خبرگزاری شبستان - سرویس قرآن و معارف: "دومین شرط برای کسی که حامل یک پیام است، اولاً: مهارت در به کار بردن وسایل تبلیغ: و ثانیاً: شناسایی آنهاست؛ یعنی باید بداند چه ابزاری را مورد استفاده قرار بدهد و چه ابزاری را داشته باشد و چه ابزاری را نداشته باشد. در حدود دوازده سال پیش، سخنرانیهایی کردم تحت عنوان "منبر و خطابه"، که در کتابی به نام گفتار عاشورا چاپ شده است. یک سلسله بحثها را من در آن جا ذکر کرده ام. در مورد خطبه، علما اساساً کتاب نوشته اند. اصلاً خطابه خودش یک فن است، ظاهراً اول کسی که در این فن کتاب نوشته، ارسطوست، و مسلمین که آثار ارسطو را ترجمه کردند، خطابه را جزء منطق قرار دادند. بعدها دربارء خطابه خیلی حرفها گفتند. بو علی سینا کتابی حدود پانصد صفحه درباره خطابه دارد، که در آن درباره شرایط خطیب می گوید: بدون شک خطیب باید یک سلسله شرایط طبیعی هم داشته باشد، مثل سخنوری و قدرت بیان. این خودش نعمتی از نعمتهای بزرگ الهی است و برای تبلیغ، داشتن این هنر طبیعی لازم است: الرحمن، علم القران، خلق الانسان، علمة البیان."
"تبلیغ و مبلغ در آثار شهید مطهری" نام اثری از عبدالرحیم موگهی است که به بررسی موضوع مهم تبلیغ دینی و نقش مبلغان پرداخته است. در سلسله یادداشت هایی به این موضوع مهم از منظر این اندیشمند و مصلح برجسته دینی خواهیم پرداخت. در بخش هشتم از این سلسله مطالب به موضوع شرایط تبلیغ از منظر این متفکر اسلامی خواهیم پرداخت.
آشنایی با مکتب اولین شرط برای مبلغ شدن
اولین شرط برای یک نفر مبلغ، شناسایی خود مکتب است، شناسایی ماهیت پیام است، یعنی کسی که می خواهد پیامی را به جامعه برساند؛ باید خودش با ماهیت آن پیام آشنا باشد. باید فهمیده باشد که هدف این مکتب چیست، اصول و پایه های این مکتب چیست، راه این مکتب چیست و به کجا می رسد، اخلاق و اقتصاد و سیاست این مکتب چیست، معارف این مکتب چیست، توحید و معاد این مکتب چیست، احکام و مقررات این مکتب چیست.
آخر مگر کسی می تواند پیامی را به مردم برساند، بدون آن که خودش آن پیام را شناخته و درک کرده باشد؟! این مثل این است که بگوییم. یک نفر مرجع تقلید باشد، اما فقه نخوانده باشد! چطور می شود کسی مرجع تقلید باشد و بخواهد براساس فقه فتوا بدهد و فقه نخوانده باشد؟! و یا مثل این است که یک نفر می خواهد طبیب باشد، اما پزشکی نخوانده باشد؟ از این جا معلوم می شود که برای یک نفر مبلغ تا چه اندازه وسعت اطلاعات علمی و شناخت اسلام، آن هم به صورت یک مکتب لازم است.
اسلام خودش یک مکتب است، یک اندام است، یک مجموعه هماهنگ است؛ یعنی تک تک شناختی هم فایده ندارد. باید همه را در آن اندام و ترکیبی که وجود دارد بشناسیم. ارزیابی ما درباره مسائل اسلامی باید درست باشد. برای یک اندام، یک عضو به تنهایی ارزش ندارد. در اندام انسان، دست، پا، بینی، چشم، گوش، اعضای درونی، مثل معده، روده، قلب و مغز، هر کدام یک عضو هستند، ولی آیا ارزش این اعضا در این اندام - با این که همه لازم و واجب هستند - یک جور است؟ آیا اگر لازم شد ما یک عضو را فدای دیگری بکنیم، کدام عضو را فدای عضو دیگر می کنیم؟ آیا اگر لازم شد قلب را فدای دست می کنیم، یا دست را فدای قلب؟ معلوم است که دست را فدای قلب می کنیم، چون آدم بدن دست می تواند زنده بماند، ولی بدون قلب نمی تواند، بدون کبد یا بدون مغز و اعصاب نمی تواند زنده بماند. اسلام هم این گونه است، که این خودش بحثی است به نام اهم و و مهم.
قدرت بیان و شرح صدر سرمایه بزرگی برای مبلغ
دومین شرط برای کسی که حامل یک پیام است، اولاً: مهارت در به کار بردن وسایل تبلیغ: و ثانیاً: شناسایی آنهاست؛ یعنی باید بداند چه ابزاری را مورد استفاده قرار بدهد و چه ابزاری را داشته باشد و چه ابزاری را نداشته باشد. در حدود دوازده سال پیش، سخنرانیهایی کردم تحت عنوان "منبر و خطابه"، که در کتابی به نام گفتار عاشورا چاپ شده است. یک سلسله بحثها را من در آن جا ذکر کرده ام. در مورد خطبه، علما اساساً کتاب نوشته اند. اصلاً خطابه خودش یک فن است، ظاهراً اول کسی که در این فن کتاب نوشته، ارسطوست، و مسلمین که آثار ارسطو را ترجمه کردند، خطابه را جزء منطق قرار دادند. بعدها دربارء خطابه خیلی حرفها گفتند. بو علی سینا کتابی حدود پانصد صفحه درباره خطابه دارد، که در آن درباره شرایط خطیب می گوید: بدون شک خطیب باید یک سلسله شرایط طبیعی هم داشته باشد، مثل سخنوری و قدرت بیان. این خودش نعمتی از نعمتهای بزرگ الهی است و برای تبلیغ، داشتن این هنر طبیعی لازم است: الرحمن، علم القران، خلق الانسان، علمة البیان.
داستان بعثت موسی بن عمران به رسالت را شنیده اید. بعد از ده سال که دوباره می خواهد به مصر برگردد، با همسرش حرکت می کند. شبی تاریک و بارانی است. زن حامله اش درد زایمان می گیرد. هوا هم سرد است. باید زنش را گرم کند، ولی وسیله گرم کردن هم ندارد. ناگهان در نقطه ای از آن بیابان نوری را می بیند (در وادی طور، وادی سینا). فکر می کند آتش است. می رود آن جا، معلوم می شود که آتش نیست، جریان، جریان دیگری است. در همان جا موسی بن عمران مبعوث می شود، ندا می رسد که از این به بعد رسول ما هستی؛ یعنی مبلغ خدا هستی، پیام ما را باید به فرعون و فرعونیان برسانی. موسی می فهمد که یک مبلغ شرایط دارد. پیغمبری خودش را کافی نمی داند، تقاضاهایی دارد: رب اشرح لی صدری. خدایا! به من حوصله فراوان بده، شرح صدر بده، آن چنان که عصبانی نشوم، ناراحت نشوم، به تنگ نیایم، دریا دلم کن که کار تبلیغ دریا دلی می خواهد؛ و یسر لی امری، این مأموریت سنگین را بر من آسان گردان. ببینید کار تبلیغ را ما چقدر کوچک می شماریم و موسی بن عمران چقدر بزرگ می شمارد. مؤید این مطلب، مطلبی است راجع به پیغمبر اکرم.
قرآن کریم به پیغمبر اکرم راجع به مأموریتش، یعنی تبلیغ اسلام و هدایت مردم می فرماید: انا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً، عن قریب یک بار سنگین به دوش تو خواهیم گذاشت. باری است که به دوش پیغمبر سنگینی می کند! به دوش پیغمبران سنگینی می کند! چه می گوییم ما؟!
موسی علیه السلام در ادامه تقاضاهای خود گفت: واحلل عقدة من لسانی / خدایا! گره را از زبان من باز کن، به من بیانی رسا و گوارا بده، سخنوری و ناطقه بده، یفقهوا قولی / به من قدرت بفهمند، درک کنند. رابطه ای بین من و مردم برقرار کن که مردم مطلب را عیناً آن طوری که تو می خواهی از من بگیرند، نه این که من چیزی بگویم و آنها پیش خود چیز دیگری خیال بکنند، نه این که من نتوانم آنچه را که درام بیان کنم.
قدرت و قوه بیان، یک امر طبیعی است، البته مقداری از آن اکتسابی است، ولی امور طبیعی باید با تمرین و اکتساب تقویت بشوند، مثل کارهای ورزش که شخص باید یک استعدادی داشته باشد و این استعداد در اثر تمرینهای ورزشی تکمیل می شود.
در عین حال، خوشبختانه باید گفت که در جهان شیعه در اثر برکت امام حسین علیه السلام خطبای بسیار قوی و نیرومند و عالی قدر - چه از نظر بیان و چه از نظر غیر بیان - ظهور کرده اند، و الحمد الله الان هم چنین افرادی هستند که انصافاً از نظر نطق و سخنوری، آیتی هستند. من در نظر ندارم اس کسی را ببرم، ولی چنین اشخاصی وجود دارند و جای تشکر است و افراد زحمت کشیده ای هستند و انصاف این است که در کار خودشان به اندازه ای که شرایط برایشان مساعد بوده، زحمات زیادی کشیده اند.
یار و یاور داشتن برای مبلغ ضروری است
موسی علیه السلام در ادامه سخنانش می گوید: واجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی. خدایا! من فکر می کنم که به تنهایی از عهده کار تبلیغ و هدایت مردم بر نمی آیم، شریک و همکار می خواهم، اما من بدبخت هنوز این طور احساس نمی کنم، هنوز خیال می کنم که به تنهایی کافی هستم. همکار یعنی چه؟ همفکر یعنی چه؟ همگام یعنی چه؟ من باید به تنهایی کار بکنم، ولی موسی می گوید: خدایا کار تبلیغ است، کار هدایت است، کار ارشاد مردم است، من پیغمبر به تنهایی از عهده این کار بر نمی آیم، خدایا! برای من یک شریک، کمک و معاون بفرست. کاندید هم می کند؛ برادرم هراون از هر جت مرد لایقی است، خدایا او را به کمک من بفرست. کی نسبحک کثیراً و نذکرک کثیراً برای چه! اخلاص خودش را ذکر می کند. خدایا! ما هیچ هدفی نداریم، جز این که مسبح تو را در دنیا زیاد بکنیم، حق پرست را در دنیا زیاد کنیم. برای این است که من این تقاضاها را از تو دارم و این کمکها را از تو می خواهم.
قرآن عین همینها را درباره پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ذکر می کند، به صورت امور تحقق یافته. در مورد موسی به صورت خواسته او ذکر می کند که البته مستجاب شد. معلوم می شود که خدا پیغمبر را نیز برای همین هدف و رسالت و ایده، مؤید کرد به همان خواستهای موسی بن عمران، می فرماید: بسم الله الرحمن الرحیم الم نشرح لک صدرک ای پیامبر! ای حبیب ما! آیا ما سینه تو را باز نکردیم؟ (سینه باز در عربی، کنایه از روح وسیع است). آیا روح تو را وسیع نکردیم؟ تو را دریا دلی نکردیم؟ و وضعنا عنک وزرک. وزر؛ یعنی، بار سنگین. به گناه هم که وزر می گویند، به خاطر این است که گناه بر خلاف حسنه (کار خوب که برای انسان حکم بال و نیرو را دارد و انسان را پرواز می دهد و به او نیرو می بخشد، بر عکس حکم بار را دارد و انسان را از حرکت باز می دارد.
بشارت قرآن به یاری مبلغان
موسی گفت: یسریلی امری / کار مرا آسان کن. این جا می گوید: و وضعنا عنک وزرک / بار سنگین را از دوش تو براشتیم. الذی انقض ظهرک این خیلی عجیب است. برای توضیح معنای انقض مثالی ذکر می کنم: اگر بالای یک سقف چوبی، بار سنگینی، مثلاً جمعیت زیادی باشد که دیگر این سقف توانایی نگهداری آن را نداشته باشد، یک وقت به اصطلاح عامیانه خودمان صدای جرق جرق سقف را می شنویم. عرب این جا می گوید: انقض؛ یعنی، چوبهای سقف به صدا در می آمد که اگر بار، یک مقدار زیادتر باشد، سقف می شکند.
می فرماید: ای پیغمبر! این بار سنگین، ستون فقرات تو را مثل آن چوبها به صدا در آورده بود، کمرت را خم کرده بود، پشتت را شکسته بود. بعد پیغمبر را تسلیت می دهد: فان مع العسر یسراً ان مع العسر یسراً فاذا فرغت فانصب والی ربک فارغب.
هرگز از سختی نترس، سستیها در سختیهاست و باز سستیها در میان سختیها پایدار می شود. باز تأکید می کند، مطمئناً از سختی نترس که سستیها همراه سختیهاست. وقتی این آیه نازل شد، چهره پیغمبر اکرم از خوشحالی سختیهاست. وقتی این آیه نازل شد، چهره پیغمبر اکرم از خوشحالی می درخشید، متحلل شده بود، سرخ شده بود؛ وعده خداست، خدا گفته از سختی نترس، دوباره به من گفته از سختی نترس. فاذ فرغت فانصب، از این کارت که فارغ شدی، باز خودت را به کار پر مشقت دیگری مشغول کن، که تو از سختی و مشقت ضرر ندیدی و ضرر نخواهی دید. والی ربک فارغب. این را شیعه این طور تفسیر می کند که ما این بار سنگین را بوسیله علی را برای تو کمک فرستادیم؛ و شیعه حق دارد این حرف را بزند و درست هم هست؛ یعنی منطق، همین طور حکم می کند.
نظر شما