خبرگزاری شبستان_ خرم آباد؛
در سالن جلسات نشسته ام و پی گیر پوشش خبری هستم، گوشی همراهم زنگ می زند یکی از همکاران خبر از برگزاری همایش شهید شناسی با حضور خانواده شهید می دهد، ناخودآگاه از جا بلند می شوم و با عذر خواهی از جلسه خارج می شوم.
تنها چند دقیقه به زمان برگزاری همایش مانده است، هرچه تندتر قدم می زنم اضطراب دیر رسیدن، بیشتر می شود و به سختی خود را به سالن برگزاری همایش می رسانم.
دقایقی از همایش گذشته بود، خانواده شهید دقایقی دیرتر وارد سالن می شوند، مادر دردکشیده با آرامشی خاص در چهره و برداری که شبهات زیادی به شهید دارد در کنار عموی آنها که بی شبهات به شهید نبود.
دوربین های عکاسان حاضر در جلسه به سمت خانواده شهید نشانه رفته بود و عکاسان پشت سر هم عکس می گیرند.
مادر شهید آرامشی خاص در چهره دارد، در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری شبستان در خرم آباد، گفت: آقا محسن فرزند سوم من بود و در 20 تیر سال 1370 به دنیا آمد.
وی افزود: محسن از کودکی عاشق اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بود، در روضه های خانگی همراه من و پدر حضور داشت.
مادر شهید، بیان کرد: هنوز هشت ساله بود که می توانست زیارت عاشورا بخواند و مداحی می کرد.
وی ادامه داد: محسن در مقطع تحصیلی راهنمایی گروه مداحی تشکیل داد و در خانه وقت زیادی را صرف سرودن شعر و تمرین مداحی می کرد.
مادر شهید حججی، بیان کرد: محسن همیشه عاشق ولایت بود و بین ائمه معصومین(ع) علاقه خاصی به امام حسین(علیه السلام) داشت.
وی با اشاره به فعالیت محسن در موسسات فرهنگی، بیان کرد:محسن علاقه زیادی به موسسه شهید کاظمی و اردوهای جهادی داشت.
مادر شهید، با اشاره به حضور شهید حججی در اردوهای جهادی، بیان کرد: محسن با دوستانش کتابهای قدیمیتر، کتاب شهر را تحویل میگرفتند و میفروختند و پولش را برای مناطق محروم میفرستادند.
وی بیان کرد: محسن همیشه برای حضور در بین مردم محروم وخدمت به آنان بی تاب بود.
مادر شهید، با اشاره به نحوه ازدواج شهید حججی، بیان کرد: محسن در نمایشگاهی که در کتاب شهر راه انداخته بودند برای کمک به مناطق محروم با همسرش آشنا شده بود و من چون می دانستم محسن علاقمند به ازدواج با همفکر و هم عقیده خود است، قبول کردم و به خواستگاری رفتیم.
وی افزود: محسن در سال 94، بود که بدون اطلاع دادن به من به سوریه رفته بود، و حضور در سوریه را تنها خواهران و پدرش می دانستند.
مادر شهید، با بیان اینکه با من تماس می گرفت و می گفت مادر من در تهران هستم، بیان کرد: هرگز به فکر چک کردن کد تماس نبودم و تصور می کردم فرزندم در تهران است.
وی ادامه داد: بعد از 45 روز در حالی که در حال بازگشت از سفر بود، پدرش رو به من کرد و گفت محسن از سوریه در حال برگشتن است.
مادر شهید، با بیان اینکه چند بار روی تانک، مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود، افزود: باتوجه به عشقی که شهید به شهادت داشت، به همرزمانش بیان می کند که یک جای کار گیر است که من شهید نمی شوم و آن این است که مادرم راضی نیست.
مادر شهید همچنان باصلابت در مورد شهید صحبت می کند، افزود: امسال ماه رمضان 10 روز آمد و من و پدرش را به مشهد برد، تمام این 10 روز زیارتنامه عاشورا و نماز میخواند و در حرم بود، فقط سحر و افطار میدیدمش.
وی افزود: محسن سال 94 نامه ای به اما رضا(ع) نوشته بود و از اما رضا(ع) خواهش کرده بود که توفیقش شود که به سوریه برود.
مادر، تورضایت نداری که من شهید نشدم
مادر شهید، اذعان داشت: شب های قدر در حرم امام رضا(ع) از من خواهش می کرد که مادر، تو رضایت نداری من شهید نشدم، خواهش می کنم رضایت بده.
وی ادامه داد: آقا محسن از من خواست که مادردعا کن یکبار دیگر قسمت شود و من بروم و شهید شوم، نمیدانم چرا شهادت نصیبم نمیشود، نارنجک بغلم میافتد منفجر نمیشود، گلوله از بیخ گوشم رد میشود ولی به من نمیخورد، مامان برایم دعا کن.
در حرم امام رضا(ع) با پیامک از من خواست برای شهادتش دعا کنم
مادر شهید، بیان کرد: شب 21 ماه مبارک رمضان بود که همراه آقا محسن در صحن بودیم که من از شهید و پدرش جدا شده بودم و به صحن دیگری رفته بودم که به من پیام داده بود که مادر تو را خدا امشب برام دعا که به سوریه بروم، هنوز این پیام را در گوشی دارم.
وی افزود: محسن خیلی راه شهدای حرم را دوست داشت و اعتقاد داشت اگر به سوریه نرود امنیت کشور به خطر می افتد.
مادر شهید، ابراز کرد: من بعد از اصرار های محسن، رو به اما رضا(ع) گفتم، یا امام رضا(ع) حالاکه دوست دارد برود، قسمتش کن برود ولی من راضی به شهادتش نیستم.
نذر کردم اگر قسمتم شود به سوریه بروم پای مادر و پدر را ببوسم
وی ادامه داد: دو هفته بعد از بازگشت از شهر مشهد، یک شب به منزل ما آمد و نشست و باذکر نام خدا گفت راهی سوریه هستم و نذرکرده ام اگر قسمتم شود به سوریه بروم پای مادر و پدر را ببوسم.
مادر شهید، بیان کرد: حدود یک سالی بود که هر گاه به منزل ما می آمد دست من و پدرش را می بوسید و حتی به دوستانش گفته بود که شب خواب حضرت زهرا(س) را دیده ام ودر خواب شخصی گفته بود که لقب نوکری حضرت زینب (س) را به تو دادیم به خاطر احترام به پدر و مادر.
وی ادامه داد: درآن شب که محسن پای ما را می بوسید خواهراش گریه می کردند که محسن رو به خواهراش گفت: مثل حضرت زینب باشید، گربه نکنید.
مادر شهید، افزود: بعد از اعزام به سوریه چند هفته با من تماس می گرفت، و بار سوم که تماس گرفت روز شنبه بود که به من زنگ زد، گفتم محسن جان چرا میای، که گفت: مامان این دفعه زود میام.
وی افزود: همان روز علی پسر شهید هم کنار من بود و به محسن گفتم بچه ات بی قرار می کنه، که گفت مادر این دفعه 45 روز که بشه میام بی قرار نکنید.
مادر شهید، بیان کرد: روز دوشنه بود که من چشم به راه زنگش بودم نزد، صبح سه شنبه دیدم خبر اسارتش را به من دادند.
تحمل اسارت محسن خیلی سخت بود
دیگر آرامش مادر به هم ریخته بود، با گریه صحبت می کرد، گفت: گفت اسارتش برای من قابل تحمل بود، مظلومیتش برایم قابل تحمل بود بجز وقتی که لبان خشک و تشنه اش را دیدم.
مادر شهید، با بیان اینکه خبر اسارتش را همسرش به ما داد، افزود: تحمل اسارت محسن خیلی سخت بود، خانواده بی قرار بود اما دستمان هم به جایی نمی رسید.
وی افزود: روزی به مزار شهدای گمنام رفتم و به آنها گفتم بچه من اسیر شده است دیگر راضیام شهید شود، نمیخواهم دست این داعشیها بماند.
مادر شهید، ابرازکرد: خبر شهادت محسن، به رغم دلتنگی خاص خود، آرامش بخش بود.
با گریه های مادر شهید محسن حجی مصاحبه تمام می شود، راه شهید محسن حججی راه مقاومت و ایثار، شهادت و پیروزی است، این راه پر رهرو باد.
نظر شما