به گزارش خبرگزاری شبستان، پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی در مطلبی به رد مشروعیت سلطنت رضاخان بر اساس نظریه ماکسوبر پرداخته و آورده است: در مورد مبانی مشروعیت رژیم رضاشاه میتوان گفت که حکومت وی فاقد مشروعیت بود. به علاوه نبود عوامل مشروعیتزا با یک عامل منفی نیز همراه بود و آن تقارن روی کار آمدن او با تغییر سیاست انگلستان بود. از سوی دیگر شیوه به قدرت رسیدن رضاخان هیچ مبنای قانونی یا حتی عوامپسندی هم نداشت. اینکه وی در مجالس عزاداری عاشورا با پای برهنه شرکت میکرد و کاه بر سر خود میریخت، نتوانست چهره عوام پسندی به او ببخشد. مخالفتهای نمایندگان مجلس با قدرت گرفتن او نیز نشان میدهد که هیچ وجهه قانونی نداشته است. مشروح این بررسی را در زیر می خوانید:
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ کودتای سوم اسفند 1299 آغاز تکاپوی رضاخان برای رسیدن به تخت سلطنت بود و در نهایت نیز پس از این کودتا بود که رضا سوادکوهی با عنوان "افسر قزاق" به یکباره به "سردار سپه" تبدیل شد و با کمک هواخواهان غربی تا تکیه زدن بر تخت پادشاهی بالا رفت. با وجود اینکه رضاخان همواره به دنبال اجرای سیاستهای غربگرایانه در ایران بود اما با بررسی نحوه روی کار آمدنش میتوان دریافت که سلطنت رضاخان در چارچوب تئوریهای مشروعیت غرب هم توجیهی نداشت و رضاخان حتی بر اساس فرهنگ غرب نیز هرگز موفق به کسب مشروعیت نشد. احمد نقیبزاده در بخشی از کتاب "دولت رضاشاه و نظام ایلی" که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، به بررسی مشروعیت سیاسی در دولتهای مطلقه اروپا و رژیم پهلوی اول پرداخته است.
دولتهای مطلقه اروپا به دو وجه از وجوهی که "ماکس وبر" به تشریح آن پرداخته است از مشروعیت سیاسی برخوردار بودهاند. ماکس وبر در کتاب اقتصاد و جامعه (Economic et Societe) از سه نوع سلطه مشروع نام میبرد که عبارتند از:
1- سلطه عقلایی مبتنی بر انطباق اعمال حکومتگران با ضوابطی که از طرف افراد تحت سلطه تعیین شده است.
2- سلطه سنتی مبتنی بر اعتقاد به حقانیت سنتهای معتبر زمانه و مشروعیت حکومتی که در این قالب روی کار آمده و نسل در نسل ادامه یافته است.
3- مشروعیت کاریزماتیک مبتنی بر باور و اعتماد مردم به شخصی که در او قدرت، نفوذ و اعتبار فوق انسانی میبینند، صرف نظر از اینکه وی دارای چنین ویژگیهایی در عالم واقع باشد یا نباشد.
دولتهای مطلقه اروپا اغلب از مشروعیت نوع دوم و به ندرت از مشروعیت نوع سوم برخوردار بودند (مشروعیت عقلایی مربوط به دوره مشارکت مردمی است) اغلب پادشاهانی که در قالب دولت مطلقه، سلطنت میکردند از اعقاب سلسلههای پادشاهانی بودند که قرنها پیش از آن شکل گرفته بودند. اجداد و بنیانگذاران این سلسلهها معمولاً از رهبران نوع کاریزماتیک و اغلب از قهرمانان جنگ بودند که سلطنت در خانواده آنها موروثی شده بود. به همین دلیل تمرکز قدرت در دست آنها نیز فقط بر اثر استراتژی خود آنها صورت نمیگرفت، بلکه به میزانی نتیجه کنش و واکنشهایی بود که در درون جامعه جریان داشت و شاه به داوری انتخاب میشد. برای مثال به حکمیت طلبیده شدن پادشاه از طرف اربابان فئودالی که با هم رقابت داشتند یا دادخواهی مردم که از جور اربابان به او پناه میبردند در فرایند تمرکز قدرت در دست پادشاه مؤثر بود.
اساساً ایجاد وفاداری همگانی پیرامون، نسبت به مرکز سیاسی، یکی از کارویژههای دولتهای غربی محسوب میشود و این وفاداری خود به معنای از سرگذراندن بحران مشروعیت است. اما مشروعیت، حاوی نکتهای معنوی یعنی "ایمان بر حقانیت حکومت موجود" نیز هست که همیشه در وفاداری سیاسی تبلور نمییابد. اتباع یک دولت و مردم یک کشور الزاماً باید به فرامین حکومت مرکزی سر اطاعت فرود آورند و هیچ قدرت واسطی اعم از قوم، قبیله یا قدرتهای فئودالی یا قدرتهای خارجی، نباید بین مردم و حکومت حایل باشد.
این امر به معنای یکپارچگی سیاسی ملت در آغاز عصر جدید است. اگر پذیرش مذهب سلطان و زبان رسمی در خدمت همگونگی فرهنگی باشد، پذیرش سلطنت سلطان در جهت همگونگی سیاسی و رویآوری به مرکز سیاسی واحد است.
وقتی این کارویژه به انجام رسد آنگاه در یک طرف، حکومت و نظام سیاسی قرار میگیرد و در طرف دیگر، مردم (نظریههای قراردادی) قرار میگیرند. برخوردی که بین این دو به وجود میآید به یک چالش سیاسی همگانی میانجامد که نتیجه آن، غلبه پیرامون بر مرکز است. به این معنا که مردم اینک در پناه همگونگی و یکپارچگی فرهنگی و ملی، خواهان مشارکت در اداره امور خود میشوند؛ در حالی که نزاعهای قومی و چالشهای اجتماعی، اجازه ورود به این مرحله را نمیدهد.
وضع ایران در دوران سلطنت پهلوی چنین بوده است که در آن بارها قیام همگانی صورت گرفته است اما در مورد مبانی مشروعیت رژیم رضاشاه، باید گفت هیچ یک از آن زمینهها یا منابع مشروعیت که در مورد دولتهای اروپایی بر شمردیم، در کار نبود. خانواده وی از قشر متوسط رو به پایین بود. ظاهراً پدرش عباسعلی خان سرگرد هنگ سوادکوه بود و عمویش فرماندهی قوای مازندران را بر عهده داشت. وی یا اجدادش هیچ کدام فاتح یا قهرمان یک جنگ یا سمبل فداکاری ملی نبودند. افزون براین، نبود عوامل مشروعیتزا با یک عامل منفی نیز همراه بود و آن تقارن روی کار آمدن او با تغییر سیاست انگلستان بود. این نکته که انگلیسیها رضاخان را در ایران به قدرت رساندهاند در همه جا شایع بود و سبب شد تا به رغم تلاشهای او در جهت نزدیک شدن به آلمانها هرگز نتواند از زیر بار این خفت به در آید.
از سوی دیگر شیوه به قدرت رسیدن رضاخان هیچ مبنای قانونی یا حتی عوامپسندی هم نداشت. اینکه وی در مجالس عزاداری عاشورا با پای برهنه شرکت میکرد و کاه بر سر خود میریخت، نتوانست چهره عوام پسندی به او ببخشد. مخالفتهای نمایندگان مجلس با قدرت گرفتن او نیز نشان میدهد که هیچ وجهه قانونی نداشته است.
پارهای از جامعه شناسان از جمله "رابرت نیسبت" (Nisbet Robert A) از یک منبع مشروعیتبخش دیگر نام میبرند که باید دید آیا رضاشاه قادر به بهره گرفتن از آن بوده است یا نه و آن مشروعیت کارکردی است. به این معنا که دولتی یا رژیمی به رغم شیوه به قدرت رسیدن خود بتواند از عرصه خدمات خود کسب مشروعیت کند. یکی از این خدمات تأمین امنیت است.
هرج و مرج سالهای بعد از جنگ جهانی اول، مردم را متوجه شهسواری میکرد که از عالم غیب برسد و به این آشفتگیها که بعضاً ساختگی هم بود پایان دهد. "عشقی" شاعر معروف، از کسانی بود که با انتشار مقاله "عید خون" طرفداری خود را از اقدام انقلابی به نمایش میگذاشت. اما تصور نمیکرد که در جامعه آن روز که فرهنگ عمومی رشد نیافته بود و تشکلهای پایداری نیز وجود نداشت، این شهسوار ممکن است یک "چنگیز" باشد. در عین حال وی از اولین کسانی بود که خطر را حس کرد و به مخالفت با جمهوری رضاخان برخاست و عاقبت نیز جان خود را بر سر همین مخالفت ها گذاشت. امنیت به بهای گزافی حاصل شد و آنان حاضر به چنین معاملهای نبودند و به سرعت حق انتخاب را از دست دادند.
اقدامات عمرانی، سازندگی و نوسازیهای رضاشاه نیز از یک سو با تعارض نیروهای سنتی مواجه شد و از سوی دیگر با آن چنان سرکوبی همراه بود که به قیمت جان بسیاری از مردان بزرگ مملکت تمام شد و در نتیجه نتوانست موجبات "مشروعیت کارکردی" را فراهم آورد.
نظر شما