به گزارش خبرگزاری شبستان ، داستان از این قرار است که:درخانهی جدیدِ بیلی ماجراهای مرموزی پیش میآید. به نظر میرسد خانه آنها را نمیخواهد! بیلی همراه دوست خود علاءالدین در مورد تاریخچهی خانه- که بسیار مبهم و مرموز هم هست- تحقیق میکند که یک شب با ضربههایی که به پنجرهی اتاقش میخورد از خواب میپرد و ماجرا شکل تازهای به خود میگیرد...
در بخشی از ابتدای این این اثر می خوانیم:« کسی نمی دانست خانواده ای که قبلا در آن خانه زندگی می کرد ، کجا رفت . تابستان پیش، یک روز وسایل شان را جمع کردند و از آنجا رفتند و از آن پس خانه خالی مانده بود.
مرد که خانه را به بیلی و مادرش نشان می داد ، گفت: « ماه ژوئن به من زنگ زدندند و گفتند به دلیل شغل جدیدی پدر خانواده در یک شهر دیگر سریه باید به آنجا بروند و از من پرسیدند می توانم در فروش خانه به آنها کمک کنم؟.» مرد سر تکان داد و جلوتر از آنها به طرف پله های در ورودی رفت . بیلی یکباره حس کرد تردیدی به دلش افتاد : از این پس باید در این خانه زندگی کنند؟؟
مادر چرخید وبه او لبخند زد. این همان لبخندی بود که از زمان بیماری پدر – سال پیش – گاهی روی صورت او می نشست ؛ لبخندی غمگین ، از همان لبخندهایی که روی صورت دلقک های سیرک می نشیند...»
کتاب «بچههای شیشهای در خانهی نفرینشده» اثر«کریستینا اولسون» با ترجمه «متین پدرامی» را نشر پیدایش چاپ کرده است.
نظر شما