خبرگزاری شبستان_ صومعهسرا: پاییز که میشود، باران مستت میکند، چه میچسبد لیوان چای، لب حوض، رو به آسمان آبی ...
دلت میلرزد از این همه زیبایی، چشمانت را میبندی خورشید غروب میکند، و چه محزون است غروبهای پاییز، پاییزی که مردمانش سیاه پوش محرماند، و گریه کنان ارباب بیغسل و کفن و چه بیتاب میشود وقتی در انبوهی از بیقراری، پیامی آشنا میرسد، «عازم کربلایم»...
دلت گیر غروب محرم، دلت کربلا میخواهد، اربعین، پیاده، با رفقا...، پشت سرت پدری است مهربان، پدری که به واسطه دوری راه و خارج شدن از مرز و گاهی هم ناامنی امضا نمیکند پای قرارت را با ارباب...
تو میسوزی، غروبی دلگیر، که نه هزینه سفر داری، نه پاسپورت، نه امضای پدر، رو به آسمان فریاد میکشی، راهیم کن ارباب اربعین امسال، من باشم و بینالحرمین، اربعین ایران لطفی ندارد...
و در جواب پیام رفیقت مینویسی، التماس دعا....
و شروع میکنی حرف زدن با اربابت، که روز و شبم ذکر حسین بود، همه آروزیم رسیدن به بینالحرمین بود، خواب و بیداریم اربعین، پای پیاده از نجف تا کربلا بود، حال بگو ارباب چه کردهام که باز هم از قافله عاشقی جابمانم؟
حسین جان فراق کربلا سوزانده جانم را، چقدر خواستم تا اربعین مرا بطلبی اما همش خبر است که دوستانم راهی هستند، من دلم نازک است و زود میگیرد، اما ایمان دارم وقتی دلم عجیب برایت تنگ میشود، وقتی عجیب دلم هوای دیدارت دارد، وقتی عجیب جاذبه قلبم به سوی توست، آن لحظه نوشته میشود به پایم ثواب زیارتت!!! اما حسین جان دل من میخواهد بیایم از نزدیک کربلایت را ببینم و دلم میسوزد که نمیتوانم از نزدیک شش گوشهات را ببینم.
خوشا به حاله، حال و روز بعضی ها
به ساکهای آماده و کولههای بعضیها
خوشا به حال زائران کرب و بلا
خوشا به حاله دل بیقرار بعضیها «دو بیتی از امیرحمزه طالبی خاکیانی»
دلنوشته از مائده فلاحتکار ضیابری
نظر شما