به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از پایگاه خبری سوره مهر، «یکشنبه آخر» روایت بخشی از خاطرات معصومه رامهرمزی، رزمنده آبادانی است که با شروع جنگ پا به جبهه میگذارد و تا پایان جنگ، عمر و بهترین لحظات زندگیش را صرف کمک به رزمندگان میکند.
معصومه رامهرمزی یکی از امدادگران دوران دفاع مقدس است که از سال 1359 و در سن 14 سالگی به عنوان امدادگر، از پشتیبانی هلالاحمر جنوب به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد. دختری که علیرغم محدودیت های بسیار توانست، حضوری پر رنگ در دفاع مقدس داشته باشد.
رامهرمزی که درطول جنگ به صورت متفرقه موفق به اخذ دیپلم شده بود، یک سال بعد از اتمام جنگ تحمیلی یعنی در سال 1368 در دانشگاه شهید چمران اهواز در رشته معارف و الهیات اسلامی به تحصیل پرداخت و پس از آن مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته علوم قرآن و حدیث از دانشگاه آزاد تهران مرکز دریافت کرد.
رامهرمزی در سالهای جنگ، دفترچه یادداشت کوچکی داشته است که به گفته خود گاه و بیگاه چیزهایی در آن مینوشته است. رامهرمزی که مدت 16 سال است به تدریس، نویسندگی کتاب و مقاله مشغول است با اشاره به خاطراتش از جنگ، انگیزه نوشتن این کتاب را آشنا کردن دانشآموزانش در دبیرستان با وقایع جنگ عنوان می کند.
وی به مستند بودن و توجه زیاد به جزئیات در این کتاب اشاره کرده و این موضوع را ناشی از خاطرهگوییهای خود در کلاسهای درس برای دانشآموزان دانست. رامهرمزی تاکید کرد: برای من در تالیف این کتاب آنچه بیش از هر چیز اهمیت داشت، ذکر درست خاطراتم بود و به همین دلیل اگرچه از روایت داستانی در بیانم استفاده میکردم، ولی اصرار داشتم که کتاب تبدیل به قصه نشود.
این نویسنده شخصیتپردازی مادرش را در این کتاب از موفقترین نمونههای شخصیت پردازیهای «یکشنبه آخر» دانست. وی در این باره اظهار داشت: نوشتههایم برای دل خودم بود. امروز برای دل کسانی مینویسم که همدل من و امثال من هستند. اگر هم نیستند بخوانند و همدل و همنوا شوند. این کتاب رتبه دوم کتاب خاطرات دفاع مقدس را در نهمین دوره انتخاب کتاب سال دفاع مقدس به خود اختصاص داد.
گزیدهای از کتاب:
«در شب جمعه ای مجروحی 19 ساله به نام ضیایی را به اتاق عمل آوردند. او از قم اعزام شده بود. به جثه ریزنقش او ترکش های زیادی اصابت کرده و خونریزی شدیدی داشت. گروه خون او O منفی بود. بانک خون بیمارستان هم کمبود خون داشت؛ به خصوص گروه های منفی که به سختی تهیه می شد.
به طور کلی تا قبل از شکست حصر آبادان، یکی از مشکلات مهم هر سه بیمارستان آبادان کمبود خون بود. مجروحان معمولا دچار خونریزی های شدید می شدند و نیاز به چند واحد خون داشتند. از طرفی بیشترین خون مورد نیاز نیز در منطقه تهیه می شد. خانم وزیری و آقای آذرنیا مسئولین بانک خون بیمارستان طالقانی بودند. آنها همیشه نگران تامین خون بودند و خواهران امدادگر از منابع اصلی تامین خون بودند. به یاد دارم در بیمارستان امدادگران، فرشته بدری که گروه خونش Oمنفی بود به خاطر اهدای ضروری خون به یک رزمنده، جنین چهارماهه اش را سقط کرد. هیچ وقت او و همسرش آقای اسماعیلی از این موضوع اظهار ناراحتی نکردند و نجات جان رزمنده را بر خودشان واجب می دانستند. بچه های امدادگر طالقانی هم مرتب برای نجات رزمندگان خون هدیه می کردند و هر کدام از ما در عرض شش ماه حداقل سه بار خون می دادیم.
گروه خون من و اکثر بچه ها مثبت بود و نمی توانستیم به ضیایی کمک کنیم. ضیایی عمل شد و ساعت 10 شب او را به ریکاوری بردیم. او در حالت بیهوشی شروع به خواندن دعای کمیل کرد. دعای کمیل را از اول تا آخر حفظ و با صوتی حزین خواند. پرستار ریکاوری ما را صدا کرد. همه دور ضیایی جمع شدیم و اشک ریختیم. چهره ضیایی سفید و بی رنگ بود و حالت محتضر را داشت اما صدایش جوان و رسا بود. تا آخرین لحظه دعا و قرآن خواند. فشار خونش پایین بود. خون زیادی از دست داده بود. ضیایی نزدیک اذان صبح به شهادت رسید. من و سه نفر از پرستاران برانکارد ضیایی را تا سردخانه بدرقه کردیم و پشت سرش الله اکبر گفتیم(...صفحه 122)
برای نسخه الکترونیک کتاب لطفا اینجا را کلیک کنید
«یکشنبه آخر» که تولید دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری است در 230 صفحه، قطع رقعی و در شمارگان 2 هزار و 500 نسخه توسط سوره مهر به چاپ سیزدهم رسیده است.
نظر شما