روایت «آواز، بچه، آتش» از زندگی شهید دستغیب

خبرگزاری شبستان: «آواز، بچه، آتش» روایتی است خواندنی از زندگی کم نظیر شهيد آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب که در ۲۰ آذرماه سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید.

به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از مسجد مقدس جمکران، ۲۰ آذر هر سال یادآور مردی از تبار انبیاء و اولیای الهی است. مردی که به اذعان همه شاگردان و نزدیکان و دوستان اسوه صبر و پرهیزگاری و مجاهدت بود.

شهيد آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب در شب عاشوراي ۱۲۹۲ شمسي در شهر شيراز، در يك خانواده روحاني پاي به عرصه وجود گذاشت. اين تولد مبارك در خانه اي محقر در يكي از كوچه هاي قديمي شيراز، كنار بازار مرغ كه امروز «خيابان احمدي » ناميده مي شود، صورت گرفت. ولادت او در شب عاشورا، سبب گرديد كه به «عبدالحسين» مسمي شود و حياتش مصداق بارزي از نام شريفش شود و در ۲۰ آذر ۱۳۶۰ به دست عوامل فریب خورده منافقین شهد شیرین شهادت نوشید.

هنوز فریادهای این عالم وارسته علیه ظلم و تعدی حکومت شاهنشاهی به گوش می‌رسد و دلیری و شجاعت ایشان در مبارزه با جشن هنر شیراز زبانزد است.

«اکبر صحرایی» یکی از هزاران دلداده این شهید بزرگوار در رمان «آواز، بچه، آتش» به بیان گوشه‌ای از زندگی این شخصیت بی نظیر پرداخته است.

شخصیت اصلی رمان صحرایی، مردی به نام نادر اتابکی است که بر اساس نام مستعار نادراتابکی که در زیر گزارش‌های موجود از بیت شهید دستغیب در اسناد ساواک ثبت شده، در ذهن نویسنده شکل گرفته است.

بنابر مستندات ساواک قبل ازانقلاب فردی با نام مستعار اتابکی مامور می‌‌شود در بیت شهید دستغیب نفوذ کند و گزارش‌های بیت را به صورت روزانه و هفتگی به ساواک ارائه دهد.

شخصیت نادر اتابکی که نامش بر اساس مستندات ساواک انتخاب شده، ساخته ذهن نویسنده است اما اتفاقاتی که با توجه به حضور او در داستان رخ می‌دهد، منطبق بر زندگی شهید دستغیب بوده و کاملا واقعی است.

این رمان ۲ دفتر دارد. شخصیت اتابکی در دفتر اول رمان، از آینده به گذشته روایت می‌کند که از هنگام انفجار تروریستی و شهادت آیت الله دستغیب آغاز شده و تدریجا تا سال ۵۷ به عقب می آید. در دفتر دوم رمان است که مخاطب با شخصیت راوی آشنا می شود.

در قسمتی از این رمان می خوانیم:

مرد چاق رفت و پشت میزش قرار گرفت. اتابکی پوشه شماره یک را برداشت و پشت میزی که شباهت به میز مطالعه کتابخانه داشت، نشست. پوشه را روی میز گذاشت و رفت طرف پنجره بایگانی. چشم انداخت به باغ بزرگی که طول و عرض ساختمان مرکزی را پوشانده بود. درختان باغ، بلند و لخت بودند: «دستغیب و من! تو خوابم فکرش رو نمی کردم. امنیت ملی، میهن دوستی، دستغیب، روحانیت، چه جور می شه اینا رو مقابل هم قرار داد؟ امثال آقای دستغیب برای چی مقابل رژیم قرار می گیرن؟ برای منافع کی تلاش می کنن؟ چرو منو رو ئی پرونده گذاشتن؟ دلیلی داشته لابد! امثال دستغیب تحریک شدن؟! اونم تحریک بیگانه؟! کدوم بیگانه؟ مامور دولتم و حقوق بگیر. باید به وظیفم عمل کنم. به پیشرفتم فکر کنم. همین

نشست پشت میز. تا پوشه را باز کرد، عکس دستغیب به چشمش خورد. عکس سیاه سفید، عمامه مشکی و عبایی که معلوم نبود سیاه است یا قهوه ای. عینک طبی به چشم داشت

 

گفتنی است، این کتاب با ۲۲۴ صفحه، و قیمت ۹۰ هزار ریال منتشر شده است.

 

کد خبر 675689

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha