احساس نزدیک بودن به خدا از کجا می آید؟

خبرگزاری شبستان:چرا هر انسانی احساس می‌كند با خداوند در ارتباط است و می‌بیند كه اصلاً خداوند تماماً با اوست و او هم تماماً می‌تواند با خدا باشد.

خبرگزاری شبستان - سرویس قرآن و معارف: "چرا هر انسانی احساس می‌كند با خداوند در ارتباط است و می‌بیند كه اصلاً خداوند تماماً با اوست و او هم تماماً می‌تواند با خدا باشد. می‌یابد كه تمام خدا را دارد و اصلاً احساس می‌كند كه تمام خدا با او روبه‌روست و ارتباط او با خدا یك ارتباط شخصی است. گویا خدا فقط خدای اوست و به‌اصطلاح هركس خدای شخصی خود را دارد. چون خداوند مجرد مطلق است، و موجود مجرد همه‌اش همه جا هست و خداوند كه تجردش مطلق است بیش از همة مجردات نزد هرانسانی به تمامه حاضر است مگر این‌كه انسان توجه خود را به غیر خدا برگردانده باشد و در واقع خودش را از خدا دور كرده‌باشد، در حالی‌كه خداوند از همه چیز به او نزدیك‌تر است و در همین رابطه خداوند به پیامبرش می‌فرماید: «اگر بند‌گانم سراغ مرا از تو گرفتند، من كه نزدیكم و جواب هركس كه مرا بخواند می‌دهم» حتی نمی‌گوید: ای پیامبر بگو من نزدیكم، تا در این حال وجود اقدس پیامبر(ص) واسطه باشد، بلكه می‌گوید:  فَاِنّی قَریب/ من نزدیكم."

اصغر طاهرزاده، پژوهشگر قرآنی در کتاب "ده نکته از معرفت نفس" به ده نکته مهم درباره شناخت زوایای روح و نفس انسان می پردازد، او این معرفت را بر اساس آموزه های قرآنی و دینی به ما ارائه می کند.

نكتة هفتم ـ حضورِ « تمام » نفس

نفس انسان به دلیل اینكه مجرد است، در همه جای بدن به طور «كامل» و «تمام» هست، بدون هیچ تقسیمی، یعنی نه اینكه یك طرفِ نفس در چشم باشد و ما ببینیم و یك طرفش در گوش باشد و ما بشنویم. بلكه تماماً در چشم حاضر است و ما می‌گوییم خـودمان مـی بینیم و تمـاماً هـم خـود را بیننده حس می‌كنیم، همچنان‌كه تماماً خود را شنونده حس می‌كنیم. و این خاصیـت هـر موجـود مجردی است كه " همه جا هست و همه جا هم با تمامِ وجود هست". و هر چه موجود مجردتر باشد حضورش شدیدتر است ، مثل خداوند كه مجرد محض بوده و حضورش هم مطلق است.
در قسمت ششم، بحث از "حضور كاملِ نفس" شد كه در همه جا هست. حال سخن بر سر این است كه نه تنها در همه جا هست، بلكه «تماماً» همه جا هست. یعنی همه وجودش در همه جا به صورت «تمام» هست، نه این‌كه یك طرف نفس در گوش باشد و یك طرفش در چشم. این یكی از خواص مهم موجود مجرد است كه در پدیده‌های مادی اصلاً مثل و مانند ندارد. مثلاً تخته سیاه را در نظر بگیرید؛ طرف راست آن، در طرف چپش نیست و طرف چپ‌ آن، در طرف راستش نیست، چرا كه بُعد دارد و قابل تقسیم است. ولی مجرد چنین نیست. ملاحظه كنید؛ شما نمی‌گویید من با یك طرفم می‌شنوم، بلكه تمام وجودِ شما شنونده است، آنگاه كه می‌شنوید، منتهی به وسیله گوش. یعنی شما در موقع شنوایی حتی از قوة شنوایی خود حاضرترید و می‌گویید: من شنیدم، یعنی یك «من» در صحنة قوة شنوایی حاضر است كه به‌كمك قوة شنوایی می‌شنود، و معنی « حضور تمام » همین است.

موجود مجرد همه جا حضور دارد
هر موجود مجردی چون بُعد ندارد، خاصیتش همین است كه همه‌اش، همه‌جا هست و ما این خاصیت را از طریق نفس مجرد خود می‌توانیم درك كنیم. خاصیت تجرد منحصر به نفس انسان نیست، بلكه ملائكه هم مجرد‌اند پس هر مَلَكی، همة وجودش، همه جا هست. و از همه مهم‌تر خداوند كه مجرد محض است، شدت حضورش از همه بیشتر است، یعنی در عین‌این كه همه‌اش، همه‌جا هست، از همه پدیده‌های مجرد هم حضوری شدیدتر دارد، چرا كه به قول فیلسوفان تجرد از مقولة وجود است و نه ماهیت، و در نتیجه تشكیك‌بردار است، یعنی شدت و ضعف‌پذیر است. یعنی تجرد؛ مثل نور است و نه مثل صندلی. ما نمی‌توانیم بگوییم صندلیِ شدیدتر، چرا كه صندلی از مقوله ماهیت است. ولی می‌توانیم بگوییم نورِ شدیدتر یا علمِ شدیدتر، چرا؟ چون این‌ها از مقولة وجودند و لذا تشكیك ‌بردارند. خود تجرد هم همین‌طور است، یعنی شدت و ضعف بر‌می‌دارد. تجردضعیف مثل نفس نباتی یا نفس حیوانی، و تجرد شدید مثل ذات خداوند.
وقتی متوجه شدیم كه موجود مجرد وجودش كامل و تمام است، می‌گوییم: هر چه موجود تجردش شدیدتر باشد، حضورش «كامل‌تر» و «تمام‌تر» است و خداوند كه مطلق تجرد است، مطلق حضور است.

فرق حضور با ظهور در چیست؟

حال نباید فراموش كرد كه برای موجودات مجرد یك «حضور» داریم و یك «ظهور». ظهور نفس در تن، به قوای نفس است. مثلاً وقتی نفس بخواهد در چشم ظهور كند به قوة بینایی ظهور می‌كند. و یا وقتی بخواهد در گوش ظهور كند، به قوة شنوایی ظهور می‌كند. پس می‌گوییم ظهورش به قوای اوست، ولی حضورش به خود اوست. یعنی در همه جای بدن خودش به صورت كامل و تمام هست.
در مورد خدا هم همین‌طور است كه ظهورش به مخلوقاتش است، ولی حضورش به خودش است، خودش مجرد مطلق است و لذا حضور مطلق دارد، ولی ظهورش در عالم مجردات به مجردات است، و در عالم ماده به مخلوقات مادی است و لذا نباید بین حضورِحق و ظهورِحق اشتباه شود.
خلطی که بین نفس و جسم روی می دهد

پس از این مقدمه برای روشن شدن مطلب عرض می‌كنیم كه هر انسانی یك نفس و یك جسم دارد و نفس او قوایی مثل بینایی و تعقل دارد و جسم او اعضایی مثل دست و چشم و گوش دارد. گاهی ممكن است انسان بین قوا و اعضاء اشتباه كند، مثلاً قوة بینایی را به چشم نسبت دهد، در حالی كه قوة بینایی مربوط به نفس است و در هنگام خواب هم كه چشم انسان بسته است به كمك قوة بینایی می‌بیند، چرا كه قوای نفس؛ تجلّی خود نفس‌اند در موطن‌های خاص. یعنی اگر نفس در موطن و محل بینایی تجلّی كند، آن نفسْ بینایی است، و اگر در موطن شنوایی تجلّی كند، آن نفسْ شنوایی است. ولی اعضاء بینایی و شنوایی مثل چشم و گوش و مانند آن، برای ارتباط نفس با بیرونِ تن است و نفس از طریق این اعضاء و به كمك قوای خود می‌بیند و یا می‌شنود و به همین جهت هم بینایی و شنوایی را به خود نسبت می‌دهد. یعنی نفس در موقعیت شنوایی، به قوة شنوایی «ظاهر» می‌شود، و در موقعیت ویا موطن بینایی به قوة بینایی «ظاهر» می‌شود، ولی در همان حال كه به قوة بینایی یا شنوایی ظاهر شده، «حضورش» به خودش است و نه به قوایش، به همین جهت هم انسان می‌گوید: من می‌بینم، من می‌شنوم. یعنی دیدن و شنیدن را به خودش نسبت می‌دهد، چون حضورش به خود اوست ولی ظهورش به قوایِ اوست. عیناً برای سایر مجردات مثل ملائكه نیز موضوع به همین شكل است. مثلاً حضرت عزرائیل(ع) حضورش به خودش است، ولی ظهورش برای هر كس براساس ظرفیتی است كه شخص در زندگی دنیا برای خود به وجود آورده‌است. پس چون حضرت عزرائیل مجرد است، و مجرد همه‌اش، همه جا هست، - نه این‌كه در این قسمت دنیا باشد و در آن قسمت نباشد، و یا یك طرفش این‌جا باشد و یك طرفش جای دیگر- بنابراین ظهور او براساس صفاتی است كه فرد برای خودش تهیه كرده‌است.

حضور شدید به تجرد شدید است
پس به این نكته دقیق، عنایت داشته باشید كه هر موجود مجردی یك حضور دارد و یك ظهور، كه حضورش به خودش است. و هرچه تجردش شدیدتر باشد و از درجة وجودی شدیدتری برخوردار باشد، حضورش شدیدتر است و یك ظهور دارد كه براساس ظرفیت محل ظهور، حقایق باطنی آن موجودِ مجرد ظاهر می‌شود و هركس در نفس خود می‌تواند معنی حضور و ظهور مجردات را در عالم احساس كند، همان‌طور كه «من» و «قوای» منِ خود را احساس می‌كند.
وقتی روشن شد هر قدر موجود مجردتر است، حاضرتر است، و خداوند متعال كه عین تجرد است پس عین حضور است. متوجه می‌شویم كه چرا هر انسانی احساس می‌كند با همة خداوند در ارتباط است و می‌بیند كه اصلاً خداوند تماماً با اوست و او هم تماماً می‌تواند با خدا باشد. می‌یابد كه تمام خدا را دارد و اصلاً احساس می‌كند كه تمام خدا با او روبه‌روست و ارتباط او با خدا یك ارتباط شخصی است. گویا خدا فقط خدای اوست و به‌اصطلاح هركس خدای شخصی خود را دارد. چون خداوند مجرد مطلق است، و موجود مجرد همه‌اش همه جا هست و خداوند كه تجردش مطلق است بیش از همة مجردات نزد هرانسانی به تمامه حاضر است مگر این‌كه انسان توجه خود را به غیر خدا برگردانده باشد و در واقع خودش را از خدا دور كرده‌باشد، در حالی‌كه خداوند از همه چیز به او نزدیك‌تر است و در همین رابطه خداوند به پیامبرش می‌فرماید: «اگر بند‌گانم سراغ مرا از تو گرفتند، من كه نزدیكم و جواب هركس كه مرا بخواند می‌دهم» حتی نمی‌گوید: ای پیامبر بگو من نزدیكم، تا در این حال وجود اقدس پیامبر(ص) واسطه باشد، بلكه می‌گوید:  فَاِنّی قَریب/ من نزدیكم.

کد خبر 605476

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha