خبرگزاری شبستان – مشهد؛ در اسلام تلاش برای کسب روزی حلال تاکید بسیاری شده است و همیشه در بین مسلمانان و به خصوص مردم کشور عزیزمان جزء دغدغه های همیشگی و مهم بوده و خواهد بود، کسانی که با تمام وجود برای تحقق روزی حلال سخت ترین و مشقت بارترین کارها را انجام می دهند تا لقمه نانی را که در سفره خویش قرار می دهند از راه ریختن عرق جبین به دست آورده باشند و آنچنان بر این عقیده استوار هستند که گاهی حتی زنان هم برای کسب روزی حلال تلاش های طاقت فرسایی را انجام می دهند که چند مرد هم از عهده انجام دادن آنها بر نمی آیند.
گاهی اوقات شیر زنانی پیدا می شوند که در انجام دادن کارهایی که فقط مختص مردان است حتی از آنها هم سبقت می گیرند و در انجام آن کار نه تنها به موفقیت می رسند بلکه برای خود اعتباری هم کسب می کنند و در حوزه جذب مشتری و در بین کسبه یک محله حرف اول را می زنند و حتی گاهی پیش می آید که از دیگر هم صنفان خود محصولی را با کیفیت بالاتر و ارزانتر به مشتریان ارائه می کنند.
در جامعه بسیاری از زنان وجود دارند که برای امرار معاش به شغل هایی نظیر دستفروشی، فروشندگی، کارگری، رانندگی تاکسی و اتوبوس و یا مشاغل خانگی روی می آورند تا با درآمد حاصل گذران زندگی نمایند اما در این بین کمتر زنی پیدا می شود تا برای امرار معاش و گذران زندگی خود و فرزندانش به شغل سخت و طاقت فرسای جوشکاری و درب و پنجره سازی روی بیاورد، شغلی که در درجه اول نیازمند مهارت و در درجه دوم احتیاج به توان جسمانی بالایی دارد.
اما در ابتدای بلوار طبرسی شمالی مشهد که یکی از مناطق حاشیه نشین این شهر محسوب می شود زنی توانسته با توکل بر خدا، اراده پولادین و عزمی راسخ برای گذران زندگی به شغلی روی بیاورد که جزء سخت ترین مشاغل محسوب شده و خطرات بسیاری هم دارد.
ظهر یک روز سرد که هوا سوز بسیاری هم داشت بدون هماهنگی قبلی راهی محل کارش شدم، آنجا که می رسم زنی را می بینم که بدون اعتنا به هیچ چیزی مشغول کار خودش است، چند دفعه ای سلام می کنم تا صدایم را بشنود، بر می خیزد و جواب سلامم را با علیک سلام پسرم می دهد، خودم را معرفی کردم و خواستم چند دقیقه ای بنشیند تا با هم صحبتی داشته باشیم اما قبول نکرد، کمی اصرار کردم اما باز هم قبول نمی کرد، وقتی اصرار من را دید لبخندی زد و گفت باشه، بر روی صندلی ای که خودش با ضایعات آهن درست کرده بود و مقابل درب ورودی محل کارش گذاشته بود نشست.
خودش را اینگونه معرفی می کند افسر شیری ۴۸ ساله فرزند محمد دارای یک دختر و دو پسر که دخترم را به خانه بخت فرستادم اما دو پسرم هنوز زمان ازدواجشان نرسیده و در حال تحصیل هستند، من هم در کنار همسرم ۱۷ سال است به کار درب و پنجره سازی و جوشکاری مشغول هستم و سعی می کنیم لقمه ای نان حلال سر سفره ببریم.
وی اظهار داشت: هر کسی در طول زندگی خود علاقمندی هایی دارد و من هم عاشق شغل جوشکاری و درب و پنجره سازی شدم و این شغل را ۱۷ سال پیش از همسرم یاد گرفتم و الان هم در کنار همسرم این کار را انجام می دهم و می خواهم تا زمانی که توان دارم به این کارم ادامه بدهم البته باید بگویم که این شغل به شدت سخت و طاقت فرسا است به خصوص برای یک زن، بارها فرزندانم از من خواسته اند به دلیل سختی فراوانی که دارد کار نکنم اما چون به شغلم علاقه دارم سختی را فراموش می کنم و با تمام توان ادامه می دهم.
شیری ادامه می دهد: از سختی کار هر چقدر بگم باز هم نمی شود سخت بودنش رو توصیف کرد چون من در گرمای تابستان و سرمای زمستان با آهن کار می کنم البته اصلا ناراحت نیستم چرا که از همین کار طاقت فرسا دخترم را به خانه بخت فرستادم و مخارج تحصیل دو فرزند دیگرم را می دهم و دلم می خواهد ان شاءالله دو فرزند دیگرم را هم به خانه بخت بفرستم و بعد شاید کمتر کار کنم البته شاید! چون من اصلا نمی تونم بیکار باشم.
در حین صحبت که بودیم چند مشتری آمد، از من عذرخواهی کرد و رفت تا به مشتری هایش برسد، منم اجازه گرفتم تا توی کارگاهش و نگاه کنم، مکان بزرگی بود حدود ۵۰۰ متری می شد، هر گوشه ای رو نگاه می کردم آهن آلات، میلگرد، درب و پنجره مستعمل می دیدم حتی آنقدر زیاد بود که کف کارگاه هم پر بود از انواع و اقسام آهن آلات به طوریکه راه رفتن رو خیلی سخت می کرد و باید برای رفتن به قسمت انتهایی کارگاه از روی انبوهی از آهن آلات گذر می کردم، مشتری هایش که رفتند برگشت و دوباره روی صندلی نشست.
وی با گلایه از وضع کسب و کارش ادامه داد:چند سال پیش بازار رونق داشت و کار و کسب من هم خوب بود اما متاسفانه الان حدود دو سال است که کار به شدت اُفت کرده و دیگه رونق سابق رو نداره، توی این اوضاع هم هر نهاد و اُرگانی اینجا می آیند و چوب لای چرخ ما می گذارند اما در مجموع خدا رو شکر که به من سلامتی داده و می توانم با دستان خودم لقمه ای نان حلال در بیارم و دستم جلوی خلق خدا دراز نباشه.
وقتی صحبت از دستانش شد خواهش کردم هر دو دستش را نشانم بدهد، باز هم لبخندی زد و دستانش را جلوی چشمانم گرفت، دستانی را دیدم که دیگر لطافت یک دست زنانه را نداشت، آنقدر زبر و سفت و پینه بسته شده بود که بیشتر شبیه دستان یک کارگر زحمتکش ساختمانی بود تا دستان نرم و لطیف یک زن.
صحبت هایمان تمام شد و قصد رفتن داشتم، خداحافظی کردم و اون با همان لبخندی که از ابتدا بر روی چهره داشت و جمله خدا پشت و پناهت پسرم من رو بدرقه کرد، چند متری که رفتم برگشتم و پشت سرم و نگاه کردم، افسر شیری بانوی سخت کوش درب و پنجره ساز باز هم بدون توجه به هیاهوی اطراف مشغول کارش شد.
نظر شما