به گزارش خبرنگار تئاتر شبستان، «چه کسی سهراب را کشت؟» تازهترین اثر نمایشی شهرام کرمی است که نگاهِ ویژهای به مسئلهی مرگ و مرگ اندیشی داشته و با الهام گرفتن از داستان رستم و سٌهرابِ شاهنامهی فردوسی، غصهی فرزندکُشیِ ناخواستهی یک پدر را بستر روایت قرار داده. نمایشی که در شکل اجرایی، کارگردانی و رویکرد خاص به مسئلهی تقدیر و مرگ، نکات قابل توجهی دارد.
در هفتهی گذشته میزبانِ شهرام کرمی و فرید قبادی در خبرگزاری شبستان بودیم و دربارهی وجوهِ مختلفِ این اثر نمایشی با کارگردان و بازیگر این نمایش به گفتوگو نشستیم. گفت و گوی مفصلی که بخش نخستِ آن، بحث دربارهی متن و مسئلهی اش با شهرام کرمی؛ پیش روی شماست.
* نخستین چیزی که در مواجه با اجرای «چه کسی سهراب را کشت؟» توجه مرا جلب میکند، نوعی از واقع گرایی است که انگار حدفاصلِ واقعیت و رویاست. چطور به این شکل اجرایی رسیدید؟
همیشه دوست دارم نوعی فضایِ شاعرانه در نمایش هایم داشته باشم. از بستر واقعی بهره میبرم، اما واقعیت را سوق میدهم تا به نوعی از سورئالیسم نزدیک شوم. در واقع، کوشش میکنم تا رئالیسم را با جنبه های غیر واقعی تلفیق کنم تا به چیزی در میانهی واقعیت و رویا دست یابم. با داستانی واقعی آغاز میکنم اما در مسیر اجرا کنش ها و اتفاقات واقعه را به شکلی غیر واقعی پیش میبرم. در چه کسی سهراب را کشت؛ با یک داستانِ معمولی مواجهایم که هرچه پیش میرود، جنبه های رویاگونهی بیشتری به خود میگیرد. ما از واقعیت آغاز میکنیم و در صحنهی نخست پدر واقعیتی را برای ما فاش میکند که مرگِ پسرش است، اما در صحنهی پایانی خوابی را برای ما تعریف می کند که به نظر میآید همهی چیزی را که شاهدش بودیم، یک رویاست.
* شما مرگ را دست مایهی پرداخت اثر قرار داده اید، این مسئله چقدر در انتخاب شکل اجراییتان موثر بوده؟
تا حدود زیادی. این یکی از فلسفیترین کارهایی است که نوشته ام. یکی از کارهایی که به جهت توجه به مسئلهی مرگ اندیشی و مرگ آگاهی، خواستم بار فکری بیشتری داشته باشد. نگاهم در این اثر بیشتر محتوا محور است، زیرا داستان بستری است تا بتوانیم به موضوع مرگ که کنکاش جدی و اساسی برای بشر است، بپردازیم. ما همیشه از مرگ فرار می کنیم، زندگی را دوست داریم و دنبال عشق و امید هستیم. هیچوقت، در پی مرگ نمیرویم. من سعی کردم در بستری شاعرانه و فرا واقعی به موضوعِ مرگ بپردازم. این ناشی از این تفکر است که جهانِ ما و جهانِ کاراکترهای نمایش، جهانی گذراست.
* اسمی که برای نمایشنامهتان انتخاب کرده اید، ذهن را به سمت شاهنامهی فردوسی می برد، اما در نگاهی ساده انگارانه فقط یک دیالوگِ نمایش به شاهنامه اشاره دارد و حتا نوعِ فرزند کشی در نمایشنامهی شما، متفاوت از ماجرای رستم و سهراب است. چرا این اسم را انتخاب کردید؟
یک دلیل، ادای دین من به شاهنامهی فردوسی است که از بهترین آثار ادبی جهان است. من زادهِی دههای هستم که شاهنامهی فردوسی به عنوان یک شاهکار فاخر در دسترس ما قرار داشت و همیشه داستان رستم و سهراب را دوست داشتم و از زیبایی های این اثر برای من بود. شاید نمایشنامه الهام گرفته از همین اثر کهن باشد اما این به معنای شباهت داشتن نیست. فرزند کُشی یک شباهت کلی است اما نمیخواستم یک داستان کلاسیک را بازخوانی کنم. دلیل دیگر این است که تاکید بر یک پرسش داشتم. نمایش با یک سئوال آغاز میشود و با سئوال هم به پایان میرسد. به ظاهر به دنبال این هستیم که چه کسی باعث مرگ فرزند شده اما سئوال بزرگ این است که اساسا می توانیم از مرگ فاصله بگیریم؟ این سئوالی است که وجوهِ مختلف زندگی را در برابر مرگ قرار می دهد.
* پس می توان گفت الهام کرفتن از شاهنامه بهانهای برای پرداخت به موضوعی است که در نظر داشته اید؟
بله. من الهام گرفتم و نشانه های دریافت از شاهنامه و به خصوص واقعهی رستم و سهراب در نمایشنامه جاری شده. برای مثال اسم همهی شخصیت ها از شاهنامه الهام گرفته شده و حتا سفری که در متن به آن اشاره شده، سفر به دماوند است. دماوندی که در شاهنامه، نوعی نشانهی مقام عالی و به عرش رفتن است. من تعمد داشتم که یک جا فقط به شاهنامه ارجاع بدهم و آن هم برای این است که بگویم چقدر ما به اسطوره و انگاره های گذشته مان وصلیم. این یک جور بازخوانی امروزی است و حتا مرگ فرزند هم با مرگ سهراب متفاوت است. من همیشه فکر می کردم پدر پس از کشتن فرزند با چه مواجه می شود. این مسئله ای است که در شاهنامه به آن پرداخته نشده و سئوالی است که من همیشه از دوران کودکی داشتم و خواستم در این اثر به آن بپردازم. از ویژگی آثار اسطوره ای، یکی این است که وارد جزئیات نمی شوند و پس از مرگ سهراب؛ داستان رستم پی گرفته می شود و حتا فتوحات دیگری دارد. علاقه داشتم تا تراژدی رستم و سهراب به تراژدیِ امروزی میان هوشنگ و آرش بدل شود. قرار نبود بازخوانی اثر باشد زیرا نگاه ها متفاوت است، اگرچه اصالت یکسانی وجود دارد که رابطهِی پدر و فرزندی و مسئلهی مرگ و مرگ اندیشی است.
* یکی از جذابیت های نمایشنامه تان، انتخاب نوع مرگِ آرش است. فکر میکنم چقدر وحشت آوراست پدری بی آنکه بخواهد فرزندش را بکشد. چرا این شکل از مرگ که تصادفی است را انتخاب کردهاید؟
اصلی ترین رابطهای که ما از نظر عاطفی میشناسیم، رابطهی والدین با فرزند است. مبنای کاملا منطقی دارد و تعریف جامعی از رابطهی سرشار از مهر و عطوفت است. در علم روانشناسی، فرزند کشی نوعی خود کشتن است و نه دیگر کشی. جوری عصیان عقده های درونی است. وقتی فرزندکشی را مبنای اثر قرار دادم، سه نوع مرگ را در نمایش گذاشتم. یکی، مرگی تصادفی است که پدر بی آنکه آگاهی به عملاش داشته باشد، فرزندش را کشته و شبیه به سرنوشت رستم است. دیگری، یک جور مرگ سهل انگارانه است که مادری در قبال فرزندش داشته و بی آنکه بخواهد با سهل انگاری، فرزند خردسالش را به سمت مرگ سوق داده. مرگِ سوم، آگاهانه است و فرزندی قربانی باور و ایمانِ پدرش میشود. اینکه چرا مرگ تصادفی را برای فرزند شخصیت اصلی انتخاب کردم، این است که پدر با تقدیر مواجه شود. پدر به نوعی به جنگ تقدیر می رود تا بداند چرا این سرنوشت برای او رقم خورده و پس از آن کنکاشی آغاز میشود که آیا باید در برابر تقدیر و سرنوشت خودش تسلیم شود؟
* این برگرفته از نگاه ایرانی و شرقی دربارهی تقدیر است؟
بله، دقیقا. دیالوگی در نمایش داریم که چنین است: «تو اصلا از جبر و اختیار چیزی میدانی؟ خدا سرنوشت ما را رفم زده، اما ما چیزی به نام جبر و اختیار داریم.» نمایش با این سئوال بزرگ آغاز می شود که آیا ما در شکل گیری تقدیرمان نقش ایفا میکنیم؟ این به نوعی تقدیرگرایی است و پاسخ من به این پرسش برگرفته از نگاه ایرانی و شرقی مبنی بر نگاه ماورایی، رسیدن به حیات ابدی و گذر از دنیای فانی است. اینکه به نوعی تقدیر و سرنوشت در اختیار انسان قرار گرفته و انسان است که اختیار را به عنوان عاملِ آگاهانه در دست دارد؛ هرچند که تصادف گاهی اوقات سرنوشت ما را تغییر میدهد اما نباید جبر و اختیار را فراموش کنیم.
گفتوگو از علی یزدان دوست
ادامه دارد...
نظر شما