خاطراتی از شهید مدافع حرم «مهدی قاضی خانی» در«بابا مهدی»

خبرگزاری شبستان: بابا مهدی عنوان کتابی درباره زندگی شهید «مهدی قاضی خانی» است که به کوشش «حسین سلمان زاده» و«علی غیوران» و به همت گروه فرهنگی شهید «محمد دلیری» آن را چاپ و روانه بازار نشر کرده است.

به گزارش خبرنگار کتاب شبستان: بابا مهدی، روایت زندگی کسی است که شهادت آرمان او بود ، او شهادت را آرزو کرد و شهادت او را طلبید، روایت برش هایی از زندگی ، یک مرد، یک پدر و یک همسر.

 بابا مهدی مثل همه پدرها، بچه هایش را دوست داشت اما شهادت را بیشتر از بچه می خواست. آرمان مهدی بابا خانی شهادت بود همین بود که به مدافعان حرم پیوست و در نهایت جام شهادت را نوشید و حالا تنها رد پای بابا مهدی برای «محمد متین»،«نهال» و «محمد یاسین» سنگ مزاری است که بچه پنجشنبه ها به یاد پدر روی آن آب می پاشند تا روشنایی بخش وجود نازنین پدرشان باشد.

کتاب بابا مهدی، بریده ای از خاطرات اطرافیان شهید مهدی قاضی خانی پیرامون زندگی اوست و به طور کلی با کنارهم گذاشتن این خاطرات می فهمیم شهید مهدی قاضی خانی کیست وچه خصوصیاتی دارد.

 در دلنوشته آغازین کتاب که توسط همسر شهید نوشته شده چنین آمده است: «بابا اولین واژه‌ای است که تمام کودکان تازه زبان‌باز کرده به زبان می‌آورند. صدایش می‌کنند و آغوشش را می‌طلبند تا در امن‌ترین نقطه جهان آرام بگیرند. حالا «بابا» چند ماه است برای «محمدمتین»، «نهال» و « محمد یاسین» قاب شده است روی دیوار، تا هنگام دل‌تنگی بغلش کنند. سنگ شده است روی زمین، تا هفته‌ای سه بار با دست‌های کوچکشان مزارش را بشویند. خاطره شده است در ذهن‌هایشان، تا شب‌ها خوابش را ببینند. زخم شده است روی دل‌هایشان تا بهانه‌اش را بگیرند و مردان شبیهش را دوست داشته باشند.! آری بابا مهدی چمدانش را بست و رفت تا حق پدری را نه تنها برای فرزندانش، بلکه برای همه فرزندان اسلام تمام کند.»

 در قسمتی دیگر از این کتاب از زبان خواهر شهید می خوانیم:« یک بار در خیابان به همراه همسرم بودم که دیدم آقا مهدی یک جاروی بزرگ شهرداری دستش گرفته و دارد خیابان را جارو می زند. علت را که جویا شدم گفت که پشت نیسانش بار شیشه داشته ، موقع حرکت، شیشه ها شکسته و خرد شده اند. کف خیابان ریخته اند.

 من به آقا مهدی گفتم: ولش کن ! آبرومون می ره، خود شهرداری میاد تمیز می کنه ولی به حرفم توجهی نکرد و بعد از اینکه خیلی اصرار کردم، گفت: اگه این شیشه ها توی لاستیک ماشین مردم فرو بره، حق الناس گردنمه و فردای قیامت آبرومون می ره."

 یک تکه کلام داشت؛ وقتی کسی می خواست غیبت کند با خنده می گفت: «کمتر بگو»طرف می فهمید که می فهمید که دیگر نباید ادامه دهد و چیزی بگوید.»  

 و بار دیگر در این کتاب از زبان همسر این شهید بزرگوار می خوانیم:« به فقرا و حاشیه نشین های قرچک و ورامین خیلی کمک می کرد. ظرف و ظروف و روغن و خوار و بار را بسته بندی می کرد و پشت نیسانش می گذاشت و شب ها به خانه فقرا و ایتام می برد و به آنها می داد.

 مقدار ازدرآمدش را بدون اینکه کسی بداند به موسسه خیریه کمک می کرد. بعد از شهادت تماس گرفتند که فلانی هرماه مبلغی کمک می کردند، اما این ماه پولی واریز نشده که پدرش گفت پسرم شهید شده است. عادت نداشت کارهای خیری را می کند را برای کسی توضیح دهد فقط  یک بار آجیل عید را از هر چیز دو بسته خریده بود  و داخل سری دوم یک کاغذ انداخته و نوشته بود«خ» وقتی تعجب مرا دید ، گفت : این ها برای خیریه است.»

انتشارات «نارگل» اثر حاضر را در120 صفحه به همراه تصاویر رنگی شهید چاپ و روانه بازار نشر کرده است.

کد خبر 587404

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha