ماجرای صیادان ایرانی که از آفریقا سر در اوردند

خبرگزاری شبستان: برنامه ماه عسل در پنحمین روز از ماه مبارک رمضان اجرای احسان علیخانی ماجرای سفر صیادان ایرانی که از افریقا سر در اوردند بر روی آنتن رفت.

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری شبستان،  برنامه ماه عسل در پنحمین روز از ماه مبارک رمضان با اجرای احسان علیخانی بر روی آنتن رفتتیزری از ناپدید شدن 6 ملوان در آغاز برنامه ماه عسل به نمایش در می آید. ملوانانی که از کنیا سر در آوردند.



در ابتدای برنامه رفیق پیرمرد سیاه چرده ای که رو به روی احسان علیخانی ایستاده و می گوید: نمی دانستم میخواهیم به این برنامه بیاییم.خیلی خسته ام و دلم برای فاطمه و مریم تنگ شده است.


رفیق می رود و سه دوست او بر روی صندلی ماه عسل می نشیند.



علیخانی خطاب به آنان می گوید: خوشحالیم که سالمید و سرحال. به ماه عسل خوش آمدید. می دانم که خیلی خیلی خسته اید. بعد از گذشت چند ساعت از حضورتان در ایران و بعد از گذشت 70 روز هنوز خانواده هایتان را ندیده اید.


ناخدا اینگونه روایت می کند: روز اول فروردین 1396 برای صید به دریا زدیم. با آقا رسول و حبیب از قبل آشنا بودم. یک روز قبل سراغشان رفتم و گفتم می خواهم بروم و بچه ها را جمع کردم. برنامه سفرم 45 روزه بود.



حبیب که 21 سال دارد و در همسایگی نا خداست، به ناخدا اصرار کرده بود او را هم به این سفر ببرد و در این باره می گوید: من قبلا صیادی کرده بودم اما چهار سال بود که دریا نرفته بودم. ماجرایی پیش آمد که نمی خواستم روی زمین بمانم. عاشق شدم. می خواستم ازدواج کنم و در آمدی داشته باشم.

ناخدا پس صحبت های حبیب می گوید: با حبیب و رسول و یک آشپز و دو ملوان دیگر و دو هزار قالب یخ، بیست هزار لیتر گازوییل، 6 کیسه شکر، 20 کیسه برنج و مواد اغذیه دیگر سفر دریایی را آغاز کردیم.


ناخدا به سراغ روایت این سفر می رود و می گوید:هنگامی که به دریا می زنیم تنها با بیسیم با لنج های دیگر در ارتباطیم و با خانواده هایمان ارتباط نمی توانیم برقرار کنیم. روز بیست و ششم بود که فهمیدم این سفر متفاوت است و تماس گرفتم با یکی از برادرانم که موتور خراب است. برادرم از چابهار لنجی را به سراغمان فرستاد تا ما را بوکسل کند. اما باطری ما ضعیف شد. فقط یک روز با آن لنج ارتباط داشتیم.



حبیب هم در ادامه می گوید: ارتباط که قطع شد، موتور ما هم خراب شده بود و آب هم ما را با خودش می برد.



رسول یکی دیگر از ملوانان نیز در ادامه روایت این سفر بیان می کند: بعد از چهار روز دیدم که یخ ها آب می شود و ماهی ها هم در حال فاسد شدن هستند. هر روز بیشتر ناامید می شدیم.  فکر نمی کردیم آب ما را به طرف افریقا می برد.



روز پانزدهم بعد از خراب شدن موتور که روز چهل و ششم سفر بود دیگر ملوانان نمی دانستند در کجا هستند.روز شصتم سفر می رسد بنزین آنان رو به اتمام است. ماهی ها را که تمام حاصل دسترنجشان بود را به دریا می ریزند.



ناخدا در این ارتباط می گوید:  در این سفر حدود 10 تُن ماهی صید کرده بودیم و صید خوبی محسوب می شد.همان زمان که بنزین تمام شد. به بچه ها گفتم که روحیه داشته باشید و به بچه ها امید دادم. اما می دانستم که 6 یا 7 ساعت دیگر لنچ غرق می شود. در همین صحبت ها بودیم که دیدم حبیب با دیوانگی آمد و گفت قایق نجات را باز کنیم. گفتم که باز نکن. اما حرف من را گوش نکرد. طناب قایق نجات را کشید و باز شد. طوری کشید که لنج پرس شد.



اخرین امیدشان همین قایق بود که به دلیل دوسال استفاده نکردن شارژ نشده بود اما قایق را با هزاران زحمت بیرون می کشند و هر 6 نفر سوار قایق می شوند و لنج آنان در جلوی چشمانشان غرق می شود. دیگر امیدها را از دست می دهند.



حبیب ملوان جوان روایت این ماجرا را اینگونه ادامه می دهد:  تپه خشکی را که دیدیم خوشحال شدیم. به کنار کوه که نزدیک می شدیم، باد جهتش را تغییر داد . هر چه پارو زدیم نتیجه نداد. تصمیم گرفتیم که دو نفر داخل آب بپرند. طنابی 300 متری داشتیم که ناخدا به کمرش بست و من هم پشتش پریدم. شنا کردنمان نتیجه نداد. دیگر طناب را رها کردیم.



آنان شنا می کنند. در دریا یکدیگر را گم می کنند. ناخدا به ساحل رسیده است. پس از چند ساعت حبیب او را می بیند که دست برای او تکان می دهد این امید حبیب را دو چندان می کند و او هم به ساحل می رسد. آنان فکر می کنند ساحل عمان یا پاکستان باشد اما می بینند مردان و زنان سیاهپوستی که زبانشان را نسم فهمند آنان را نجات داده اند.



ناخدا در این ارتباط می گوید: وقتی به ساحل رسیدم  دو دختر جنگلی  من را پیدا کردند. اشاره کردم که ما چهار نفر در دریا داریم.
حبیب نیز ادامه می دهد:  دو مرد سیاه پوست سمت من آمدند. دیگر خستگی 6 ساعت شنا را احساس نمی کردم. به آن مردان گفتم «مُسلم» که بفهمند ما مسلمانیم و آنان نیز مسلمان بودند.  پلیس را خبر کردند با پلیس ها بالای تپه رفتیم.قایقمان را دیدم و آنان دیگر دوستانمان را به نزد ما آوردند.

هفت روز آنان در زندان کنیا به سر می برند تا وضعیتشان مشخص شود. سه دوست آنان نیز به صحنه ماه عسل می آیند. عمورفیق آشپز بود و آن دو ملوان.
آنان از سفیر ایران در کنیا تشکر می کنند که به خوبی به وضعیت آزادیشان رسیدگی کرده است.


علیخانی در پایان می گوید:  شما دیروز به تهران رسیدید و مراحل اداری را انجام داده اید و بعد از این هنوز خانواده هایتان را هم ندیده اید که به این برنامه امدید. حامی برنامه ما به هر کدام از شما 5 میلیون تومان هدیه می دهد.

همه به دریازدگان که اشهد خود را خوانده بودند از اینکه زنده اند با وجود اینکه سودی برایشان این سفر نداشته خوشحالند.

 

کد خبر 632927

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha