به گزارش خبرنگار کتاب شبستان،در پشت جلد این اثر آمده است:« البته من کار خودم را که شناسایی محل تجمع مستشاران بود را نجام داده بودم. امریکایی ها با قدها ی بلند ، هیکل های درشت ، صورت های سرخ و پف کرده ، چشمان آبی و با حالت تکبر وارد سالن می شدند. انگار نه انگار که در جزیره ثباتشان ، زلزله ای رخ داده و انقلابی در حال وقوع بود. بی اعتنا به فریاد آزادی خواهانه و استقلال طلبانه ملت مظلوم ایران ، سرگرم ماموریت های محوله شان بودند ، شاید حق توحش هم می گرفتند!
همافر کتابی است که بخشی از تاریخ شفاهی ما را دردوره قبل در بر می گیرد. که خاطرات راوی از دیدار و آشنایی با مقام معظم رهبری و شهید اندرزگو در سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی اطلاعات بکری در این زمینه به ما می دهد.
در بخشی از مقدمه این اثر می خوانیم: «خاطراتی كه در این كتاب ذكر شده، فقط بخش كوچكی از فعالیتهای انقلابی اشخاصی است كه در سطوح مختلف ارتش شاهنشاهی اعم از نیروی زمینی، نیروی هوایی و نیروی دریایی به جریان افتاد. حوادث مندرج در این نوشتار، مربوط به اتفاقاتی میشود كه در ایستگاه رادار جزیره كیش، پایگاه هوایی مشهد، ایستگاه رادار بابلسر و مكانهای مختلفی از تهران رخ داده است اگر نویسندگان و محققین موفق به بررسی و نگرش حوادث مربوط به انقلاب اسلامی در ارتش شاهنشاهی بشوند، خواهند دید اعتقادات دینی تا چه وسعتی و با چه عمقی در میان افراد نیروهای نظامی گسترش و نفوذ داشته و سبب چه میزان فعالیتهای انقلابی شده است؛ در آن صورت نظرات و نگاه تازهای نسبت به ارتش رژیم گذشته پیدا كرده و دلایل اصرار گروهكها بر انحلال ارتش در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی و تایید و تعریف حضرت امام(ره) از ارتش را درك خواهند كرد.»
وی در بخش دیگری از این مقدمه آمده است:«فعالیتهای شهید سرلشگر كلاهدوز و دوستانشان در گارد شاهنشاهی، فعالیتهای شهید سپهبد صیاد شیرازی و همكارانشان در یگانهای مختلف نیروی زمینی، فعالیتهای شهید سرلشگر بابایی و دوستانشان در پایگاه هشتم شكاری اصفهان، فعالیتهای مرحوم حاج آقا كرمانی، امیرعطاءالله بازرگان، امیرحسین مرآتی، شهید سرهنگ شاهحسینی، سرهنگ خداوردی، سرهنگ پورانی و دوستانشان در پایگاه سوم شكاری همدان و ... حكایت از گستردگی مجاهداتها و تلاشهای چهرههای مومن و معتقد نظامی در سراسر ارتش شاهنشاهی بوده است.»
نویسنده این اثر تلاش می کند با قلمی واضح و بیانی ساده وقایع را به گونه ای برای خواننده شرح دهد که مخاطب به راحتی بتواند با آن ارتباط برقرار کند و تصویری درست از اتفاقات داشت باشد.
در بخشی از این اثر می خوانیم:
« پرسیدم: شیخ عباس قمی که بود؟»
با تعجب گفت : چطور نمی شناسی ؟! مرد عجیبی بود... 15 سال ساواک دنبالش بوده.. از زمانی که منصور ، همون نخست وزیر شاه، ترور شد، اون فراری بوده. چند سال با مجاهدین همکاری داشته ولی بعد از جریانات داخل سازمان ، ازشون جدا می شه ، میگن با حنیف نژاد هم اتاقی بود. وقتی اون مرحوم دستگیر می شه ، به شیخ عباس می گن محل سکونتش را رو عوض کنه. با وجود سفارش اطرافیان و دوستان اتاقش رو عوض نمی کنه...»
ناگهان حالت عجیبی پیدا کردم. نتوانستم تاثر و تاسف خود را از شنیدن چنین خبری پنهان کنم. برادرم حرفش را قطع کرده و با حالتی حیرت زده به من خیره شد. پس از مکث کوتاهی پرسید :« چرا ناراحت شدی ؟! مگه اونو می شناختی؟! حرفی نزدم. احاس کردم هیچ حرفی ندارم بزنم. چهره معصوم ومظلوم آقای جوادی در ذهنم مجسم شد؛ عینک ذره بینی اش ، دست های حنایی اش ، موتور گازی اش، خورجین ترک موتور... با خودم گفتم: « پس اینطور ؟!بنده سعادت همراهی تو را نداشتم. تو همه زندگی ات شهادت بوده. پانزده سال دار خودت را به دوش می کشیدی و ما غافل بودیم. چه سرنوشت عجیبی ...» سکوت سنگینی را که چند لحظه بین ما چیره شده بود شکسته و پرسیدم : « چه چیزهای دیگه ای از ایشون می دونی ؟ هر چی می دونی بگو!»
برادرم حیرت زده و متاثر ادامه داد:« می گن گفته بوده هیچ موقع زنده گیر ساواک نمی افته . ساواکی ها آرزوی دستگیری شو با خودشون به گور می برن. همین طوری هم شده. تو همین نزدیکی خیابون ایران، مامورهای ساواک محاصرش می کنن. او مسلح بوده و تا آخرین نفس مقاومت کرده و شهید شده...»
همافرعنوان کتابی شامل خاطرات خود نوشته «مهدی نوروزی» خلبان بازنشسته نیروی هوایی است که به همت انتشارات سوره مهر در 432 صفحه چاپ شده است.
نظر شما