به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری شبستان، مقصد روز اولِ سفر تایباد است، منطقه مرزی، منطقه ای که به عبور و مرور مردم افغانستان مشهور است با مشهد مقدس سه ساعت فاصله دارد. طبق برنامه پیش می رود راس ساعت 6 صبح صبحانه ای ساده از پنیر و خیار و گوجه در زایرسرای کمیته امداد میل می کنند. پژو پارس سفید رنگ مقابل هتل ایستاده تا آقای رییس را به سمت منطقه مرزی ببرد کوچه و خیابان را رد می کنیم به دل جاده می زنیم یک ساعت و نیم در راهیم که پژوی آقای رییس کنار جاده می ایستد تا هوایی تازه کند.
پیاده می شویم کنار یک مزرعه کشاورزی که چند صد متری با جاده فاصله دارد. سه پیرمرد بر روی زانو چمباتمه زده اند و مشغول خندیدن و کار کردن هستند همزمان نیز به ماشین های ایستاده در کنار جاده خیره شده اند اما کنجکاوی آنان آنقدر نیست که نزدیک بیایند. خوش و بش کردن با یکدیگر را ترجیح می دهند.
راننده از پشت ماشین فلاسک چای را برمی دارد و یک لیوان چای همراه با یک کیک یزدی را به آقای رییس می دهد. گویا پیرمردها فکر آقای رییس را مشغول به خود کرده اند با دیدن آنان لبخند می زند و به همراهشان می گوید به آنان نیز کیک تعارف کنید و همراه نیز چنین می کند و تعدادی کیک یزدی را در نایلونی ریخته و شتابان به سمت پیرمردها می رود که آنان نیز بدون وقفه کیک ها را می گیرند و شروع به خوردن می کنند. گویا فقر از همین مزرعه های کشاورزی با چین و چروک هایی که در صورت های پیرمردها پینه بسته است، آغاز می شود. رأس ساعت 9 و نیم به کمیته امداد شهرستان تایباد می رسیم آقای رییس مورد استقبال جمعی از مسئولان این شهرستان قرار می گیرد و دختر خانمی با خواندن شعر و دادن دسته گل به آقای رییس خوشامدگویی می کند. گویا وضعیت کمیته امداد شهرستان تایباد خیلی به مزاج آقای رییس خوش نمی آید هنگامی که می شنود تنها دو مددکار با سرانه دریافت بیش از هزار پرونده مسئول مددجویان این شهرستان هستند. می گوید می دانستم به کجا می آیم و تاکید می کند باید مددکارها را اضافه کنیم و باز تاکید می کند به دلیل مددجویان زنی که سرپرست خانواده هستند، از مددکاران زن استفاده کنید تا آنان راحت باشند.
نوبت به اصلی ترین قسمت سفر آقای رییس رسیده است. رصد وضعیت زندگی مددجویانی که دل به برنامه های آقای رییس خوش کرده اند پیش از اینکه به خانه مددجویی در تایباد برویم ماشین هایی که آقای رییس را اسکورت کردند با تذکرِ یکی از نزدیک ترین همکاران آقای رییس از جاده خارج می شوند. آقای رییس دوست ندارد ازدیاد جمعیت باعث کنجکاوی همسایه ها و دل آزردگی مددجو شود و پیش از ورود گربه را دم حجله می کشد. برای کم کردنِ نفرات و کاستنِ شلوغیها فرقی نمی کند که ماشین مدیر کل های استانی کمیته امداد را مرخص کند.
وارد کوچه خاکی می شویم، خانه ای آجری مقصد بازدید است آقای رییس به همراهانش می گوید مطمئن شوید؛ مشکلی با عکاسی نداشته باشند. همراهان با گفتن هماهنگ شده است خیال آقای رییس را راحت می کنند. فتاح به فکر مددجویان است تا انتشار تصویر آنان به دلیل فقر، کرامت مددجویان را زیر سوال نبرد.
وارد خانه می شویم نمایی آجری با قدمت و کهنه ساز دارد، دارای سه اتاق است در یک اتاق وسایل بنایی برپا است و پس از مدتی می خواهد این اتاق محل زندگی پسر خانواده شود که تازه ازدواج کرده است.یک اتاق دیگر که در گوشه سمت چپ خانه است، محل زندگی یکی دیگر از پسران خانواده تحت پوشش کمیته امداد است.
خانه دارای یک پذیرایی 20 متری است، وضعیت خانه خیلی بد نیست، آشپزخانه ای اُپن که نیمی از آن با سنگ مرمر درست شده است گلدان هایی را در خود جای داده که نشان از سلیقه و خوش ذوقی صاحب خانه دارد. دیوار های خانه نیز با تابلو ها و عکس مقام معظم رهبری و امام خمینی (ره) مزین شده است.
مادر با چادری گل گلی نوه خود را در آغوش گرفته است و دختر کوچکش نیز با معصومیتی که در چهره دارد کنار مادر نشسته و به میهمانان خیره شده است.
آقای رئیس با لبخند و خوش و بش کردن با اهالی خانه فضای خانه را به نفع خود تغییر داده گویا او میزبان است مابقی میهمان. سوالات پی در پی می پرسد از تاریخ فوت همسرمددجو تا روندهای درمانی که سرپرست خانواده طی می کند.
فتاح ممتد سوال می پرسد تا از جزییات زندگی مددجو با خبر شود، سرپرست خانواده که از راه کارگری خرج خانواده را در می آورده، به دلیل سکته مغزی ۱۰ سال است که فوت کرده است. اکنون مادر نقش پدر و مادر را برای 4 فرزندش ایفا می کند، آنان را خود بزرگ کرده و سروسامان داده به گونه ای که اکنون نوه نیز دارد و پسرانش نیز با وام هایی که از کمیته امداد گرفته اند قصابی و دامپروری راه انداخته اند. اما در آمد راضی کننده ای ندارند که بتوانند مادر و خواهران را از تحت پوشش کمیته امداد خارج کنند.
از سال 87 تحت پوشش کمیته امداد هستند .خانه نیز برای ورثه است، همین موضوع موجب شده تا مادر زمین خود را در روستای خیر آباد با کمک خیرین و کمیته امداد بسازد و به روستا کوچ کند.
آمنه دختر بچه ای که با چادری عربی کنار مادر نشسته و سکوت کرده است. فتاح با لبخند این بار سوالات ممتد خود را از آمنه می پرسد و آنجاست که متوجه میشویم، آمنه کلاس هفتم است و در مقابل پرسش آقای رئیس که می خواهی چکاره شوی، پاسخی ندارد با اصرار فتاح در نهایت با خجالت می گوید می خواهم پزشک شوم.
آقای رئیس متوجه می شود این سرپرست خانواده از سال 91 بیمه کمیته امداد شده است و همین مسئله باعث ناراحتی او و تشرش به مسئولان کمیته امداد می شود و می گوید باید این خانم از سال 87 بیمه می شد و قصور از مسئولان بوده است چراکه تاکنون حق سنوات سرپرست خانواده کم شده است.
فتاح هنگامی که متوجه می شود سرپرست خانواده از بیمه کمیته امداد خارج شده و بیمه سلامت را انتخاب کرده است، کمی به فکر می رود با تاکید خطاب به مددجو می گوید: خانم شما کار درست را انجام داده اید، چرا اجبار داریم که بیمه کمیته امداد شوند که تنها به پزشکان خاصی مراجعه کنند و در بیمارستان و داروخانه بگویند این بیمه امداد برای چه کسی است، دولت هزینه کرده است و طرح بیمه سلامت را اجرا می کند و وزیر بهداشت بارها به بنده گفته است چرا مددجویان را تحت بیمه سلامت نباشند.این کار خدا بوده است که با این مورد مواجه هستیم برخی از مدیرکل های بنده این موضوع را قبول ندارند و اصرار دارند مددجو باید تحت پوشش بیمه امداد باشد.
فتاح از حامیان دختران می پرسد و هنگامی که متوجه می شود 6 حامی دارند دلش کمی به خیرین قرص می شود.
دم ظهر است، خوش و بش ادامه دارد، آقای رئیس درخواست نهار می کند که با تعجب و خوشحالی صاحب خانه رو به می شود و فتاح می گوید، هرگاه خانه خیر آباد را ساختی حتما برای نهار می آییم.
خانه خیر آباد که نیمه کاره است و بنیاد مسکن، خیرین و کمیته امداد همت در ساخت آنان دارند، فتاح نیز 5 میلیون تومان به آنان از سوی کمیته کمک می کند تا زودتر کار خانه به اتمام برسد.
مادر را تشویق می کند تا مهرناز یکی دیگر از دختران خانواده که برای مهمانی به خانه پدر بزرگ رفته به دانشگاه برود و کمک هزینه را کمیته امداد بدهد. همچنین پس از ساخت خانه وسایل آن نیز توسط کمیته امداد تامین شود.
دیگر پایان مهمانی است، آقای رئیس با آن لحن گیرا و شیوایش و نگاهی که از پایین به بالا دارد، خطاب به صاحب خانه می گوید، ما را دعا کنید، برای مقام معظم رهبری و نظام ما دعا کنید.
هنگام برخواستن به سمت آمنه می رود و می گوید، چه چادر قشنگی سر کرده ای و در لا به لای نسخه و دارو های مادر چشمش به گذر نامه ای می خورد و به سرپرست خانواده می گوید با این گذر نامه به کجا سفر می کنی که مادر خانواده می گوید با دخترانم به افغانستان می رویم 2 ساعت با ما فاصله دارد و پارچه می آورم تا خرج خانواده را در بیاورم، فتاح بلافاصله می پرسد کسی را در آنجا دارید که بمانید، مددجو می گوید بله، دختر عمه ام در هرات است گویا خیال فتاح کمی آسوده می شود.
فتاح می پرسد، دوست داری کربلا بروی؟ مادر گویا غافلگیر می شود، می خندد و می گوید عاشق زیارت امام حسین (ع) است اما دخترانش را نمی تواند تنها بگذارد که فتاح هدیه زیارت کربلا را به او و دخترانش اعطا می کند و تاکید می کند در حرم ما را دعا کنید.
آقای رئیس تاکید می کند، این هدیه ها و کمک ها شخصی نیست و منتی نیز وجود ندارد.
ادامه دارد ...
گزارش از معصومه بدخشان
نظر شما