خبرگزاری شبستان – سرویس قرآن و معارف: "اگر کسی متوجه خطر مادیشدن دین باشد و بداند بعد از پیامبر(ص) و انقطاع وَحی، ارتباط انسانها باید از طریق انسانهایی که واسطهی فیضاند با عالم معنویت برقرار باشد، میداند بعد از خدا و رسول او باید از اهل البیت(ع) پیروی کرد. زیرا خداوند میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنکُم» اى كسانى كه ایمان آورده اید! اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید پیامبر خدا و اولی الأمر را. اُولِیالأمر حتماً باید معصوم باشند، زیرا خدا ما را به اطاعتِ غیر معصوم دعوت نمیفرماید. از طرفی در جای دیگر میفرماید: «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیراً» فقط خدا اراده کرده که آلودگی را از شما اهل البیت بزداید و شما را به طهارت خاصی نایل گرداند. پس باید اولیالامری که فرموده است باید از او اطاعت کرد اهل البیت(ع) باشند. و در راستای این که همان اهل البیت به باطن قرآن دسترسی دارند میفرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریم فی كِتابٍ مَكْنُون لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون » آن قرآن، قرآن کریمی است در کتابی پنهانی در عالم غیب و طوری است که فقط مطهرون میتوانند به آن دست بیابند، و مطهرون هم طبق خودِ قرآن جز اهلالبیت(ع) نیستند.
این آیات دلالت بر این دارد که اهل البیت(ع) مظهر حکم خدا هستند و آنها، طوری قرآن را برای مردم تبیین میکنند که مردم گرفتار دین مادی نشوند، در حالی که خلفاء به جهت عدم ارتباط با باطن قرآن، گفتند جامعه را به تشخیص خودمان اداره میکنیم و رمز عدم موفقیت مسلمین در رسیدن به اهدافی که اسلام برای آنها تعیین کرده در همین نکته است."
"خطر مادیشدن دین" کتابی است از محقق و پژوهشگر دینی، اصغر طاهرزاده . وی در این کتاب می کوشد به خطرات و آفات مادی شدن دین بپردازد آنجا که به تعبیر این محقق، با مادیشدن دین و قراردادی پنداشتن احکام الهی، دیگر جایی برای نظر به ملکوت عالم باقی نمیماند تا علم انسانها علم حقیقی شود. بلکه با شعار عصریکردنِ دین، به فقها نیز توصیه میشود باید علم آنها مطابق علم زمانه یعنی علوم تجربی باشد و از این طریق میخواهند شریعت عصری شود و این خطای بزرگ دوران ما است در مادیکردن دین. آنچه در ادامه می آید بخش پنجم سلسله مطالبی با عنوان خطر مادی شدن دین است.
تفاوت روحانیت اسلام، با روحانیون اهل کتاب
قرآن در راستای نشان دادن مشکل پیش آمده در مسیحیت و جهت تذکر به مسلمانان برای دوری از آن انحراف، میفرماید: "اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِكُونَ/ اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند با آنكه مامور نبودند جز اینكه خدای یگانه را بپرستند كه هیچ معبودى جز او نیست، منزه است او از آنچه با وى شریك مى گردانند." اینها احبار و رهبان و حضرت مسیح(ع) را به جای خدا، رب میدانند و از احبار و رهبان پیروی میکنند نه از آن جهت که حرف خدا را میزنند بلکه سخنان احبار و رهبان به جای حکم خدا، برای اینها ملاک شده است.
عرض شد با طرح موضوع حلول و مادی شدن الوهیت در لباس حضرت مسیح، رفته رفته کلیسا به جای خدا نشست و تبعیت از کلیسا بدون هیچ قید و شرطی واجب شد و موضوع مادی شدن دین در اسلام از طریق خلفا نیز به همین صورت پیش آمد و جنبههای معنوی اسلام به حاشیه رانده شد و شخص خلیفه و سخن او ملاک قرار گرفت. در اینجا لازم است به این نکتهی دقیق و معرفتشناسانه اشاره شود که بین احبار و رهبان در دستگاه اهل کتاب، و مجتهدان در دستگاه شیعه تفاوت اساسی وجود دارد. مجتهدان در تشیع، یعنی کسانی که تلاش میکنند در فروع دین تحقیق کنند و حکم خدا را از منابع چهارگانه یعنی کتاب و سنت و عقل و اجماع، استخراج نمایند. تمام دغدغهی یک مجتهد در تحقیقاتش این است که چگونه حکم خدا را با اطمینان بیشتر به متدینین برساند و از این جهت است که گفته میشود پذیرفتن نظر مجتهد به معنی پذیرفتن حکم خداوند است. زیرا نقش اجتهاد در تشیع به معنی فعالیت علمی کارشناسِ کشف حکم خدا برای کشف حکم خداوند است. البته از آنجایی که مجتهدین، معصوم نیستند امکان اشتباه و خطا در کارشان هست اما با عنایت به روشها و دقتهایی که دارند اشتباه به حداقل ممکن میرسد و به همین جهت پیروی از آنها عاقلانهترین کار است. زیرا پیروی از محقق و کارشناس در اموری که آن شخص کارشناسانه عمل کرده کار عاقلانهای است، مثل پیروی از پزشک متخصص که در عین آن که میدانیم معصوم نیست و احتمال خطا در کارش هست، عاقلانهترین کار همان است که در رابطه با تخصصش از او پیروی کنیم. روش اجتهاد در حوزهی تشیع حاصل هزار سال تحقیقات دقیق و عمیق و مستمر است، در حالی که قدیمیترین دانشگاههای دنیا بیش از دویست سال سابقهی تحقیقاتی ندارند، روشی که ویتگنشتاین در 50 سال اخیر دربارهی دستگاهمند کردن الفاظ در رساندن پیام مطرح کرد مجتهدین شیعه هزار سال پیش مدّ نظر داشتهاند.
انقطاع زمین از آسمان
آیه مورد بحث پیام میدهد یهود و نصاری، احبار و رهبان و مدعیان دین را به جای «رب» مینشانند و چون خدا را گم کردهاند دیگر دغدغهی بهدستآوردن حکم خدا و جداکردن آن حکم از حکم غیر خدا در آنها از بین میرود. بنابراین بهراحتی سخنان هرکس را که مدعی دین است میپذیرند و برای او اهمیت قائل میشوند و او را ملاک قرار میدهند. در این صورت دیگر توجه نمیشود که وظایف افراد از آسمانِ معنویت به سوی آنها نیامده تا جان آنها را متصل به حقایق غیبی کند بلکه دستوراتی که آن افراد میدهند بهواقع از زمینیان به زمینیان رسیده است و چنین دستوراتی راه آسمان را به سوی کسی نمیگشاید.
وقتی گفته میشود حضرت عیسی(ع) پسر خداست و خدا در او حلول کرده، فضایی از نظر معرفتی پیش میآید که فرهنگ جامعه را تبدیل به فرهنگی مادی میکند و دیگر حساسیت این که سخن خدا را بیابند از بین میرود و سخنان و حرکات کشیش و خاخام و خلیفه ملاک حق و باطل میشود، نه از آن جهت که آنها واسطهی فیض خدا بر زمیناند، زیرا فرهنگی به میان آمده که اساساً دیدگاهها به عالم غیب و معنویت منقطع شده و قداستها قداستهای قراردادی گشته است (شبیه شرافت اشرافزادگان).
وقتی حکم خدا بر امور افراد و جامعه جاری نشود زمین به آسمان معنویت متصل نیست و در این صورت فیض خدا در امور افراد و جامعه جاری نمیگردد و در نتیجه زندگی زمینی به بحران و آشفتگی میافتد. مثل وقتی که روح از بدن جدا شود و بدن متلاشی شود، چون انضباط بدن از روح است و اگر بدن ارتباط خود را با روح از دست بدهد تجزیه میشود. در حالیکه قبل از مفارقتِ روح، بدن در تدبیر یک موجود غیبی به نام روح بود. این یک قاعدهی کلی است که هر موجود زمینی، وقتی در جهت صحیح خود قرار دارد که به غیب متصل باشد. جامعه نیز از نظر اسلام یک حقیقت و یک حیاتی دارد و زنده ماندن جامعه به داشتن آدمهای زنده و کارخانه و توسعه و کامپیوتر و امثال اینها نیست، حیات حقیقی جامعه به اتصال آن به عالم غیب از طریق اجرای احکام الهی است، مثل این که شما از طریق انجام عبادات، حکم خدا را در بدن و قلب خود جاری میکنید و رکوع و سجود، انجام میدهید، این رکوع و سجود ظهور فرمان خدا در روح و جسم شماست.
جامعهای که میخواهد حیات حقیقی داشته باشد باید از طریق اجرای احکام الهی به عالم غیب متصل شود و لازمهی جاریشدن فرامین و احکام الهی در جامعه این است که افراد جامعه معتقد به وجود عالم معنا و غیب و برتربودن آن عالم از عالم ماده باشند و با دینداری به آن عالم متصل شوند، نه این که تمام اصالت را به دنیا و عالم ماده بدهند و دین را هم در حدّ عالم ماده محدود نمایند و از حیات حقیقی که مخصوص عالم غیب و معنویت است محروم بمانند.
ریشه مشکلات جهان اسلام کجاست؟
احبار و رهبان و فرهنگ غفلت از غدیر در نگاه مادی داشتن نسبت به دین مشترکاند و لذا در عمل هم یک کارکردند و به صورتهای مختلف دین و غیب را در ماده حلول داده و مادی کردند. لذا وقتی احکام دین پایگاه قدسی ندارد اگر یک روز هم حکم خدا در جامعه تعطیل شد نگران نخواهند بود و خواهند گفت دو متعه در زمان رسول خدا حلال بود و من حرام کردم. سخنی که خلیفهی دوم بر زبان راند، به این معنی است که پیامبر آنگونه معتقد بود و من اینگونه. چون از نظر خلیفهی دوم در زمان پیامبر(ص) مصلحت وقت به دست وحی بود ولی پس از رحلت ایشان و با انقطاع وحی، تشخیص مصلحت و اجرای احکام اسلام به طور کلی منوط به نظر مقام خلافت است. این بینش چهرهی خاصی از مادیکردن دین است، چون معتقد است میتوان با تشخیص خلیفه کارهای جامعه را جلو برد بدون آن که این تشخیص ربطی به نظر پروردگار داشته باشد. حاصل این بینش وضعی است که امروز در جهان اسلام شاهدیم که حاکمان سکولار بر جامعه حکم میرانند، بدون آن که دغدغهی اجرای حکم خدا بر جامعه را داشته باشند و بخواهند به منبع حیات هستی یعنی خدای «حیّ» متصل باشند.
شیعه معتقد است حضرت اَحد به عنوان حقیقت اعلای عالم هستی و حیّ لایموت، احکامی دارد که نور وحدانی او با پذیرش احکام الهی در جامعه جلوه و ظهور پیدا میکند و از این طریق جامعه حفظ میشود و نهتنها حیات حقیقی خود را از دست نمیدهد بلکه در آن رشد میکند، به همین جهت احکام الهی قراردادی و اعتباری صِرف نیستند که هر کس بتواند آنها را تغییر دهد بلکه احکام الهی واسطهی ظهور حقایق آسمانی در زندگی مردم است و این از طریق انسانهایی اظهار میشود که پیامبر خدا باشند و یا با اسرار پیامبران مرتبطاند که در اسلام بعد از پیامبر(ص) علی(ع) و اولاد آن حضرت دارای چنین مقامی هستند و در همین راستا بنا به اسنادی که مورد تأیید اهل سنت نیز هست، رسول خدا(ص) فرمودند: «لِکُلِّ نَبِی صَاحِبُ سِرٍّ وَ صاحبُ سِرّی عَلی بن اَبی طالب/ برای هر پیامبری صاحب سرّی است و صاحب سرّ من علیبنابیطالب است. "
اگر کسی متوجه خطر مادیشدن دین باشد و بداند بعد از پیامبر(ص) و انقطاع وَحی، ارتباط انسانها باید از طریق انسانهایی که واسطهی فیضاند با عالم معنویت برقرار باشد، میداند بعد از خدا و رسول او باید از اهل البیت(ع) پیروی کرد. زیرا خداوند میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنکُم» اى كسانى كه ایمان آورده اید! اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید پیامبر خدا و اولی الأمر را. اُولِیالأمر حتماً باید معصوم باشند، زیرا خدا ما را به اطاعتِ غیر معصوم دعوت نمیفرماید. از طرفی در جای دیگر میفرماید: «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیراً» فقط خدا اراده کرده که آلودگی را از شما اهل البیت بزداید و شما را به طهارت خاصی نایل گرداند. پس باید اولیالامری که فرموده است باید از او اطاعت کرد اهل البیت(ع) باشند. و در راستای این که همان اهل البیت به باطن قرآن دسترسی دارند میفرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریم فی كِتابٍ مَكْنُون لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون » آن قرآن، قرآن کریمی است در کتابی پنهانی در عالم غیب و طوری است که فقط مطهرون میتوانند به آن دست بیابند، و مطهرون هم طبق خودِ قرآن جز اهلالبیت(ع) نیستند.
این آیات دلالت بر این دارد که اهل البیت(ع) مظهر حکم خدا هستند و آنها، طوری قرآن را برای مردم تبیین میکنند که مردم گرفتار دین مادی نشوند، در حالی که خلفاء به جهت عدم ارتباط با باطن قرآن، گفتند جامعه را به تشخیص خودمان اداره میکنیم و رمز عدم موفقیت مسلمین در رسیدن به اهدافی که اسلام برای آنها تعیین کرده در همین نکته است.
نظر شما