به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از اهواز، با آن جثه نحیفش خم شده ته مانده غذاهای ریخته شده در زباله را جمع میکند، زن جوانی با نگاهی غمگین، بغضی در گلو و چشمانی اشکبار... با او وارد گفتگو می شوم وقتی می فهمد خبرنگارم سکوت می کند! هرچه می پرسم چیزی نمی گوید؛ خداحافظی که می کنم می گوید مگر شما خبرنگارها کدام درد را چاره کرده اید؟!
دردم تازه می شود..راست می گوید دردها بسیارند... و من نمی دانم سالها قلم زدنم کدامین درد را چاره کرد، کدامین دلی را شاد و کدامین زخمی را مرهم نهاد، اما می دانم حکایت شهر من حکایت بی انتهای درد و زخمیست که هرچه قلم آن را نوشت و باز بنویسد پایان نیابد.
دوستی در تسلای پریشان احوالیم روزی گفت؛ انتخاب باتوست بالا باشی یا پایین! باید انتخاب کنی. انتخاب میان پایین بودن،درد کشیدن، درد دیدن و درد نشان دادن یا دور شدن، بالا رفتن و چشم بستن. هیچ اجباری نیست می توانی قلمت را بگذاری و بروی جایی که نباشد اینها که هست.
دوستم درست گفت می توانی انتخاب کنی! این سالها هر بار که سنگینی بارش را احساس کردم هر بار که پایم سست شد که بروم، چیزی جز ماندن نتیجه نداد. عشق، اعتیاد، مرض، درد... تعابیر متفاوتی از کار من است که این سالها هر بار به زبان آوردم و به گوش شنیدم.
و امروز روزی است به نام من،17 مرداد، روزی که شاید تمامی حضور من در آن خلاصه شده باشد، آن خبرنگار خسته و نالان از زمین و زمان که می دود درد را نشان دهد و تلاش کند برای درمان اما خود سراپا درد است.
خسته ام از اینکه از مشکلات بگویم که سالها گفتند، گفتم، گفتیم و هنوز کسی ما را به میهمانی دلی آرام نبرده، من امروز نه تقدیر می خواهم، نه تمجید، بغض های چندین ساله ام را فرو می خورم و این روز را هم می بخشم؛ همانند همه آن چیزهایی که بخشیدم تا مهربانی نمیرد. این روز را می بخشم به باقی ماندن عنوانی در تقویم و دلخوشی ام اندیشه ام، قلمم و تلاشم برای رفع دردی هر چند کوچک باقی می ماند.
قلم و کاغذ همراهان همیشگی بودهاند این سالها، تنها همدمان روزهای تلخ و شیرین سالهایی که به تندی گذشت ... این سالها صدای کدام درد به گوش کدام مسئول رسیده و کدام نوشتاری دردی را چاره بوده نمی دانم.
اما می دانم تا وقتی درد بر پیکره شهر من فریاد میزند قلم استوار است حتی اگر نتواند چاره باشد، شاد کند و یا مرهمی شود، همینکه میتواند نشان دهد خود قدرتی است، اگرچه نوشتن از وقایع، از دردها از آلام ساده نیست؛ درد دارد درد را به قلم و کاغذ منتقل کردن و انعکاس دادن.
17 مرداد دیگری آمد و می رود در این میان روزها و لحظه های غربت من و قلمم در اندیشه تغییر در اندیشه صبح روشن امید می گذرد به امیدی که واژگان قلم نوشته من، باری به بزرگی و قدرت عشق بر ذهن و دل و دست آن بالا دستان بنشاند باشد آلامی از من، تو و ما تسکین یابد.
معصومه صالحی
نظر شما