مرد می گويد: به دستور حضرت عمل كردم و عافيت يافتم.
از احمد بن محمد ابی نصر نقل كردهاند كه گفت: وقتی امام رضا(ع) را به خراسان می بردند به قادسيه كه رسيدند، آن حضرت را وارد كوفه نكردند، بلكه از راه بيابان به بصره بردند، حضرت قرآنی برای من فرستاد، چون باز كردم سوره بينه آمد، ديدم طولانب تر و بيشتر از سورهاب است كه در ساير قرآنها است، مقداری از آن را حفظ كردم، مسافری با دستمال و مهر و گلی وارد شد و گفت: قرآن را بياور، آن را در دستمال گذاشت و گل بر آن نهاد و مهرش كرد و برد، بعد از آن هر چه حفظ كرده بودم از يادم رفت، و هر چه كوشيدم يك كلمه از آن هم يادم نيامد.
از «علی بن احمد وشا» نقل كردهاند كه گفت: از كوفه به خراسان میرفتم، دخترم به من گفت: پدر اين حله را بگير و بفروش و از پولش يك فيروزه برای من بخر، حله را گرفتم و داخل يكی از لباسها گذاشتم، چون وارد مرو شدم در كاروانسرايی منزل كردم، ديدم غلامان علی بن موسی الرضا(ع) آمدند و گفتند: حلهای میخواهيم، غلامی مرده در آن دفن كنيم، گفتم كه من حله ندارم، رفتند و دوباره برگشتند، گفتند كه مولای ما سلام ميرساند و میفرمايد: در فلان چمدان و داخل لباس حلهای داری كه دخترت داده و گفته: از پولش برايم فيروزهای بخر، اين پول حله است. پس من حله را به آنها دادم.
در خراسان زنی به نام زينب ادعا كرد كه من از نسل فاطمه زهرا(س) هستم، وقتی گفته اين زن به امام رضا(ع) رسيد، حضرت(ع) فرمود: «هر كه به حقيقت از نسل علی(ع) و فاطمه(س) باشد گوشتش بر درندگان حرام است، تا اينكه مجلسی در حضور مأمون و مردم تشكيل شد، امام به آن زن فرمود: اگر در ادعای خود صادق هستی به ميان درندگان برو، آن زن به امام(ع) فرمود: تو خودت نزد آنها برو اگر راست میگويی آنها به تو آسيبی نمی رسانند. امام علی(ع) ديگر با آن زن سخن نگفت و برخاست و به طرف قفس درندگان رفت تا اينكه حضرت داخل قفس شد، همه درندگان روی دم نشستند، حضرت نزديك رفت و دست به سر و صورت آنان كشيد، در اين هنگام همه مردم و ناظران با تعجب به حضرت(ع) نگاه كردند. سپس حضرت از داخل قفس بيرون آمدند، و بعد آن زن را وارد قفس درندگان كردند و او طعمه درندگان شد.
نظر شما