خبرگزاری شبستان / اردبیل:
امشب زیباترین ماه، غمگین ترین ستاره های دنیا را در آسمان سیاه خود تماشا می کند.
امشب خرابه های شام میزبان گوشواره های طعمه ی سه ساله ای هستند که زیر تازیانه های بی رحم شامیان پرپر شد و عمه بر زبانش ماند.
میزبانانی که مهمانشان زینب و رقیه و ... را با سنگ و تازیانه تحویل گرفتند. با شمشیر و شلاق پذیرایی کردند. و بر سفره ی خون نشاندند تا بهتر به استقبال مرگ بروند.
این سفره غمگین است.
آسمان با گونه های سرخش هنوز خیره شده و از شدت بغض، رنگش به سیاهی می زند. ابرها اشک ریزان هر کدام از یک سو می آیند و دور هم حلقه می زنند و با به آغوش رفتن هم، غم این مصیبت بزرگ را به بار می کشند.
ناگهان آسمانیه ا در بغض سنگین خود می شکنند و ابرها یک صدا فریاد می زنند و چنان گریه ای می کنند که زمین از ترس ترک برداشته و تکه تکه می شود.
دیگر آسمان و زمین و خورشید و فلک، هیچ یک دنیا را نمی بینند. چون دنیا نیز خمیده است و و در غم خود می گرید که چه مصیبت بزرگی دامنش را لکه دار کرده است.
روز و شب معنا ندارد!
ماه در عزایش نشسته و دیگر حتی روی نشان دادن خود را هم ندارد و از ابرهای تیره کمک می خواهد که او را پشت خود بپوشانند تا که شاید در تنهایی خود بهتر بتواند خلوت کند. چون دیگر نایی برای تاباندن نورش ندارد.
ستارگان از دب اصغر گرفته تا دب اکبر، همه در سفره مشگین خود نشسته اند و هر کدام در طرفی با هر پلک زدن خود، اشکی از غم و اندوه را همانند نقل های زیبا بر خاک کربلا می ریزند و عاشقانه بر مصیبت جانگدازش سوگواری می کنند.
آه... خدایا چه بر سر این دنیا آمده است؟؟؟
قطره های آب با چنان سرعت و سر و صدایی پیش می روند که صدای گریه و ناله شان تا فرسنگ ها از میان سنگ ها و کوه ها به گوش می رسد و از اشک، غم می سراید. گویی که سپاهی عظیم را ترتیب داده اند و می خواهند بگویند که ای یزید شیطان صفت، حسین تنها نیست و ما همه از سپاهیان اوییم.
ذرات خاک از کوه ها جدا شده و دیگر کوه هم در غم این عزا طاقت نمی آورد. متلاشی شده و می ریزد. غمگین است و داد می زند. خودش را بیرون می ریزد و اشک هایش را همچون سنگ ریزه های کوچک از گونه هایش سرازیر می کند.
می خواهد بگوید که من نیز کم آورده ام و استقامتی در مقابل استقامت تو ندارم که سخت بایستم. نمی توانم! نتوانستم! ای عزیز عالمیان. ای پسر زهرا. ای شمع وجود حقیقت هستی.
پروردگارا...! ببین جهان در عزای عزیزت چگونه ناله می کند و می گرید؟ گویی که قیامت برپا شده.
دیگر ریشه ی گل ها هم از پس گریه خشکیده و آخرین قطره ی اشک خود را همانند شبنمی بر گلبرگهایش می نشاند و او هم دیگر طاقت ندارد و خود را به زمین می غلطاند.
حتی روح هم از بدن جدا شده و سرگردان در هوا همانند ذراتی معلق است. دیگر نه جسمی برای آدمیان مانده و نه روحی برای دمیده شدن در این قالب بی روح حسینی.
یا حسین ها بی سر شد و اما یاسینش ماند.
خیمه ها آتش گرفت و اما دل در آتش ها ماند.
عزیزانش اسیر شد و اما دنیا به اسارت ماند.
خداوندا...! گل زیبای رسولت پرپر شد و خونش همانند گل برگهای سرخ گون بهشتی از زمین و آسمان ریخت.
کربلا بیشتر از یاران کفن پوشش، میزبان خونهای آتشینی شد که با هر بار ریخته شدنش، شعله شعله اوج گرفت و دلها سوزاند که اینگونه جان غیرت و مردانگی را تا قیامت گرم نماید.
جگرانی به دندان کشیده شد و حسرت دامن کشان از یاری اش ابدی شد.
ای پدر حسین! ای فروزنده ترین خالق هستی! به تنها شمع وجودت برسان که جهان در عزایت به پا خواسته خون گریستند.
اگرچه در سیاهی کربلا کنارت نبودند اما همه ساله به یاد و نام عزیزانت، به یاد صنوبر سه ساله ات، به یاد کوچکترین قهرمان 6 ماهه ات، شمعی روشن می کنند و به امید گرفتن نوری از شمع وجودت، ده روز محرم را بر سر و سینه ی خود می کوبند و همراه شمع های تابناک شب عاشورا می گریند و آب می شوند.
حسین جان! این خواهرت زینب بود که بعد از تو نه به کربلا بلکه به اسلام جانی دوباره بخشید و حسینیان را زنده کرد.
ما همان حسینیان کربلا هستیم که در فراغت اشک غم می ریزیم. گرچه این اشک ها به زمین می ریزند و محو می شوند اما زمین نیز آنها را با قطرات اشک خود همراه کرده و با کاروان دل خود به قتلگاه حسینی رهنمون می سازد.
راه طولانی است..!
اما فرسنگ ها راه را به خاطر وجو گوهربارت که فرسنگ ها از ما دور هستی طی می کند که آبی گلاب گونه را از طرف حسینیانش بر تل زینبیه ات بپاشاند و یاد و خاطره ای زنده کند.
امید است که به حق پدرت ای پدر شهیدان، راه بر ما آسان شود تا در سایه عشق و راه تو، غبار خاک کویت را توتیای چشمان خود کنیم تا شاید چشمان ما شفا یافته و حق بین شود.
یادداشت مهمان: مریم ملکی گلندوز / تخلص گل تاج سر
نظر شما