به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان به نقل از اندیشه نامه: مالک شجاعی جشوقانی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی درباره پژوهش ها در علوم انسانی گفت وگویی انجام داده است که در ادامه آن را می خوانید:
با توجه به وضعیتی که برای جذب و آموزش فارغالتحصیلانی که در علوم انسانی هستند، اشکالات بسیاری وجود دارد و شاهد آن هستیم (چه در آموزش و چه در جذب فارغالتحصیلی) شما بازنگری در سیاست آموزش عالی را تا چه اندازه مفید می دانید و آیا باید انجام شود یا خیر؟
این سوال مهمی است که امروز تقریبا از صدر تا ذیل کشور ما، از بالاترین مسئولین مقام معظم رهبری، تا ریاست جمهوری، تا دولت، تا سازمان مدیریت، تا مجلس، تا بدنه دانشگاه و فضای عمومی و روشنفکری و مطبوعات و حتی در فرهنگ عمومی، خانواده ها، بحث آموزش عالی، بحث مهمی است. بنده فقط به دو نمونه از آن اشاره میکنم خود چالش دانشگاه آزاد و وزارت علوم در مورد رشتههای دانشگاه (که البته اعم از علوم انسانی بود) در این چند ماه اخیر بسیار جدی بود. و یا چالش اخیر ادغام یا عدم ادغام تفکیک آموزش عالی پزشکی از وزارت علوم که هم وزیر بهداشت و هم ریس دانشگاه تهران و هم ریاست جمهوری واکنش نشان دادند. لذا مسائل آموزش عالی، به یک معنا مسائل تخصصی نیست و موضوعی است که با همه سر و کار دارد.
طبق آمارهایی که وزارت علوم می دهد، حدود چهار و نیم میلیون دانشجو داریم، بنابراین نشان میدهد که به طور متوسط هر خانواده ای با مسائل آموزش عالی سر و کار دارد. منتها شاید بتوان گفت که مهمترین چالش آموزش عالی اعم از علوم انسانی، فنی و پزشکی در کشور ما (شاید در علوم انسانی بیشتر) به دلایلی چالش کیفیت است. همه به نوعی مطرح می شود، اما اینطور نیست که در فنی مهندسی و پزشکی قصه کیفیت عالی و چالش کیفیت مطرح نباشد. این نیز به جهت نوع برنامهریزی آموزش عالی است که از زمان تأسیس دانشگاه در ایران وجود داشته است.
شما اگر به اولین تجربه تأسیس دانشگاه در ایران مراجعه کنید که در سال ۱۳۱۰ است (توجه کنیم که در تجربه دارالمعلمین و دارالفنون بحث علوم انسانی خیلی جدی نبود) و تاسیس دانشگاه تهران را مبنا قرار دهید، از آن زمان تا به امروز، عمده راهبردی که در آموزش عالی بوده، راهبرد توسعه کمی بوده است و گاهی اوقات، در برخی از مقاطع، رشد حدود چهارصد درصدی نیز ملاحظه می کنید، که حیرت آور است. اما مسائل کیفی مربوط به رابطه نهاد علم با جامعه، فرهنگ، دین و سیاست می شود، و در درون این وضعیت پنج وجهی (یعنی علم در میدان دین ، دولت ، جامعه ، بازار و نهاد آکادمی) است، که بنده همیشه از آن بعنوان وضعیت های تعیین کننده آموزش عالی تعبیر می کنم. از آنجایی که باید در این میدان و با توجه به پیچیدگی ها و ظرافت های این مولفه ها، قصه آموزش عالی طرح، صورت بندی و بعضا حل شود، مقداری بحث دشوار می شود.
کاربردی نبودن این حجم پایان نامه، کتاب و مقاله فقط یک بخش از آن است. ما امروز تقریبا نزدیک به هفتصد مجله علمی پژوهشی فقط در حوزه علوم انسانی داریم اما هفت مسئله – تاکید می کنم -از مسائل کشور توسط این مجلات علوم انسانی حل نشده است. هکذا این روایت را در علوم پزشکی و فنی نیز به مراتب دیگر می توان ملاحظه کرد.بنده اتفاقا معتقدم که می توان نشان داد که میزان خود-اندیشی و خود- انتقادی اهالی علوم انسانی بیشتر از همکاران دانشگاهی خود در حوزه های فنی – مهندسی و حتی هنر و معماری است.
از نظر شما آسیب هایی که اصلاحات زمینه آموزش عالی را با مخاطره مواجه می کنند، کدام هستند؟
به نظرم می رسد که حداقل چهار کلان چالش وجود دارد که تمام چالش های دیگر ذیل آن قرار می گیرد. اولین چالش ، اولویت یافتن و تقدم عرضه آموزش عالی به جای تقاضای آموزش عالی است. به این معنا که شما مثلا دویست رشته دانشگاهی با رویکرد میان رشته ای تعریف می کنید، بدون اینکه در جامعه برای آن رشته ها تقاضایی وجود داشته باشد و بدون اینکه مسائل و مشکلات فرهنگ مان که عمدتا بافت بومی و ریشه در سنت و دین ما دارد، ربطی به این رشته ها داشته باشد. برای مثال چون در دانشگاه استنفورد رشته فلسفه مدیریت وجود دارد پس ما نیز این رشته را راه اندازی میکنیم، و یا اینکه چون در دانشگاه هاروارد رشته توسعه آموزش عالی وجود دارد ما نیز آن را تأسیس میکنیم و یا چون در ترکیه رشته مدیریت کیفیت وجود دارد ما نیز آن را راهاندازی میکنیم و … .
در حالی که به نحو طبیعی در بافت آن کشور و کانتکست آن کشور و فرهنگ یک مسئله ای ، معضلی ، مشکلی بوده و متناسب با آن رشته ای برای رفع و حل آن طراحی شده است.. هر کدام از رشتههای دانشگاهی شناسنامه و یا کانتکستی (کانتکست فرهنگی، سیاسی و آکادمیکی و …) دارند. بعضی از رشتهها از سال ۱۹۶۰ راهاندازی شده اند بعضی از سال ۱۹۷۰ و بعضی از سال ۱۴۰۰ میلادی بوده اند.این بدان معنا است که زمان آن رشتهها آن دوران بوده نه زمان دیگری…یعنی رشتهای که در سال ۱۹۶۰ تأسیس می شود، در سال ۱۹۳۰ به آن نیازی نبوده است. اما در کشور ما همه این رشته ها بدون توجه به آن بافت و مسئله ای که منجر به تاسیس و گسترش آن رشته شده ، تاسیس میشود. هنگامی هم که در وزارت علوم تصویب می شود هر دانشگاهی می تواند آن را اجرا کند البته به این شرط که یک سری شرایط صوری، چون مثلا فلان تعداداستاد، دانشجو، استادیار و کلاس، داشته باشد و دیگر می توانند دانشجو بگیرند. این امر نه معقول و نه به صرفه اقتصادی است و نه با مبانی و نه با اسناد بالادستی ما سازگار است و نتیجه همین می شود که ملاحظه می کنید ، توسعی کمی ، غیر هدفمند و غیر مسئله محور آموزش عالی و تورم انتظار فارغ التحصیلان و بحران اشتغال .
یک مطالعه اخیر نشان داده که فقط در حوزه علوم انسانی حدود ۲۳۰۰ سرفصل مصوب داریم. این رشد حیرت آور است اگر به سایت وزارت علوم مراجعه کنید عناوین و شرح درس این سرفصل ها هست و ملاحظه می کنید که بخش قابل اعتنایی از این ها با مسائل کشور تناسبی ندارد و آگاهانه بر اساس یک برنامه ریزی راهبردی و کلان که منافع ملی را در نظر بگیرد، تصویب نشده است. بستگی به روابطی دارد که بعضا یک رئیس دانشگاه و مدیر گروه داشته، و یا نوع برنامهریزی هایی که در شورای عالی برنامه ریزی و شورای گسترش بوده (علیرغم اینکه نقاط قوت این دو شورا را نباید انکار کرد) رشته تأسیس شده است. این به معنای اولویت دادن به عرضه است و ما بدون وجود تقاضا رشتهها را عرضه کرده ایم.
دومین چالش اولویت دادن فرم به محتوی است .غلبه فرمالیسم آموزشی و پژوهشی و مناسک صوری آکادمیک. امروز صدر تا ذیل آموزش عالی ما از آیین نامهها، سرفصل ها، مجلات تا پایان نامه ها، همه گرفتار فرمالیسم شده اند. یعنی برای اینکه شما استادیار شوید باید یک سری شرایط صوری را برآورده کنید. از استادیاری به دانشیاری و همین طور استادی باید یک شرایط صوری مانند آنچه در آیین نامه ارتقاء آمده که واقعا حیرت آور و باعث تاسف است … برای مثال متاسفانه این آییننامه جدید ارتقایی که تصویب شده مانند آوار بر سر پژوهشهای علوم انسانی خراب شده است، زیرا هیچ جایگاه درخوری برای پژوهش های علوم انسانی دیده نشده است.
چالش سوم اولویت دادن آموزش به پژوهش است. یعنی شما آموزش عالی را بیشتر به کلاس درس بشناسید و اساتید اصولا به جهت نوع قواعد و ضوابطی که در دانشگاه وجود دارد، موظف هستند که شانزده، بیست و چهار و یا چهل ساعت تدریس کنند و ما به این فکر نیستیم که این استاد چه زمان می تواند مطالعه کرده و به روز شود. ملاحظه می کنید استادی که از دهه شصت تا به حال که در شرف بازنشستگی است، همان جزوه سال های دهه شصت را تدریس می کند و هیچ اتفاقی نیز نمی افتد، زیرا ساختار برنامه ریزی آموزشی چندان به نوآوری و روزآمدی راه نمی دهد و ضروری هم نمی داند. پژوهش نیز در تبعید و حاشیه همه آیین نامه ها و سیاست گذاری های ما است و همه گله می کنند که چرا وضعیت ما مناسب نیست! زیرا مطالعه نکرده، به روز نیستیم و پژوهش کاربردی و به روزی نداریم.
چالش چهارم که بسیار به آن پرداخته شده است، اولویت دادن به گفتمان فنی مهندسی در برنامه ریزی آموزش عالی و به حاشیه رفتن علوم انسانی و گفتمان علوم انسانی است. ملاحظه می کنید فقط یکی از این چالش ها کافی است که نظام آموزش عالی را زمین گیر کند حال آنکه ما با هر چهار چالش مواجه هستیم.
با توجه به رشد کمی که مورد توجه گزارشات وزارت علوم است و زینت بخش آمارها است، با این حال شاید آمار کمی کشورهایی مانند آلمان که جزء مراجع اصلی تولید علوم انسانی در دنیا هستند، یک دهم کشور ما است. آیا اصالت کمیت از نظر مسئولین به برتری علمی دلالت دارد؟
می دانیم که هر کمیتی لزوما به معنای پیشرفت کیفی نیست. یعنی اگر تعداد دانشجویان، موسسات آموزش عالی و اساتید رشد قابل ملاحظه ای داشته باشد، لزوما به معنای ارتقا و پیشرفت علمی کشور نیست. باید به آمارهای بعد از انقلاب اسلامی توجه کرد، اخیرا دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی، گزارش خوبی منتشر کرد با عنوان«روند تحولات شاخصهای علم، فناوری و نوآوری جمهوری اسلامی ایران (۱۳۹۳-۱۳۸۰)» که نشان می دهد ما در شاخص های آموزش عالی به لحاظ کمی در تاسیس نهادهای علمی، مجلات و مقالات و … رشد فوقالعاده ای داشته ایم….منتها باید مراقب باشیم که کلیت و پیشرفت علم را به آمار مقالات و مجلات و کتاب ها تقلیل ندهیم.
هنگامی می توانیم از پیشرفت و کیفیت علم صحبت کنیم که در ارتباط با سایر مولفه های مدل پیشرفت مناسب با زیست بوم فرهنگی ما ، جامعه ، صنعت ، نوآوری ، کارآمدی و .. باشد، مانند ارتقاء سبک و مهارت های زندگی، ارتقاء وضع سیاست و فرهنگ، ارتقاء وضع دانشگاه و فرهنگ عمومی… یعنی باید تمام این ها رشد ارگانیک و هماهنگ داشته باشند. تاکید بعضی از دوستانی که در وزارت علوم هستند و مدام این آمار را با برخی کشورهای منطقه و جهان مقایسه می کنند تاکید خوبی است، منتها سوالی که باید از این دوستان کرد این است که آیا همین کفایت میکند یعنی صرف آمارهایی که نشان میدهد در منطقه یک و در دنیا شانزده هستیم ؟؟ «قطعا هیچ مسئولی به اندازه مقام معظم رهبری بر رشد علمی تاکید ندارند»، اما ایشان در بحث الگوی اسلامی ایرانی بارها تاکید کردند که علم وپیشرفت در الگوی ایرانی اسلامی داریم نه توسعه به مفهومی که در غرب است.خوب این کار عالمان علوم انسانی است که بیایند به مهندسان و پزشکان و … از مبانی و شرایط و موانع غایات توسعه و پیشرفت و جایگاه علم و توسعه علمی در آن سخن بگویند . به همین معناست که علوم انسانی بر سایر علوم تقدم دارد .
تمام شاخص های علم و فناوری که در دنیا وجود دارد، که بعضا تا سیصد شاخص هم مطرح شده و البته بعضی تا بیست و هفت شاخص تقلیل دادند و بعضی در چهار محور خلاصه می کنند. این ها بر اساس شاخص های گزارش توسعه انسانی است که هر سال ارائه می شود. و البته تجارب بشری نیز در آن وجود دارد و ما نیز خودمان را از این تجارب بشری محروم نمی کنیم کما اینکه آموزگاران بزرگ تمدن اسلامی مانند فارابی و ابن سینا خودشان را محروم نکردند. اما باید متوجه این معنا باشیم که علم اگر به لقلقه زبان و آمار تقلیل یابد دقیقا در سطحی ترین صورت گفتمان توسعه ای که خود غربی ها می گویند اروپا-محور است، داریم تنفس می کنیم. ما سابقه درخشان تمدن اسلامی و به تعبیر خود غربی ها رنسانس اسلامی را داریم . نسبت آن تجربه تاریخی با وضع کنونی علم و فناوری در کشور چیست ؟ پاسخش هر چه باشد کار اجتهادی عالمان و دانشگاهیان علوم انسانی را می طلبد و همین مباحث باید مبنای سیاستگزاری علم و فناوری کشور باشد . توجه کنیم که این کار باید در موضع و محل خودش یعنی در پژوهشکده های علوم انسانی و انجمن های علمی و حلقه های نخبگانی باید اتفاق بیفتد. تفصیل این مسئله را در گفتاری تحت عنوان «از فلسفه علوم انسانی چه درسهایی برای توسعه علمی ایران می توان آموخت؟» داشته ام که به زودی منتشر خواهد شد.
با توجه به تمایل رشدهای کیفی، در این چند سال اخیر شاهد افزایش صندلی های دانشگاه هستیم اما از یک طرف متقاضیان ورود به رشته های علوم انسانی نیز کاهش پیدا میکند، یعنی شاهد روزافزونی کاهش کیفیت آموزشی در دانشگاه ها و همینطور در تحصیلات تکمیلی هستیم و به طبع آن بعد از فارغالتحصیلی در تحقیقات تکمیلی، بیکاری را داریم. ارزیابی حضرت عالی از این عرضه نامتعارف عرضه و تقاضای موجود چیست؟
برنامه مطالعاتی و بعد از آن همت قوی و شجاعت مدیریتی لازم است. اولا باید در مورد وضعیت عرضه و تقاضا در حوزه آموزش عالی و به ویژه علوم انسانی، مطالعه جامعی صورت بگیرد. آمارهای سازمان سنجش، گفته شما را تایید می کند، یعنی وضعیتی که عرضه کم و تقاضا زیاد است و در علوم انسانی در وضعیت بحرانی وجود دارد. بنده آمار دقیق تری خاطرم است که یکی از مسئولین سازمان سنجش چند وقت پیش ارائه داد که بسیار از این جهت قابل تأمل است، که در مورد آموزش عالی با افت تقاضای جدی نیز مواجه هستیم. به نظر می رسد که این سه کار را باید انجام داد، اول اینکه با توجه به علوم انسانی، مطالعه جامعه ای در مورد وضعیت کمی و کیفی علم در کشور انجام بگیرد.
دوم باید از طریق مراکزی چون انجمن های علمی ، پژوهشگاه علوم انسانی و مراکز مشابه ، مرکز پژوهش های مجلس، مرکز مطالعات استراتژیک، دبیرخانه شورای انقلاب فرهنگی، یک طرح آمایش واقعی، نه طرح های آمایشی که بر روی کاغذ است و تضمین اجرایی آن نیز مشخص نیست، صورت بگیرد. زیرا ممکن است هر وزیرعلومی که معرفی شود هر چند با حسن نیت بر اساس اولویت های خود، با برنامه ها و اولویت های کشور مواجه شود متاسفانه برنامه نوشته می شود منتها در متن اجرا به اهم و مهم هایی برخورد می کند و نقض غرض می شود. البته این وضع خاص این دولت و آن دولت و این حزب و آن حزب نیست . اتفاقا یکی از وجوه مشترک و همگرایی دولت های ما – متاسفانه – در حاشیه قرار گرفتن علم و فناوری و به ویژه علوم انسانی است. هنگامی که مطالعه می کنید می بینید در هر دولتی متاسفانه سهم و حق آموزش عالی در برنامه های کلان توسعه ملی، ادا نشده است. یعنی ممکن است کم و زیاد داشته باشد اما در همه دولت ها به این صورت است. می دانید که در برنامه ریزی های توسعه در کشورمان همانطور که از عنوانش مشخص است، اولویت با اقتصاد، سیاست، جامعه و بعد اگر مجالی ماند علم و فناوری و بعد با فرهنگ و علوم انسانی است. پس دومین کار این است که مطالعه کلانی معطوف به آمایش کلان آموزش عالی با تاکید بر علوم انسانی انجام گیرد. و سوم تعهد جدی و همت و اراده قوی و تصمیم مدیریتی شجاعانه کند که این مطالعات به یک قانونی ترجمه شود و اینطور نباشد که با آمد و شد دولت ها بخشی از آن معطل بماند، بخشی به حاشیه برود و بخشی از آن نیز ناقص اجرا شود.
چند وقتی است که با دوستان در این مورد گفتگو می کنیم و به این جمع بندی رسیده ایم که باید سیاست های راهبردی آموزش عالی مستقل از سیاست دولت ها شود. تا هنگامی که این اتفاق نیافتد ، با آمد و شد دولت ها کشتی آموزش عالی در این دریای متلاطم مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی به سرانجام مقصود نخواهد رسید و ضرر اصلی نیز متوجه رشد علمی کشور، دانشجویان و اساتید و نخبگان علمی خواهد بود.
اگر برای تکمیل فرمایشاتی که داشتید جمع بندی خاصی دارید، بفرمایید.
برای اینکه نتیجه عملی نیز بگیریم، خواهش دارم کسانی که دغدغه پیشرفت این کشور، علم، دین و دنیای مردم را دارند، از هر موضعی منصفانه به آموزش عالی نگاه کنند. متاسفانه در برنامهریزی های کلان کشور ما از علم و فناوری انتظارات بسیاری می رود اما امکانات و اختیارات و زیر ساخت هایی که متناسب با این انتظارات باشد نه در برنامهریزی ها و نه در برنامه توسعه لحاظ نمی شود «مخصوصا در حوزه علوم انسانی» که با مظلومیت و محدودیت هایی مضاعف و جدی مواجه است. من از مدیران، سیاست گذاران، نخبگان علمی و حتی مردم به عنوان عضو کوچک جامعه علمی دعوت می کنم که، علوم انسانی، دانشگاه و نهاد علم را اولویت آخر خودشان قرار ندهند. اگر آموزش عالی اولویت اول، دوم و سوم ما نباشد، باید حتما جزو پنج اولویتی که هر جامعه ای که دغدغه توسعه و پیشرفت و سعادت و حیات طیبه را دارد، باشد. در غیر این صورت تا در آموزش این مرز و بوم اتفاقی جدی صورت نگیرد، در حوزه های دیگر هم اتفاق پایدار و نهادینه ای نخواهد افتاد. ضمنا مطالب شماره اول مجله شما را خواندم و استفاده کردم و البته مثل هر کار علمی دیگری قابل نقد است .
نظر شما