خواب دیدم، پدر زنده شده است

خبرگزاری شبستان: دختر شهید با فریاد، خدای من پدرم زنده شده است، بیهوش به زمین افتاد.

خبرگزاری شبستان_ خرم آباد؛

شهید علی اصغر بهمنی در سال 1329 در شهرستان خرم آباد متولد شد، تا سال سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد و بعد از آن به استخدام ژاندارمری درآمد.

 

در سال 1350 ازدواج کرد که ثمره آن دو پسر و یک دختر بود، قبل از انقلاب در فعالیت های انقلابی برعلیه رژیم طاغوت شرکت داشت و به همین دلیل چند بار او را اخراج نومدند، تا اینکه انقلاب اسلامی به  پیروزی رسید و بعد از آن  شهید به عنوان امدادگر در هلال احمر مشغول به کار شد.

 

با شروع جنگ تحمیلی چندین بار از طریق هلال احمر به جبهه رفت و در جبهه نیز مسئولیت امدادگری را برعهده داشت.

 

علی اصغر بهمنی، دو سال پس از اسارت یکی از برادرانش به عنوان امداد گر هلال احمر به صورت داوطلبانه به جبهه رفت.

 

سرانجام در تاریخ 22 تیر سال 1361 در جریان عملیات رمضان در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد.

 

بردار شهید در نقل خاطره ای از علی اصغر، افزود: بعد از ظهر یک روز گرم تابستان بود هشت سال انتظار چه لحظه های زیبا و وصف نا پذیری بود، اکثر مردم شهر منتظر بودند با گل و شیرینی در انتظار عزیزانشان که در اسارت بعث بودند، نشسته بودیم و هر لحظه و دقیقه به نظر طولانی می آمد.

 

وی افزود: در چهره مردم شهر، کوچک و بزرگ، روستایی و شهری شور و حال وصف ناپذیری به چشم می خورد که این لحظات به یاد ماندنی با هیچ قلم و کاغذی قابل نوشتن نیست.

 

بهمنی، ادامه داد: در بین جمعیت همسر شهید بهمنی نیز به اتفاق فرزند خردسال خود، به استقبال از برادر همسر شهیدش آمده بود.

 

وی بیان کرد: دختر شهید با دست گلی که در دست داشت به صورت مادر خود نگاه می کرد وبا دیدن سیل اشک های مادر، می پرسید؟ مادر چرا گریه می کنی، مادر که گریه امانش را بریده بود، لحظه ای سکوت کرد تا جوابی قابل درک برای کودک خردسال خود بیابد.

 

بهمنی افزود: همسر شهید در حالی که با گوشه چادر مشکی اشک چشمش را پاک می کرد، جواب داد، به یاد روز بدرقه پدرت افتاده ام، کاش پدرت نیز امروز در این جمع کنار ما ایستاده بود و به انتظار برگشت برادرش نشسته بود.

 

وی ادامه داد: در این لحظه صدای تکبیر و صلوات و هم همه ای جمعیت را فرا گرفت، و مردم سراسیمه به سوی اتوبوس های که وارد شهر می شدند می دویدند و به همدیگر مژده می دادند که آمدند.

 

برادر شهید، ابراز کرد: در این لحظه همسر شهید نیز به اتفاق فرزندش خود را به اتوبوس حامل آزادگان رساند، چند دقیقه طول نکشید که آزادگان در کنار خانواده های خود آرام گرفته بودند.

 

وی افزود: به محض اینکه دختر شهید چشمش به عمویش افتاد به علت شباهت عجیبی که  این دو برادر به یکدیگر داشتند، ناگهان دختر شهید فریاد زد، وای خدای من پدرم زنده شده است و دیگر چیزی متوجه نشد و بیهوش به زمین افتاد.

 

بهمنی، تصریح کرد: همگی دور دختر کوچک شهید جمع شده بودند و در این لحظه عموی آزاده خود را بر بالین کودک شهید رساند و  از نگاه های اطرافیان و اشک های آنان متوجه شهادت برادر شد.

 

وی ادامه داد: لحظات خیلی سختی بود، به طوری که اطرافیان نمی دانستند آیا خوشحال باشند یا ناراحت.

 

بهمنی، بیان کرد: سکوت خاصی بود و با گذشت دقایقی درسکوت تعدادی در جمع شروع به تکبیر و شعار آزاده به وطن خوش آمدی  محیط حزن انگیز نخستین دیدار پس از اسارت را تغییر دادند.

 

وی ادامه داد: فرزند شهید به بیمارستان منتقل شد و پس از ساعت های بیهوشی بلاخره چشم خود را باز کرد و رو به مادرش گفت: خواب دیدم که پدرم آمده، آیا راست است پدرم زنده شده؟

 

بهمنی، اظهار کرد: مادر با نگاه محبت آمیزی و در حالی که بغض گلویش را نگه داشته بود گفت: نه عزیز پدرت نزد خداست و دیگر برنمی گردد، اما لطف خداوند شامل حال ما شد و عمویت که سالهای زیادی را در اسارت دشمن بوده، آزاد شده است.

کد خبر 601317

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha