به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری شبستان، زندگی صدیقه، سکینه و سمیه و صفا پشت کوه ها و خروارها سنگلاخ و خاک می گذرد، گنبد هایی از شاخه های درخت خرما خانه آنها شده است.
داشتن مدرسه آرزوی آنان است، وقتی می گویم، چه آرزویی دارید؟ می گویند، دوست داریم، مدرسه امان کپر نباشد. خیلی از امکانات که حق طبیعی آنان است، برایشان رویا است.
دیگر از آرزوهایشان نمی گویند، سکوت می کنند، خجالت می کشند و لبخند می زنند. رویا هایشان محدود است، شاید پذیرفته اند که آنان نمی توانند آرزویی داشته باشند. جبرجغرافیایی و نامهربانی مسئولان آنان را از رویاپردازی هم محروم کرده است.
در میان خانه ها، گنبدی از شاخه هایی از هم باز شده و کهنه نیز وجود دارد که به آن مدرسه می گویند. هنگامی که وارد کلاس درس می شوم، بر روی تخته سبز رنگ نوشته شده است، «باد آمد» .گویا آن هنگام که معلم تدریس را آغاز کرده بود، شدت باد در روستای ماه هانگ زیاد بود. با سوز بادی که در آذر ماه می وزد، اولین پرسشی که در ذهنت خطور می کند، این است که آنان زمستان را چگونه در این مدرسه سر می کنند؟ وقتی سرما بخورند و بیماری تمام وجود آنان را بگیرد، چگونه مداوا می شوند؟ وقتی کیلومترها از خانه بهداشت که در روستایی دیگر است فاصله دارند.
با خود می اندیشی، آموزش وپرورش از وجود این مدرسه بی خبر است، اما نیمکت هایی که خیلی از قدمت آن نمی گذرد، نشان می دهد، وزارت آموزش وپرورش نقش کوچکی داشته است اما تنها برای این مدرسه نیمکت تهیه کرده و دیگر آن را به حال خود رها کرده است. نه تنها آموزش و پروش خیلی دیگر از نهاد های دیگر نیز از وجود این روستا بی خبرند. اینجا نه مدرسه است، نه جاده، نه آب و نه سرویس بهداشتی، اینجا نبود ها خیلی زیادتر از بودها است.
سکینه با تنی نحیف و چهره ای سبزه، لباس مندرس محلی بر تن کرده است با دمپایی های کهنه که سر تا پای او را خاک برداشته است هم صحبتم می شود، از اینکه صحبت کند، خجالت می کشد و با صدای خیلی آرام به پرسش هایم پاسخ می دهد، آنقدر آرام که مجبور می شوم چند بار پاسخ هایش را بشنوم.
سکینه مدرسه کپری را دوست ندارد و به خبرنگار شبستان می گوید: وقتی فصل سرما می شود، در کلاس درس خیلی سردم می شود و وقتی هوا رو به گرما میرود، عرق از پیشانیم می ریزد.
او با همان حجب و حیا ادامه می دهد: کتاب های درسی را معلم برایمان تهیه کرده است و او از خانواده ام برای من و خواهرم 70 هزار تومان پول می خواهد اما نداریم که بدهیم.
مارز نام دهستانی در بخش چاه دادخدا شهرستان قلعهگنج، استان کرمان است، یکی از روستاهای مارز ماه هانگ است. به زبان محلی می شود «مامانک ». روستایی که پشت تپه های خاکی و خروارها سنگلاخ است. روستایی که از کمترین امکانات محروم است. روستایی که تا اهالی آن لب جاده نیایند و به ماشین هایی که هر چند کم گذرشان از آنجا می گذرد، دست تکان ندهند از وجود روستایشان با خبر نمی شوی.
مدرسه کپری این روستا تنها 5 دانش آموز دارد که پایه اول تا پنجم ابتدایی هستند، 4 دانش آموز با یکدیگر خواهرند و مادر آنان تاکید دارد که می خواهم فرزندانم ادامه تحصیل بدهند اما شرایط زندگی ما خیلی بد است، ما هیچ نداریم، بچه هایم هیچ نمی دانند.
صدیقه، سکینه و سمیه هرگز نام پیتزا را هم نشنیده اند، مادر آنان می گوید، دخترانم اصلا نمی دانند پیتزا چیست، شام هر شب ما عدس و گوجه و نان است.آنان غذاها را نمی شناسند چون چیزی نخورده اند.
مادر ملتمسانه درخواست کمک دارد، با لهجه خاص خود می گوید: ما بدبختیم، ما بیچاره ایم، صدای ما را به دیگران برسانید تا کمکی شود. ما پول کتاب و مدرسه را نداریم بدهیم.خانه صدیقه، سکینه، سمیه و صفا همانند مدرسه آنها روی خوشی ندارد، فرش آنان چند حصیر کهنه کوچک است.
اهالی روستای ماهانگ با یخچال و تلویزیون و بخاری بیگانه هستند، آنان برای گرم کردن فضایی کم عمق را در زمین کپر ایجاد کرده اند که بر روی آن چوب می ریزند تا خانه را گرم نگه دارند.
خشکسالی و نبود علوفه رمق گوسفندان آنان را هم گرفته است، احشام هم از حال و روز خوبی بهره مند نیستند. بزها و گوسفندان آنها آنقدر لاغرند که که پوستشان به استخوان چسبیده است، همه درآمد مردم از یارانه و مستمری کمیته امداد است.
باید روستای مامانک را با نبودهایش بشناسیم، آنجا چیزی از بودها وجود ندارد، صبوری این اهالی موجب شده است تا آنان کمتر دیده شوند، تا آنجایی که آنان فراموش شوند.
معصومه بدخشان
نظر شما