تعلق اصلی ‌ام برای خدمت به مردم کشورم و کل جهان است/فرشاد به قولش عمل کرد؛ مرخصی گرفت اما از خدا

خبرگزاری شبستان: همسر شهید حسونی زاده، می گوید: شرط اول ازدواج فرشاد با من این بود که غیر از اینکه در خدمت خانواده هستم، تعلق اصلی ‌ام برای مردم کشورم و کل مردم جهان است.

خبرگزاری شبستان_ اهواز

ایران یکی از کشورهایی است که در موقعیت های مختلف همواره در مبارزه با ظلم چه در داخل و چه خارج از مرزها پیشتاز بوده؛ در سرنگونی رژیم پهلوی، دوران دفاع مقدس، حمایت از مظلومان فلسطین، لبنان، غزه و... و امروز هم در سوریه و عراق در دفاع از حرم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) نام ایران بلند آوازه است.

 

همچنان که در دوران دفاع مقدس شهدای بسیاری تقدیم اسلام شدند تا از تجاوز دشمن بعثی به کشور جلوگیری کنیم، امروز هم یادگاران هشت سال دفاع مقدس در کنار نیروهای جوان به دفاع از حریم اسلام و اهل بیت(ع) می پردازند و در این راه شهدای بسیاری را تقدیم کردیم.

 

یکی از این شهدا شهید فرشاد حسونی زاده (چلداوی) است که در دهمین روز از خردادماه سال 1344 در شهر سوسنگرد شهرستان دشت ‌آزادگان در جنوب استان خوزستان در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد.
 

پدرش عبدالکاظم کارمند آموزش وپرورش و مادرش خدیجه بانو بودند؛ وی هفت خواهر و پنج برادر داشت؛ بعد از تولد فرشاد خانواده حسونی زاده از سوسنگرد به اهواز مهاجرت کردند؛ فرشاد دیپلم خود را در رشته تجربی و فوق دیپلمش را در رشته بهیاری و پس از آن لیسانس نظامی خود را در سپاه در شهر اصفهان کسب کرد.

 

وی از همان دوران کودکی به مسائل دینی علاقه داشت و به وقایع و اتفاقات جامعه بی تفاوت نبود و مثل بسیاری از همسن و سالانش از ظلم و ستم رژیم پهلوی و بی بند و باری حاکم بر جامعه به ستوه آمده بود به طوری که تحت تاثیر قیام روشنگرانه امام خمینی(ره) حاکمیت ناصالح زمان خویش بپا خاست و تا پیروزی انقلاب اسلامی از پا نشست.

 

وی در حالی که 12 سال بیشتر نداشت به همراه دوستان و مبارزان انقلابی خود با شرکت در راهپیمایی ها و پخش شبانه اعلامیه های امام راحل(ره) و حتی درگیری مستقیم با نظامیان رژیم منحوس پهلوی نقش بسزایی ایفا کرد.

 

پیروزی انقلاب اسلامی باعث نشد تا تلاش و مجاهدت فرشاد فروکش کند بلکه با عضویت در گروه فعالان مسجد امام موسی بن جعفر(ع) اهواز به ادامه فعالیت های اجتماعی و مذهبی خود اقدام کرد و در حالی که پیروزی انقلاب اسلامی می رفت تا جوانه های امید رشد و متعالی را در گرو وجود جوانان و نوجوانان دینی این مرز و بوم شکوفا کند، برگ دیگری از تاریخ حوادث تلخ و شیرین دیگری را رقم زد و مسیر زندگی فرشاد را تغییر داد.

 

 

از همان روزهای ابتدایی تهاجم وحشیانه رژیم بعث به مرزهای ایران اسلامی فرشاد 16 ساله از طرف مسجد امام موسی بن جعفر(ع) اهواز عازم جبهه های حق علیه باطل شد و زمانی که فقط 19 سال داشت به صورت رسمی وارد سپاه شد.

 

در دوران دفاع مقدس به عنوان مربی آموزش مقابله با شیمیایی فعالیت می کرد و در عملیات مختلفی از جمله خیبر و کربلای 4 و 5 و فاو و... شجاعانه شرکت داشت و نهایتا در عملیات فاو دچار عارضه شیمیایی شد تا جایی که حس بویایی خود را از دست داد و سال ها با درد و رنج این زخم کهنه و تیغ خشم و نفرت صدام جاهل دست و پنجه نرم کرد، اما هرگز اجازه نداد کسی متوجه این مسئله شود.

 

در سال 1364 ازدواج کرد که ناصر و زهرا و روح الله یادگاران آن بزرگ مرد و خستگی ناپذیر بودند؛ فرشاد در هنگام تولد هر سه فرزندش در جبهه های حق علیه بلاطل حضور داشت.

 

بعد از پایان جنگ تحمیلی فرشاد همچنان به فعالیت های علمی و فرهنگی خود ادامه داد و تلاش و مجاهدت وی باعث شد که از اطراف فرماندهانش برای خدمت بیشتر عازم شود و اما آخرین برگ زرین زندگی پر از مجاهدت فرشاد زمانی آغاز شد که عوامل کوردل شیطان و آل سعود برای فتح کشور سوریه و نابودی حرم حضرت زینب(س) و بریدن شاهرگ حیاتی مقاومت جبهه دیگر آفریدند.

 

روح بلند و بی تاب فرشاد این بار هم آرام ننشست و ندای هل من ناصر امام خویش را لبیک گفت و لباس رزم پوشید و عازم سوریه شد، فرشاد که نمی توانست به سال های مجاهدت خود در دفاع مقدس اکتفا کند و در رفاه و آسایش در کنار خانواده زندگی دنیایی خود را ادامه دهد به پست و مقام دنیا پشت کرد و سختی جهاد را بار دیگر به جان خرید و مجاهد فی سبیل الله شد و بعد از رشادت ها و فداکاری های بسیار سرانجام در 20 مهر 1394 بعد از سه سال جهاد بی وقفه در منطقه قنطریه در کشور سوریه به همراه شهید حمید مختاربند بر اثر اصابت خمپاره به مقام رفیع شهادت نائل آمد.

 

شهید نادر حمید دیلمی هم در این روز مجروح و بر اثر همین مجروحیت در روز یکشنبه(26 مهر) همان سال در یکی از بیمارستان‌ های سوریه شربت شهادت می‌ نوشد.

 

اگر تکلیفی بر گردن کسی باشد، همیشگی است

همسر شهید حسونی زاده، می گوید: سال 1362 که فرشاد به خواستگاری من آمد، اوج جنگ بود و من آن موقع 13 سال داشتم، البته ما سال 1364 با هم ازدواج کردیم. ایشان همان زمان از بچه‌ های جبهه و جنگ بود. وقتی با هم صحبت کردیم، شرط اولش برای ازدواج این بود که من غیر از اینکه در خدمت خانواده هستم، تعلق اصلی ‌ام برای مردم کشورم و کل مردم جهان است.

 

وی ادامه می دهد: در آن شرایط و اوضاع این گونه سخنان از جوانان جنگ چندان بعید نبود، آنها برای اهتزاز پرچم اسلام در آن سوی مرزها مجاهدت می ‌کردند و شور انقلاب در وجود تک تک جوانان و نوجوانان موج می ‌زد و من می ‌دانستم که با یک رزمنده جهادی ازدواج می‌ کنم که هر لحظه احتمال شهادتش وجود دارد؛ در مدت حضورش در جبهه بارها مجروح و شیمیایی شد اما هرگز به دنبال تشکیل پرونده و... نرفت.

 

 

وی تصریح می کند: حاصل 30 سال زندگی من با فرشاد 2 پسر به نام‌ های ناصر و روح ‌الله و یک دختر است؛ فرشاد مبارزی خستگی‌ ناپذیر بود و هیچ وقت خسته نمی‌ شد، ارتباط خیلی خوبی با جوانان داشت و همواره من را به ارتباط با دختران جوان سفارش می کرد و می‌گفت با رفتار و کردارتان جوانان را به خود جذب و آنها را به حجاب و نماز تشویق کنید؛ وی بسیار باایمان و بااخلاق بود.

 

همسر شهید حسونی زاده، اضافه می کند: فرشاد 2 سال و 6 ماه در سوریه بود، وقتی متوجه شدم که می ‌خواهد به سوریه برود، گفتم شنیده ‌ام آماده ‌ای و می‌ خواهی بروی، گفت: مخالفی؟ گفتم: نه اگر کاری برای خدا باشد من هم هستم و حاجی خدا را شکر کرد، دختر و پسر کوچکترم برای رفتن پدرشان بی ‌تابی می‌ کردند و می‌ گفتند پدر اگر تکلیفی داشته تا امروز همه را انجام داده ولی من به آنها گفتم اگر تکلیف بر گردن کسی باشد، همیشگی است.

 

وی عنوان می کند: قبل از شهادت می ‌خواست به مرخصی بیاید که گفت باید بمانم، گفتم بمان جهادت را ادامه بده، به من گفت منتظرم نباش، به روح‌الله پسر کوچکم بگو فکر کند از وقتی به دنیا آمده پدر نداشته است و دعا کن خدا از من راضی باشد. آخرین پیامی که سردار برای من در گوشی ارسال کرد، این بود: «خدایا به شیر زنانی همچون همسرم صبر عطا بفرما و همانند حضرت زینب(س)‌ جزء مجاهدین کربلا قرار بده». در آخر هم گفت این بار اگر بیایم مرخصی می‌ گیرم و حسابی پیش بچه‌ ها می‌مانم؛ به قولش عمل کرد، مرخصی گرفت اما از خدا.

 

در همه شرایط به خدا توکل کنیم

ناصرحسونی زاده، فرزند شهید، هم می گوید: یکی از پاتوق‌ های همیشگی پدر گلزار شهدا و قرائت زیارت عاشورا بود، پدر برایم رفیق بود، خیلی صمیمی بودیم. پدر همواره ما را امیدوار می ‌کرد و می ‌خواست که در همه شرایط به خدا توکل کنیم.

 

وی اظهار می کند: پدرم رفت تا اسلام را نجات دهد، جهاد پدر برای حضرت رقیه(س) ‌و زینب(س)‌ بود؛ او حرمین شریفین را ناموس خودش می دانست و رفت تا دشمنان قسم خورده به خاک ما تعدی نکنند؛ آری اینگونه شهادت در سوریه پدر را به سمت خودش کشید.

 

وصیت نامه شهید حسونی زاده:

بسم رب الشهداء...

«تا می توانید جوانان را سمت خود بکشانید و به آنها محبت کنید

جوانان سرمایه های کشورمان هستند

اول محبت کنید با آنها دوست بشوید و بعد با اسلام و شیعه ی علی آشنایشان کنید

شهادت بالاترین سقف ایمان است

امیدوارم که همه ی ما دستمان به این سقف الهی برسد»

آمین یا رب العالمین

 

پردیس ارادت

 

کد خبر 610816

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha