به گزارش خبرنگار مهدویت خبرگزاری شبستان، حجت الاسلام مقداد تابش در مقاله ای به بررسی موانع معیت با حسین(ع) در بررسی شرح حال برخی اصحاب سیدالشهداء(ع) که از قافله حسین(ع) جا ماندند، پرداخته است که در ادامه می خوانید:
جریان کربلا، جریانی است به وسعت هستی. حادثه و مصیبت کربلا، از آدم(ع) تا خاتم(ص) و تا قیامت جاری و ساری است. آدم(ع) بر مصیبت حسین(ع) گریست و این سوز و آه، تا قیامت در نسل او ادامه می یابد تا در آن روز نیز آخرین مجلس روضه حسین(ع)، با ناله خونخواهی مادرش فاطمه(س) و ندای بأیّ ذنبٍ قتلت، در صحرای محشر برپا شود؛ تا روضۀ اشک، به روضۀ رضوان منتهی و منتقل شود.
واقعه کربلا محصور در تاریخ نیست و همین است که این آتشِ خاموش ناشدنی، حرارتی شده در قلوب خداخواهان، که سرد نخواهد شد.
آن ها که با حسین(ع) آمدند و با حسین(ع) ماندند و با او رفتند، به فوزی رسیدند که تا نَفَس در جان کسی هست، حسرت رسیدن به آن فوز را خواهد چشید مگر ناله سر دهد: یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزاً عظیما...
آن ها که با حسین(ع) نیامدند یا در برابر او قرار گرفتند، به خسران و ملامت و لعن، دچار شدند و از رحمت حق به دور ماندند.
عده ای هم بودند که با حسین(ع)، آمدند، اما با او نماندند و با او نرفتند. کسانی که حتی خود را با مشقت و با گذر از حصار دشمنان، به حسین(ع) رساندند، اما با او نماندند و نرفتند و از فوز و فلاح، ماندند و به خوض و فرورفتن، دچار شدند.
دود آه حسرت آن ها که حسین(ع) را دیدند و چشیدند، اما جرعۀ بلا را با او مستانه سر نکشیدند، آسمان آمال و آرزوهای انسانِ بیشتر طلب و بیشتر خواه را، تیره و تار می کند، که مگر، اگر با حسین(ع) نبود و با حسین(ع) نماند، چه وصالی میسور و میسر خواهد شد؟ اگر با دست مهربان حسین(ع) دست بیعت نداد، آیا جز دستان سیاه یزید و پای نحس حجّاج، میثاق و پیمان دیگری باقی خواهد ماند؟
وسعت داستان نینوا، همه را شامل می شود و حجت ها را بر همه، با هر سلیقه و مکتبی تمام می کند و دو راه و نجدین را برای همه روشن ساخته و فرصت انتخاب و شکر و کفر را برای همه فراهم می سازد، حتی برای آن ها که آمدند و حسین(ع) را آزمودند و در برابر نصّ وجود و کلام او، اجتهاد کرده و سعی در آموختن به او داشتند و با بهانه ها و اعتذارها، معیّت با او و فوز عظیم را از دست دادند و حتی حسرتِ جا ماندن را، برای ما هم، با آن که در روز واقعه نبودیم، به ارث گذاشتند.
اما این سوال رنج آور، ذهن را رها نمی کند که چگونه می شود، حسین(ع) را دید، عطر او را بویید و گرمای دست او را حس کرد، اما از او جدا شد و با تنهایی اش، تنهایش گذاشت؟ و به توصیۀ خود حسین(ع) آن قدر از او و قافله اش دور شد و فاصله گرفت، تا صدای هل من ناصر او را نشنید و سیاهی کاروان او را ندید! امام(ع) در جواب برخی که قصد جدا شدن از ایشان در منزل قصر بنی مقاتل را داشتند با مهربانی فرمود: بروید (و آن قدر دور شوید) که فریاد من و سیاهی (لشکر) من را نبینید چرا که هر کس ندای ما را بشنود یا سیاهی (لشکر) ما را ببیند و ما را اجابت نکند و به فریادمان نرسد، بر خدا حقّ است که با بینی (و صورت) او را در آتش اندازد...(ثواب العمال،شیخ صدوق، ص 259)
برخی از عوامل جدا شدن از حسین(ع)، از حکایاتِ آن ها که از راه ماندند و در راه نماندند و نایستادند، به روشنی به دست می آید. عواملی چون تسویف و تاخیر و امروز و فردا کردن و عقب انداختن تکالیف، عواملی چون برای فهم و سنجش خود، در برابر فهم و سنجش معصوم(ع) ارزش و اعتبار قائل شدن؛ عدم تطابق نیت و هدف خود، با نیت و هدف معصوم(ع)، که در نهایت باعث جدایی از ولیّ خدا، در بین راه و یا حتی در میان معرکه خواهد شد؛ ترجیح بهانه ها و عذرهای به ظاهر موجّه و شرعی، در برابر امر یا استنصار و یارخواهی معصوم(ع). به همه این ها می توانی جهل و حیرت و ضلالت و غفلت و ترس و عدم استقامت و ضعف و عجز و ذلّت های باطنی در برابر حوادث و رنج ها، و تردیدها و تردّدهای بین انتخاب بهشت و جهنم، تبلیغات دشمن، تسلط حکومت و مذمّت مردم و طلب دنیا و قدرت و غلبۀ عادت ها و حکومت شهوات، را اضافه کنی. (که نمونه های آن در حکایات شخصیت های مختتلفی به چشم می خورد: احنف بن قیس تمیمی از سران بصره که با وجود همه سوابق خوب و توان بالایش، نامه و درخواست امام(ع) را اجابت ننمود؛ عبیدالله حرّ جعفی از شجاعان کوفه، که حاضر بود اسب تند رو خود را به امام(ع) بدهد اما یاری او و پاک شدن از گناهانش را نپذیرد؛ عمرو بن قیس مشرقی که در قصر بنی مقاتل با امام(ع) ملاقات کرد و از همراهی با امام(ع) با اعتذار و بهانه هایش، جا ماند؛ فراس بن جعده مخزومی که پس از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل، از امام(ع) جدا شد، مالک بن نضر ارحبی که بهانه بدهکاری و عیالواری آورد، هرثمة بن ابی مسلم که در صفین از علی(ع) خبر شهادت حسین(ع) را شنیده بود و در روز انتخاب، اعلام بی طرفی کرد و امام(ع) را به بهانه حفظات از ناموس خود، تنها گذاشت، و یزید بن مسعود نهشلی که علیرغم اعلام وفاداری خود و قبیله اش به امام(ع) نپیوست، و حتی جناب حرّ بن یزید ریاحی، با تردیدها و تردّدهایش قبل از توبه و شهادتش) و راستی چگونه می توان با این موانع که بر سر راه معیت حسین(ع) و اولاد و اصحاب او، بر راه نشسته و از هر گوشه ای ره گم گشته ای زند، برخورد کرد؟! و جالب، که نه، جانسوز است که همین موانع باعث شدند که پس از شهادت حسین(ع) نیز خیلی ها سراغ علی بن الحسین(ع) نروند و حتی شهادت در رکاب مختار را بر معیّت و هماهنگی با ولیّ حیّ و حاضر ترجیح دهند! که اگر همان ها در روز واقعه همراه حسین(ع) و تابع امر او بودند، کار اباعبدالله(ع) به سامان می شد!
آنها که با حسین(ع) نماندند، هرچند دمی را با او گذرانده بودند یا حتی عمرشان را با او سپری کرده و یا حتی خویش او بودند، همه، گرفتار دنیا و قدرت و شهوت نبودند! چه بسا از خوبانی بودند که تنها با یک نقطه ضعف، از همراهی حسین(ع) جا ماندند. یک ماشین لازم نیست تا همه لوازمش خراب باشد تا از حرکت بازایستد، گاهی تنها قطعی یک سیم، مانع حرکت بهترین ماشین ها می شود...
طرمّاح بن عدی (رجال طوسی، ج 1، ص 70 و 102)
علیرغم این که برخی او را برادر حجر بن عدی می دانند اما احتمالا او نواده حاتم طائی باشد (اسد الغابه، ابن کثیر، ج3، ص 503 عدی بن حاتم) . برادرانش، طُرفه و طریف، از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بوده و در جنگ جمل و صفین در رکاب آن حضرت(ع)، به شهادت رسیده اند. پدرش، عدی بن حاتم طایی، از اصحاب رسول خدا(ص) و امیرالمومنین امام علی(ع)، در هر سه جنگ جمل و صفین و نهروان، همراه علی(ع) بوده است. طرمّاح، بلند قامت و نیرومند و آراسته، و ناطقی خوش بیان و سخنگویی توانمند بود و نیروی کلام و قوه استدلالش را به خدمت تشیّع علوی و دفاع از امیرالمؤمنین(ع) در برابر معاویه صرف کرده بود. شرح گفتگو و محاجّه دلاورانه و مهیّج او با معاویه، قبل از نبرد صفین، در تاریخ مضبوط است.(نک:اختصاص، شیخ مفید، ص 138)
در واقعه کربلا توانست حلقه های محاصره و کمین سربازان ابن زیاد را بشکند و از کوفه خارج شود و پس از دیدن لشکر عظیم مستقر در نخیله، با سه تن از دوستانش در عذیب الهجانات، خود را به امامِ محصور در سپاه حرّ، برساند. وقتی امام(ع) را دید، اشعاری در مدح ایشان سرود و امام(ع) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند! امیدوارم اراده و خواست خدا درباره ما خیر باشد، خواه کشته شویم و یا پیروز گردیم». حرّ خواست تا طرمّاح و همراهانش را دستگیر کند، چرا که موظف بود تا اجازه ندهد کسی به سپاه امام(ع) ملحق شود. امام(ع) اجازه عکس العمل به حرّ را نداده و فرمودند: «این ها از یاران و انصار و به منزله همراهان من هستند و همان گونه که از جان خود دفاع می کنم، از ایشان نیز دفاع می کنم...»
امام(ع) از وضعیت مردم کوفه پرسیدند. مجمع بن عبدالله گزارش داد و جمله ای ماندگار را به امام(ع) عرض کرد: «...فأفئدتهم تهوي إليك و سيوفهم غداً مشهورةٌ عليك...» مردم (کوفه) قلب هاشان هوای تو را دارد و فردا، شمشیرهاشان علیه توست! (تاریخ طبری، ج5، ص 405)
امام(ع) سراغ قیس بن مسهّر را گرفتند و در پاسخ، خبر شهادت او را شنیدند و گریستند...
آن گاه طرماح پیشنهادات و در واقع، نصایح خود را با امام(ع) مطرح کرد و ضمن صحبت های خویش به امام(ع) عرض کرد: «...بیایید با من برویم به دیار و موطن من تا شما را در کنار کوه «اجأ» منزل دهم و آن کوهی است دژ مانند که همواره ما را از قشون و لشکر کشی پادشاهان غسان و حمیر و نعمان بن منذر و هر سرخ و سیاهی پناه داده و به خدا هرگز خواری ندیدیم. من همراه شما می آیم و تو را در آن جا سکنا می دهم و شما نماینده نزد مردان قبیله طیّ که در کوه اجأ و سلمی هستند، اعزام نمایید تا سربازان پیاده و سواره شان گرد شما جمع شوند. به خدا ده روز نشود که بیست هزار شمشیر به دست از قبیله طایی فراهم گردد و تا جان دارند دست کسی به شما نخواهد رسید...»
امام(ع) طرماح را دعا کردند. طرماح قصد ترک امام(ع) و حرکت به سوی خاندان خود را داشت، چرا که از کوفه برایشان آذوقه تهیه کرده بود. هنگام جدا شدن از امام(ع) به ایشان عرض کرد: «خداوند شما را از شرّ جنّ و انس نگاه دارد. من خوارباری برای خانواده ام از کوفه تهیه کرده ام؛ نزد آن ها می روم و آن چه همراه دارم می برم و به ایشان برسانم، سپس به سوی شما بر می گردم. اگر به شما رسیدم به طور قطع از یاران شما خواهم بود!» امام (ع) در پاسخ طرماح جمله ای گفتند که طنین آن در تاریخ تکرار می شود: «إن کنت فاعلاً، فعجّل رحمک الله!» اگر می خواهی پس شتاب کن، خدایت بیامرزد!.. طرماح حادثه را از همین درخواست تعجیل امام(ع) حدس می زند و خود می گوید: از این که امام(ع) فرمود: تعجیل کن! دانستم که از رفتن به سوی کوفیان هراسی دارد!
طرماح با شتاب! به سمت قبیله خود رفت. وسایل و آذوقه را تحویل داد، وصیت کرد و به سرعت به سمت نینوا بازگشت. وقتی به همان منزل عذیب الهجانات، که امام(ع) را در آن جا ترک کرده بود، رسید، خبر شهادت حضرت را دریافت کرد و با حسرت به سمت قوم و قبیله خویش بازگشت و دیگر هیچ خبری در تاریخ از او نیست! (نک: تاریخ طبری، ج 5 صص 404-407)
آری طرماح با همه خوبی ها و صفایش، با ریشه محکم و اصالت تشیعش، وقتی می رسد که دیگر در نینوا لاله ای نیست و آتش ها خاکستر شده اند و از حسین(ع)، جز سری بر روی نیزه باقی نمانده! طرماح شاید اهل بهشت باشد، اما دیگر در حائر حسین(ع) جای ندارد و مغبوط نشد و مورد حسرت آدمیان قرار نگرفت تا به او نیز چونان هفتاد و اندی یاران حسین(ع) بگویند: یا لیتنی کنت معکم! طرماح با همه تیزفهمی و عشقش به نصرت حسین(ع)، از فرصتی که برایش فراهم و از دریچه ای که برایش گشوده شد، با تأخیر و تسویف خود، بی بهره ماند و این تسویف و تأخیر، به خاطر هر عذر و بهانه ای که باشد، در واقع از ترجیح آن بهانه حکایت دارد؛ که بهانه های ما، ما را از تکالیف، باز می دارد.
مادام که حسین(ع) به تبلیغ و دگرگون کردن تلقی مردم از خویش و از حکومت محتاج است، مادام که او به مهره های کارساز و جایگزینِ آن ها از مهره های موجود نیاز دارد، چگونه تأخیر می کنیم و برای تأمین چند ماه، آذوقه می بریم و فرصت ها را از دست می دهیم در حالی که زمان، تنگ و هدف، دور و موانع، بسیار و راهزن ها، در کمین اند.
چگونه حسین(ع) را به بیست هزار نفر شمشیر زن وعده می دهیم در حالی که ممکن است آن ها هم برای تامین آذوقه و یا کارهای دیگر رفته باشند؟!
درمان این تسویف و تاخیرها و در نتیجه، جا ماندن و از راه ماندن و از سفره فوز حسین(ع) محروم ماندن ها، شتاب و سبقت و غنیمت شمردن فرصت ها و مهلت هاست: سارعوا إلی مغفرةٍ من ربکم...آل عمران/133. إنتهزوا فُرص الخیر (نهج البلاغه صبحی صالح/حکمت21)/إغتنموا المُهَل (غررالحکم/805) چرا که مانعی که شیطان در برابر این شتاب و سبقت بر سر راه قرار می دهد، وعده و وعید و تسویف و تأخیر است: یَعدهم و یُمنّیهم و ما یعدهم الشیطان إلّا غرورا!...نساء/120
اگر می خواهیم که حسرت نصرت معصوم(ع) و حسرت غنیمت همراهی او را نداشته باشیم و همچون طرماح، به جای خالی حسین(ع) نرسیم، باید تمرین کنیم و هیچ تکلیفی را به خاطر بهانه ای عقب نیندازیم و «الآن می روم» و «رفتم» را با عمل جایگزین کنیم که تا به خود بجنبیم، دیگران رفته اند و کارها و بارها را برده اند و ما را با لهو و لعب ها گذاشته اند و ما مانده ایم تنها با سوگ حسین(ع) و نگاه حسرت به زیارت باد در گیسوی حسین(ع)، بر روی نیزه ها!
اگر خدا را عهده دار رزق خود و خانواده ندانیم و خود را ربّ ایشان بپنداریم، نتیجه اش همین جا ماندن و همین حسرت سوزان است. طرماح، با معرفت، جا ماند و در حرکت، تاخیر کرد اما زهیر... دیر آمد و زود رفت! وقتی حتی پس از سال ها دشمنی با علی(ع) به معرفت و عشق رسید، شتاب و سرعت را ضمیمه معرفت خود کرد و ساکن همیشگی حائر شد. زهیر، فرصت و مهلتی را که حسین(ع) در اختیارش گذاشت، غنیمت شمرد و به غنیمت رسید!
أُشهد الله و أشهدکم أنّی...مقدّمکم أمام طلبتی و حوائجی و إرادتی فی کل أحوالی و أموری...فمعکم معکم لا مع غیرکم... (زیارت جامعه کبیره)
برای همراهی با حسین(ع) دو معیت لازم است. معیت در اهداف و معیت در اعمال. اگر هدف ما با هدف معصوم(ع) یکی نباشد، ولو رزق همراهی او را تا مدتی داشته باشیم، سرانجام در دوراهی تصمیم و انتخاب بین هدف خود و هدف امام(ع)، از او جدا خواهیم شد و آن معیت و همراهی، تداوم و استمراری نخواهد داشت و آن ملازمت به جدایی و فراق مبدّل شده و لحوق و وصالی در پی نخواهد داشت. واللازم لکم لاحق...
نمونه این جدایی به خاطر تغایر اهداف، در حکایت ضحاک بن عبدالله مشرقی، از حاضران و شاهدان و راویان واقعه کربلا، نمایان می شود
.
ضحاک بن عبدالله مشرقی
او به همراه دوستش، مالک بن نضر ارحبی، به خدمت اباعبدالله الحسین(ع) می رسند و ندای استنصار امام(ع) را می شنوند. خود می گوید: «به همراه مالک بن نضر نزد حسین(ع) رسیدیم و سلام کردیم و نشستیم. پاسخ سلاممان داد و خوشامدمان گفت و پرسید که برای چه آمده ایم. گفتیم: آمدیم سلامی عرض کنیم و برای شما از خدا طلب عافیت کنیم و عهدی با تو تازه نماییم و از مردم (کوفه) تو را خبر دهیم و بگوییم که آن ها بر جنگ با تو اتفاق کرده اند، پس کار خویش را بنگر. حضرت فرمود: حسبی الله و نعم الوکیل!» ضحاک ادامه می دهد: «پس احترام کردیم و بر او درود فرستادیم و برای حضرتش دعا کردیم. امام(ع) فرمود: چه چیز شما را از نصرت من باز می دارد؟ مالک گفت: قرض دارم، و عیالوارم. من نیز گفتم: من هم بدهکارم و عیالوار. لکن اگر مرا آزاد بگذاری که اگر یاوری نداشتی (که در رکاب تو بجنگد) من بازگردم، (البته) می جنگم تا جایی که نفعی به حال شما داشته باشد و (ضرری را) از شما دفع کند. امام(ع) فرمود: پس اجازه داری...» (تاريخالطبري،ج5،ص:419)
مالک بن نضر امام(ع) را رها کرد و رفت. ضحاک با امام(ع) تا روز دهم ماند و در رکاب امام(ع) جنگید تا ساعات پایانی نبرد عاشورا. ابن سعد به تیراندازان خود دستور داد تا تیراندازی کنند و اسب های یاران حضرت را پی کردند تا کسی قادر به فرار نباشد. ولی ضحاک، اسب خود را در خیمه ای پنهان کرده و خود، پیاده می جنگید! حتی دو نفر از دشمنان را هلاک کرد و دست یکی دیگر را هم قطع نمود. خودش می گوید: «امام(ع) بارها مرا تشویق می کرد و می فرمود: سست نگردی! دستت بریده مباد! خدا از اهل بیت رسول(ص) بهترین پاداش ها را به تو ارزانی دارد.» (ترجمه تاریخ طبری، ج 7، ص 3050)
ضحاک آن قدر به جنگ ادامه داد تا این که یاران امام(ع) همگی به شهادت رسیدند و او ماند و سوید بن عمرو و بشیر بن عمرو. نزد امام(ع) آمد و شرط خود را یادآور شد و اجازه بازگشت خواست. امام(ع) با تعجب فرمود: «چگونه پناه خواهی یافت (و فرار خواهی کرد)؟» ضحاک گفت: «چون دیدم اسب ها را پی می کنند، اسبم را در خیمه ای مخفی کرده ام...» امام فرمود: «پس تو آزاد هستی!..» و ضحاک رفت...! پانزده نفر از سپاهیان ابن سعد او را تعقیب کردند. به روستایی رسید و اهل روستا فراری اش دادند و زنده ماند...!
آری، ضحاک ماند و در نهایت هم روزی نامعلوم، در حالی که سرش به روی تنش بود به زیر خاک آرمید اما از سرفرازی با سر حسین(ع) روی نیزه ها محروم ماند! شاید ضحاک حاضر بود حتی در رکاب حسین(ع) شهید شود، مادامی که شهادتش به حیات و زنده ماندن امام(ع) کمکی کند، اما حاضر نبود در صورت شهادت حسین(ع) و ختم قائله با کشته شدن امام(ع)، جان خود را فدای امام مقتول کند! این جاست که هدف او با هدف امام(ع) یکی نبوده و سرمایه خود را تنها برای زنده ماندن امام(ع) می خواسته و از معیت و ملازمت در شهادت با امام(ع) کراهت داشته، و ناچار به پنهان کردن اسب و جدا شدن از امام(ع) در دو راهی انتخاب مرگ با حسین شهید(ع)، یا زنده ماندن بدون حسین(ع)، می شود.
مادامی که هدف ما با هدف امام(ع) تطابق و معیت نداشته باشد، ولو تا ظهر عاشورا، معیت در اعمال و همراهی در جنگ در رکاب حسین(ع) هم داشته باشیم، سرانجام مرکب خویش را برای فرار پنهان خواهیم کرد. عدم معیت در اهداف امام(ع) سبب جدا شدن در هنگام چیدن ثمره ها و گل ها می شود. زبان از بیان سوز چنین حسرتی قاصر و قلم، ناتوان است.
بهانه های ما، قرض و خانواده و عیالواری ما، ما را از اماممان جدا می کند و خانواده مان را از همراهی با ناموس حسین(ع) و معیت زینب(س) از کوفه تا شام، باز می دارد. گویا ما به کفایت الله و جبران امام(ع) در خسارت ها و دیون خود ایمان نداریم و مگر رسول خدا(ص) از دنیا نرفت در حالی که درهم هایی بر ذمه داشت و مگرعلی(ع) از جانب ایشان آن بدهی را نپرداخت؟! و مگر نمی توان به بازماندگان، امور مانده را وصیت کرد؟!
ضحاک از قافله نینوا، علیرغم حضورش در معرکه، جا ماند و جای او را سعد بن حرث و ابوالحتوف بن حرث، گرفتند. دو برادری که از خوارج بودند و سال ها دشمنی با علی(ع) در دل داشتند و در سپاه یزید، تا ظهر علیه اباعبدالله(ع) شمشیر زده بودند. اما آن گاه که در واپسین لحظات روز واقعه، حسین(ع) با همه تنهایی اش، به میدان آمد و ندا زد: «ألا ناصرٍ فینصرنا؟» آیا یاوری نیست که ما را یاری کند؟... و زنان و اطفال صدا به گریه بلند کردند، ناگاه این دو برادر با فریاد حسین(ع) و زنان و اطفال او، به خود آمده و از خواب غفلت چندین ساله، بیرون آمدند و از خوض و فرو رفتن ها در آمده و به فوز و فلاح و سر برافراشتن و سرافرازی رسیدند، که پس از ندای حسین(ع)، در همان لشکر ابن سعد، جهت شمشیرها را از حسین(ع) برگردانده و به دشمن نشانه رفتند و از همان جامی که حسین(ع) و یارانش نوشیدند، نوشیدند...حتی به اندازه نزد امام(ع) رفتن و توبه کردن و دست بیعت دادن با ایشان و ... فرصت اندکِ به دست آمده را اتلاف نکردند، و شاید شرم داشتند تا به چهره حسین(ع) نگاه کنند و ابراز ندامت نمایند، و از همان جا، همان جایی که فهمیدند، حرکت کردند و خود را با شتاب، به مقصد رساندند... (نک: إبصار العین، سماوی، ص 140)
این حکایات، عبرت است که اگر از ولیّ خدا نمی آموزیم، لا اقل به ولیّ خدا درس دینداری و حق الله و حق الناس ندهیم و بر او تقدّم نجوییم و لا اقل بی عذر و بهانه، آن قدر از او دور شویم که نه صدای او را بشنویم و نه شبحی از او را ببینیم، شاید که در آتش نیفتیم، که حقاً چهره ای که از چهره حسین(ع) روی بگرداند، روی به کدام بهشت برین خواهد آورد؟ و مگر بهشت جز روی حسین(ع) است؟!...
اللهم اجعلنا مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیهم السلام.
نظر شما