روایت یک معینه از زندگی مهاجری که در سرزمین آرزوها به آرزوی خود رسید

خبرگزاری شبستان: عصر روز هشتم ذیحجه، آخرین تماس را گرفت. نزدیک اذان بود. گفت: می رویم سمت عرفات. من التماس دعا خواستم باز به من گفت: فراموش نکن سلام مرا به امام هشتم برسان.

خبرگزاری شبستان- کرمان

 

وَ مَنْ یُهاجِرْ فی سَبیلِ اللّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثیراً وَ سَعَةً وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ وَ کانَ اللّهُ غَفُوراً رَحیماً
 

کسى که در راه خدا هجرت کند، جاهاى امن فراوان و گسترده اى در زمین مى یابد. و هر کس به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پیامبر او، از خانه خود بیرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست; و خداوند، آمرزنده و مهربان است.

 

۲ مهر ۱۳۹۴ برابر با ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۵ میلادی و ۱۰ ذیحجه ۱۴۳۶ قمری همزمان با عیدسعید قربان در مراسم رمی جمرات در «خیابان ۲۰۴» نزدیک تقاطع آن با «خیابان ۲۲۳»، در منطقهٔ منا، فاجعه ای سنگین روی داد که هزاران خانواده را در کشورهای مختلف اسلامی داغدار کرد؛ کشته شدن تعداد بیشماری از حجاج ابراهیمی آن هم در سرزمین امن الهی، امروز و پس از گذشت یکسال از آن حادثه اندوهبار، به اذعان بسیاری از تحلیلگران و کارشناسان و چهره های مذهبی، برنامه ای از پیش تعیین شده و کاملاً عمدی بوده است.

 

 

به همین مناسبت جمعی از خبرنگاران کرمانی با حضور در بیت شهید حجت الاسلام حاج مصطفی مرتضایی در کرمان، گفتگویی با همسر آن شهید انجام دادند که از منظر خوانندگان می گذرد.

 

زهرا عرب، که نه تنها بیش از سه دهه همچون یک معینه خوب در زندگی مشترک پابه پای همسر همه جا بود؛ چندین سال هم به عنوان معینه کاروان حجاج در عمره های مفرده و تمتع حضور داشته و قرار بود سال ۹۴ نیز با همسرش برای حج ابراهیمی همسفر شود اما در آخرین روزها از این سفر جا می ماند، از همسر شهیدش و زندگی و خاطرات او چنین می گوید:

 

ازدواج در محضر امام(ره)


مصطفی در سال در خانواده ای ولایی در شهر راور به دنیا آمد و در همان جا به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس برای ادامه تحصیل به مدرسه کرمانی ها در قم آمد؛ در سال 59 عقد ازدواج ما در محضر امام(ره)انجام شد و هفت سال در قم زندگی بسیار ساده و پرمعنویت همراه با کسب علم و دانش داشتیم و من هم درس می خواندم و هم مشغول زندگی بودم؛ در واقع در این مدت به عنوان شاگرد ایشان محسوب می شدم و در کنار هم درس می خواندیم و مباحثه می کردیم.

 


هرگز فراموش نمی کنم که همیشه با تفاهم و صداقت در کنار هم زندگی می کردیم و با هم به ویژه در مسائل دینی، سازگار بودیم. قم که بودیم درخواست شد از ایشان بروند بندرعباس مدیر عقیدتی سیاسی منطقه یکم نیروی دریایی؛ در دوران خدمت صادقانه او در بندرعباس، من هم کلاس های فرهنگی و تفسیر قرآن داشتم.

 


 

پس از چندین سال در اداره عقیدتی سیاسی نداجا بنا به تشخیص و ضرورت کاری به سازمان مرکزی دعوت شد و در قسمت های مختلف به خدمت خود ادامه دادند تا اینکه به درخواست مسول حفاطت اطلاعات ارتش و موافقت ریاست سازمان به معاون امور روحانیون سازمان حفاظت اطلاعات ارتش جمهوری اسلامی و ریاست عقیدتی سیاسی منصوب شد.

 

امام جماعت نمونه مسجد معراج تهران


در کنار خدمات در ارتش چه در بندرعباس و چه در تهران، تدریس در حوزه و دانشگاه و کلاس های عقیدتی را رها نکرد؛ امام جماعت مساجد هم بود. سه وعده اقامه نماز داشت. بیش از 8 سال در مسجد معراج میدان رسالت تهران،  امام جماعت بود که به عنوان امام جماعت نمونه شناخته شد؛ مردم به دلیل سخنرانی و فعالیت ها و پاسخگو بودن، ارادت بسیار زیادی به او داشتند.

 

 

همچنین در چند سال ابتدای زندگی در قم به عنوان امام جمعه موقت راور و در دوره حضور در بندرعباس، امام جمعه موقت این شهرستان بود؛ از همه مهمتر 8 تا 10سال شاگرد مقام معظم رهبری در درس خارج فقه و اصول بود؛ از یکشنبه تا سه شنبه هر هفته؛ بسیار پیگیر این جلسات بود و نظم خاصی برای این جلسات قائل بود.


در کنار این فعالیت ها اهمیت زیادی برای خانواده قائل بود؛ هم برای فرزندان و هم اقوام و خویشان؛ صله رحم را فراموش نمی کرد.صمیمت خاصی در خانواده ما وجود داشت. در تمام مدت زندگی مشترک در آرامش خاصی بسر می بردم. زمانی که خبر شهادتش رسید نه تنها همه خانواده بلکه اقوام و همسایگان گفتند یتیم شدیم و همه احساس یتیمی داشتند. احساس میکنم تا وقتی بود همه چیز داشتیم و مانند کوه پشت من بود.

 

تنها چیزی که بازماندگان را اذیت می کند...


گرچه افتخار می کنم به شهادتش و شاکر خداوند هستم چون علاقه عجیبی به شهادت داشت، در نماز و مراسم دعا همیشه آخرین دعایش شهادت بود؛ نامه ای از او نگه داشتم از سال های ابتدای زندگی که به جبهه می رفت؛ نوشته بود: همسرم! برای من دعا کن که خداوند مرا عفو کند و ببخشد و شهادت نصیب و روزی من شود.

 


قطعا''او برای شهادت انتخاب شده بود و این افتخاری برای ما است؛ تنها چیزی که مرا اذیت می کند چنین انسان ارزشمند و مفیدی را از دست دادیم.ولی حق بود به شهادت برسد. او در سرزمین آرزوها به آرزوی خودش رسید. و من هم هنگام شنیدن خبر شهادتش کلامی جز انا لله و انا الیه راجعون بر زبان جاری نکردم و سجده شکر به جای آوردم که او به آرزویش رسید گرچه برای ما خیلی سخت است.

 


زمانی که هنوز خبر قطعی نیامده بود، من و بچه ها سه هفته منتظر بودیم، با آخرین گروه آمد. 4 نفر بودند که پاسپورت آنها گم شده بود؛ با بچه ها می گفتیم اگر بیاد و با مرگ طبیعی از دنیا میره، نمی خواهیم بیاد، همونجا شهید بشه اما اگر بیاد و در نهایت با شهادت برود، خدا کند که برگردد. ظاهرا''سه هفته در بیمارستان های آنجا و در بین کشته هابوده اما جنازه کاملاً سالم بود.

 

 

از اینکه من جاماندم خیلی ناراحت شد


حاج آقا 25 سال در کاروان ها روحانی بود. 10 سال زودتر از اینکه من معینه شوم اما به نحوی برنامه ریزی می کرد تا با هم باشیم؛ 4سفر تمتع با هم بودیم؛ در سفر آخری هم  سه تا 4 روز پیگیر کارم بود و خودش روحانی کاروان جانبازان تهران بود. روز آخر گفتند کاروان دو گروه شده هر گروه 40 نفره و  معینه لازم ندارند؛ خیلی ناراحت شدند.

 


احساس دلتنگی عجیبی داشتم؛ از همان روز که عازم بود و چمدانش را می بستم! اما هرگز فکر نمی کردم دیگر برنگردد. به یکی از همسفران سال های قبل، گفته بود آخرین سفری است که می روم. در مکه هم گفته بود، آخرین احرامی است که می بندم.

 

راز علامت های تقویم که بعد از شهادت فاش شد


از نظر اخلاقی در تهذیب نفس و خودسازی دقت زیادی داشت. تقویم های جیبی داشت که از همان اوایل زندگی علامت گذاری شده بود؛ علامت های مثبت و منفی.به شهادت که رسید تازه متوجه شدم این علامت ها، مربوط به مراقبت و تهدیب نفس است.

 


گاهی که در منزل نماز را می خواند، من هم به او اقتدا می کردم. بعد از نماز می دیدم سجده های خیلی طولانی دارد. بعد قرآن باز می کرد و من متوجه نمی شدم برای چیست و سوال هم نمی کردم. بعد از شهادتش همه تقویم ها را نگاه کردم، اکثر آیاتی که آمده بود و او آنها را یادداشت کرده بود آیات مهاجرت و ۲۰۷ سوره بقره بود. انگار منتظر شهادت بود.

 


اهل تهجد و نماز شب بود و اهمیت عجیبی می داد و سفارش به نماز شب می کرد. حدود دو ساعت نماز شب او طول می کشید. اگر گاهی قضا می شد حتما''قضای نماز شب را به جا می آرود. حتی در طول سفر هم نمازشب را فراموش نمی کرد. اهل اخلاص و توکل به خدا بود و یکی از موفقیت های ایشان که منجر به شهادت شد، اخلاص و توکل او بود و همیشه می گفت هرچه می خواهید با توکل و اخلاص و توسل به اهل بیت به دست می آید.

 

 

سلام مرا به آقا امام هشتم برسان


نظم خاصی در برنامه هایش بود. زیارت عاشورا و دعای عهد را صبح ها در مسجد می خواند. همیشه قرآن و مفاتیح و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه را به همراه داشت و هر روز مقداری قرآن حفظ می کرد. دفتر شعر هم داشت که بیشتر اشعار مولانا بود. از وقت خود نهایت استفاده را می کرد. از منزل تا اداره چند آیه حفظ می کرد و در طول سفر حتما''تفسیر نمونه داشت.

 


لحطه اخری که می خواست از منزل برای حج حرکت کند من و پسرم قرآن بالای سرش گرفتیم؛ قرآن را باز کرد و یک مکثی کرد و آن را بست و دوباره باز کرد تا سه بار! نمی دانم کدام آیه آمده بود. من ناراحت شدم و قرآن را از دستش گرفتم. وقتی عازم شد من هم که ناراحت جاماندن از حج بودم، عازم مشهد شدم تا دهه ذیحجه را در مشهد به راز و نیاز بپردازم. در طول این دهه، هر روز تماس می گرفت و صحبت می کردیم. هر زمان تماس می گرفت این کلام را می گفت «سلام مرا به اقا امام هشتم برسان»

عصر هشتم ذیحجه، آخرین تماس تلفنی

 

عصر روز هشتم ذیحجه، آخرین تماس را گرفت. نزدیک اذان بود. گفت: می رویم سمت عرفات. من التماس دعا خواستم باز به من گفت: فراموش نکن سلام مرا به امام هشتم برسان؛ آن شب من نتوانستم حرم امام رضا علیه السلام بروم دعای شب عرفه را که در هتل می خواندم حال عجیبی داشتم و بی اختیار اشک امان نمی داد تا دعای شب عرفه را خواندم.

 

 

فردای آن روز که عرفه بود، هم خودم کار داشتم و هم او می رفت عرفه. تماس نگرفتم. روز عید قربان اولین کاری کردم زنگ زدم، جواب نداد. گفتم حتماً هنوز کارهایش انجام نشده. تا اینکه بعد از نماز عید قربان منزل یکی از دوستان رفتیم و یک دفعه تلویزیون، فاجعه منا را اعلام کرد. من اصلاً احتمال نمی دادم برای ایشان اتفاقی بیفتد چون بارها تجربه حج داشت و از جثه قوی هم برخوردار بود.

 


با خودم می گفتم حتماً زنگ میزنه. او سالهای سال مکه رفته و میدونه چکار بکنه. شاید مشغول کمک رسانی به حجاج است. تا غروب زنگ نزد. شب گفتند ایشان جزو مفقودین است. باز هم باور نمی کردیم.

 


خانم عرب که هنوز داغ این فاجعه دردناک برایش سنگین است، ادامه می دهد: همانطور که مقام معظم رهبری زیبنده و کوبنده و محکم و هم اینکه فرموند نباید این حادثه فراموش شود از همه مسولان و دست اندرکاران می خواهم پیگیر این موضوع باشند و حق بچه های یتیم را بگیرند. ما که هیچ مشکلی نداریم، بچه ها همه بزرگ شدند و مشغول هستند. اما بعضی خانواده ها بچه های کوچک دارند، بعضی بچه ها بعد از شهادت پدران به دنیا آمدند و همه مسولین در این فکر باشند و روابط و ... را باید کنار بگذارند و حق بچه های یتیم و خانواده ها را پیگیری کنند زیرا این مسئله عادی نبوده است.

 

شواهدی از عمدی بودن فاجعه منا

 

سعودی ها در حالیکه می توانستند مجروحین را به سرعت به بیمارستان منتقل کنند اما تعلل کردند. آقای فلاح زاده گفت من در همان خیابان بودم که خود دیدم غباری از زمین بلند شد؛ پس معلوم است نقشه ای در کار بوده که هر کس وارد کوچه می شده، می افتاده. از قبل برنامه ریزی کرده بودند. حتی یکی از شاهدان عینی نقل می کرد که سعودی ها اگر می فهمیدند طرف ایرانی است، هیچ کمکی برای نجات او نمی کردند.

 

مواضع رهبری باعث دلگرمی/ مسئولین هم پیگیر باشند


مسئولین باید با جدیت در این موضوع پیش بروند. این حادثه همانطور که رهبری فرمود نباید فراموش شود. و همین گفتار رهبری دلگرمی برای خانواده های شهدا است. همه مسولین این موضوع را در نطر بگیرند تا قدری خانواده ها به آرامش برسند.


همسر شهید مرتضایی در پایان این گفتگوی تفصیلی با بیان اینکه در طول همه سال هیا زندگی مشترک، جز زیبایی چیزی ندیدم؛ افزود: بعد از پدر، حاج آقا جای خالی او را برایم پرکرده بود. علاقه عجیبی به امام حسین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها داشت و در نهایت هم در بهترین ساعت و زمان و مکان بعد از عمره تمتع و با بغضی که آخرین لبیک را گفت و خدا هم پذیرفت، به شهادت رسید.

 

از شهید مرتضایی، سه فرزند دختر و یک پسر به یادگار مانده است.

 

 

طاهره بادامچی

 

 

کد خبر 572759

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha