به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان، تحول در علوم انسانی یک مفهوم و ایده کلی و مبهم است. هرکسی می تواند به دلخواه آن را تفسیر کند. در عین حال پیش فرض مساله تحول علوم انسانی پذیرش نوعی ناکارآمدی، عقب ماندگی و بی فایدگی علوم انسانی رایج در کشور ماست. کمترین معنای تحول علوم انسانی این است که دانش و اطلاعات خود را در حوزه های مختلف علوم انسانی به روز کنیم. از اندیشه های موجود و معاصر در حوزه های مختلف علوم انسانی غافل نباشیم، اگر خط شکن و مرزدار علوم انسانی نیستیم، دست کم در مرزهای آن حرکت کنیم. چنین نباشد که سال ها از مرزهای دانش عقب باشیم و خود را سرگرم نظریات و ددیگاه های فرسوده و تاریخ مصرف گذشته کنیم.
البته تحول در علوم انسانی، اصطلاحی است که می تواند به معنای بومی سازی علوم انسانی نیز باشد و حتی می تواند مساله اسلامی سازی علوم انسانی را نیز شامل شود.
بومی سازی علوم انسانی
مفهوم و ایده دیگری که در دو دهه اخیر در کشور ما رایج بوده و حتی همایش ها و مقالات و نشست های علمی متعددی درباره آن برگزار شده است، مساله «بومی سازی علوم انسانی» است. بومی سازی علوم انسانی مبتنی بر پذیرش این حقیقت است که علوم انسانی، برخلاف علوم طبیعی و تجربی، به تناسب فرهنگ ها و شرایط اجتماعی و اقلیمی مختلف می توانند دچار تغییر و تحول شوند.
علوم انسانی تولیدشده در کشورهای غربی لزوما نیازهای مردم ما و جامعه ما را تامیین نمی کنند زیرا درست است که این علوم با کنش های فردی و اجتماعی آدمیان سر و کار دارند اما کنش های آدمی به شدت از فرهنگ و شرایط محیطی، تربیتی، ارزشی و امثال آن تاثیر می پذیرند. در نتیجه نمی توان با ساز و کاری که برای تحلیل کنش های یک انسان یا جامعه سکولار تولید شده است، کنش های یک انسان یا جامعه دیندار را تحلیل کرد.
نمی توان با ساز و کاری که برای یک جامعه نوپدید مثل ایالات متحده آمریکا تولید شده است کنش های یک جامعه ریشه دار و دارای تاریخ بلندی مثل جامعه ایران را تحلیل کرد. هویت ملی و هویت دینی از مولفه های بسیار مهم برای تحلیل کنش های اجتماعی ایرانیان است اما مردم آمریکا دغدغه ای به نام هویت ملی و وطن پرستی و امثال آن را ندارند. یک جامعه بی ریشه، نوپدید، چندملیتی و چندفرهنگی است. کنش های این دوجامعه را نمی توان با یک ساز و کار تحلیل و پیش بینی کرد. ما نیاز به علوم انسانی بومی داریم؛ علومی که با توجه به نیازها و اقتضئات بومی و ملی خود ما تولید شده باشند.
پیش فرض بومی سازی علوم انسانی این است که مفاهیم علوم انسانی مفاهیمی جهانی و ناظر به انسان به ما هو انسان نیستند، بلکه بومی و منطقه ای اند. نکته دیگری که این اصطلاح با خود دارد این است که علوم انسانی موجود هرچند برای جامعه ما ناکارآمد و ناقص اند اما ممکن است برای خاستگاه های خود مفید و کارآمد و کارگشا بوده و باشند. به تعبیر دیگر، بومی سازی علوم انسانی، نقدی بر علوم انسانی رایج ندارد؛ بلکه نقد آن این است که چرا چیزی را که به ما مربوط نیست، در بین ما رواج می دهید. چرا با هزینه های سنگینی از جیب خود، باید علومی را تحصیل کنیم که نه تنها دردی از دردهای ما دوا نمی کنند که حتی دردهای ما را نیز افزون می کنند!
یکی دیگر از ابعاد بومی سازی علوم انسانی این است که محققان و پژوهشگران این حوزه مسایل و موضوعات خود را از مسایل و موضوعات مبتلا به جامعه خود انتخاب می کنند. دردهای اجتماعی و روانی و اقتصادی و فرهنگی جامعه خود را دوا نمایند. نسخه هایی متناسب با شرایط محیطی و فرهنگی و اقلیمی خود تجویز کنند. از تقلید در مساله گزینی و موضوع گزینی بپرهیزند. این حق طبیعی یک جامعه بر محققان و پژوهشگران خود است که توجه به مسایل آنان داشته باشند. مگر می شود یک پژوهشگر در جامعه ای زندگی کند و از امکانات آن بهره مند گردد اما نسبت به نیازهای علمی و عملی آن بی دغدغه و بی تفاوت باشد؟ اولویت گزینی، یک وظیفه اخلاقی در عرصه پژوهش است و چه اولویتی بالاتر از مسائل و موضوعات بومی و نیازمندی های محلی و قومی و ملی.
برگرفته از کتاب مبانی علوم انسانی اسلامی نوشته احمدحسین شریفی
نظر شما