به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان به نقل از پرتال اطلاع رسانی شورای عالی انقلاب فرهنگی، با توجه به تأکید مقام معظم رهبری بر پیگیری موضوع فقه هنر در دیدار با دستاندرکاران برگزاری همایشی با همین عنوان در سال گذشته، بر آن شدیم که اهمیت این موضوع و جوانب آن را بررسی کنیم. در این راستا با حجتالاسلام دکتر سید ابوالقاسم حسینی، شاعر(متخلص به ژرفا)، دانشآموخته علوم قرآنی، مدرس حوزه علمیه و عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب به گفت وگو نشسته ایم که حاصل آن را میخوانید:
برای شروع بفرمایید که میان هنر از یک سو و دین و به طور مشخص فقه از سوی دیگر چه نسبتهایی متصور است و از یک نظرگاه دینی اسلامی چه جایگاهی میتوان برای هنر قائل بود؟
در طول تاریخ اسلام دو نگاه به مسئله هنر وجود داشته که میتوان از یک نگاه به عنوان نگاه تمدنی و تمدنساز و از نگاه دیگر با عنوان غیرتمدنی یاد کرد. نگاه تمدنی نگاهی است که بزرگانی مانند بنیانگذار انقلاب اسلامی و رهبر معظم کنونی انقلاب و بعضی از فقها و مفسران بزرگ در طول تاریخ داشتهاند، اما با کمال تأسف باید گفت که تعداد این افراد کم بوده و بیشتر عالمان مسلمان ما، مخصوصاً فقیهان مسلمان، نگاه غیرتمدنی به هنر داشتهاند.
منظور از نگاه تمدنی یا نگاه تمدنساز این است که ما معتقد باشیم هنر در زندگی و سرنوشت انسان نقش اساسی دارد و این نقش اساسی با تأثیرگذاری بر همه رفتارهای مهم افراد در زندگی منجر به شکلدهی به تمدن میشود. به این معنا هنر مادر فرهنگ و مادر تمدن است. اما نگاه غیرتمدنی نقش هنر را در جامعه نقشی منفعل و نه فعال میداند. به عبارت دیگر هنر نقش سایه را دارد و نه آفتاب، نقش فرعی دارد و نه نقش اصلی.
یک عالم دین و از جمله یک فقیه، مبتنی بر هر کدام از این دو نظریه، چگونه با هنر برخورد میکند؟
اگر فقیه یا عالم دین معتقد باشد که هنر نقش تمدنساز دارد آن وقت همچنان که درباره عبادت انسانهای مکلف و مؤمنین حکم میدهد و تلاش میکند، برای یافتن حکم شرعی درباره هنر و فعالیتهای هنری هم به همان اندازه تلاش میکند. او معتقد است که اگر مؤمنان نماز نخوانند و روزه نگیرند و به دیگر تکالیف شرعی عمل نکنند پایشان در مسیر تکامل میلنگد و در راه رسیدن به قرب حق تعالی دچار مشکل میشوند و حال اگر نگاهی تمدنساز به هنر نیز داشته باشد، بها دادن به شئون هنر و زیبایی را هم باید در این راه مهم بداند؛ چرا که اگر کسی به زیبایی و به هنر و شئون آنها بها ندهد انسان کاملی نیست. بر این اساس است که دین باید برای هنر راهگشایی کند و فقیه و عالم دینی باید در این راه گشایی سهم جدی داشته باشم.
اگر این نگاه شکل بگیرد ما باید شاهد پدید آمدن جریان عمدهای از مطالعات عالمان دینی در چه در ابعاد نظری و چه در ابعاد عملی هنر باشیم. اما در حال حاضر نگاه غالب نگاهی است که یک نقش تفننی برای هنر قائل است و آن را جزئی اساسی از زندگی نمیداند.
بر اساس نگاه تفننی به هنر اگر شما فیلم نبینی، رمان نخوانی، به موسیقی گوش ندهی در زندگی دچار مشکل نمیشوی. شاید خیلیها با این نگاه، حتی بدون صبغه دینی هم، موافق باشند، اما آنچه مشکلساز میشود نتیجه بزرگ و پیامدهای بسیار ناهنجاری است که این نگاه به دنبال خواهد داشت. وقتی شما هنر را یک امر تفننی و فرعی تلقی میکنید، با دخیل شدن برخی عناصر، چنان که در طی تاریخ ما این اتفاق افتاده، ماجرا به این جا میرسد که هنر در جرگه منهیات و منکرات قرار میگیرد.
چگونه این اتفاق میافتد و فرعی انگاشتن هنر آن را به امری منفی تبدیل میکند؟
ببینید! از روز نخست این گونه نبوده که مسلمانان نگاهی سلبی و منفی و تاریک نسبت به هنر داشته باشند. در هر عرصهای وقتی شما چیزی را دارای اهمیت و دارای ضرورت تمدنی ندانستی به حاشیه میرود و وقتی به حاشیه رفت و شما نگاه جدی به آن نداشتی به تدریج در قسمت سایه و تاریک ذهن شما مینشیند. در حال حاضر هنر در نگاه بسیاری از عالمان ما رفته و در بخش تاریک ذهن آنان قرار گرفته است.
من میتوانم به عنوان مثال به موسیقی اشاره کنم. شاید برای همه جالب توجه باشد که بدانند ما روایات قابل توجهی داریم که نوعی از موسیقی را به عنوان موسیقی حلال حتی ستایش کردهاند. ما در قرآن کریم آیهای داریم که به اعتقاد بسیاری از مفسران درباره موسیقی است و از موسیقی به عنوان "فضل" یاد کرده است.
این مطلب مربوط به آیهایست که در آن خداوند آواز خوشی را که به حضرت داوود(ع) عطا کرده، فضل میخواند. با این وجود میبینید که در فرهنگ دینی ما در طول 850 سال موسیقی همیشه یک امر منفور است. این گونه نگاه به این دلیل شکل گرفته که کسی نیامده بگوید در همین آیات و روایات ما دو نگاه به موسیقی وجود دارد و بر این تفکیک تأکید کند. ما دو نوع موسیقی داریم که یکی موسیقی انسانساز است و دیگری موسیقی شیطانی است و موسیقی انسانساز و رحمانی مورد ستایش قرار گرفته است.
حال میپرسید که چرا توجهی به این نگاه نشده، بنده عرض میکنم به خاطر این که موسیقی رفته و در بخش سیاه ذهن نشسته و در قوطی سیاه قرار داده شده است. الان هم شما باید کلی تلاش کنید تا بگویید که موسیقی ممکن است یک نوع خوب هم داشته باشد؛ در حالی که اصالتاً در فرهنگ دینی ما، اعم از فرهنگ قرآنی و فرهنگ روایی، موسیقی یک بخش مثبت دارد. ماجرای انواع دیگر هنر هم همین طور است.
نتیجهای که از این مطلب میگیریم این است که نگاه عالمان بزرگ ما در طول تاریخ به هنر یک نگاه فرهنگساز و نگاه تمدنساز نبوده است. هنر در حاشیه قرار گرفته و با رفتن به حاشیه، به منطقه تاریک ذهن عالمان ما وارد شده است.
شما با استفاده از تقابل تلقی تمدنسازانه از هنر و تلقی غیرتمدنسازانه از آن بحث را به نحوی آسیبشناسانه پیش بردید و نتیجهگیری کردید. به عبارتی تا اینجا میتوان رویکرد شما را یک رویکرد پیشنهادی از منظری خاص تلقی کرد که توصیه میکند از ظرفیتهای هنر خود را محروم نکنیم یا نگاه تمدنسازانه به آن داشته باشیم تا هنر را مفید بیابیم. در اینجا پرسش من این است که اگر بخواهیم واقعیت تاریخی را بیشتر مدخلیت ببخشیم آیا در واقعیت زمینههای دیگری غیر از بیتوجهی و غافل شدن از هنر وجود نداشته که موجب نگاه منفی به آن شده باشد؟ به عبارت دیگر توضیح شما چندان برای ما روشن نمیکند که چرا اساساً نگاهی منفی به هنر شده است یا برای مثال چرا آیهای که در آن صدای خوش حضرت داوود(ع) فضل خوانده شده، دیده نشده است.
البته ما در طول 900 سال فقه شیعه عالمان بزرگی داشتهایم که به هنر در عالم شخصی خودشان توجه داشتهاند. اما این که چرا در مجموع هنر به حاشیه رفته به این علت بوده که امور دیگری در اولویت قرار گرفته است. طبیعتاً وقتی تلقی یک عالم این باشد که فلان چیز برای زندگی و برای تکامل و حیات معنوی انسان نقش نخست را دارد تا وقتی که تلقی او این باشد که نقش دو یا نقش سه را دارد پیامدهای متفاوتی خواهد داشت.
تفاوت زیادی است میان این که چیزی اولویت نخست نباشد و این که همان چیز منفی تلقی شود. مقصود پرسش من این است که چگونه آن چه میفرمایید اولویت نداشته بعضاً سیاه و منفی هم دیده شده است؟
تحلیل روانشناسانه من این بود که وقتی ما چیزی را در حاشیه قرار میدهیم ابتدا فقط به حاشیه میرود، اما آرام آرام به تدریج و در طول تاریخ مسائلی که به حاشیه رفتهاند نه تنها نقش خودشان را از دست میدهند بلکه ارزش خودشان را هم از دست میدهند.
آیا علت منفی تلقی شدن برخی هنرها این نبوده که گروههای مرجع خودشان را ساختهاند و در واقع یک گونه تضاهم گروههای مرجع را ایجاد میکنند؟
بله دقیقاً درست است. از این جهت وقتی که یک امر برای من به حاشیه رفت خود به خود برای دیگری در متن قرار میگیرد. برای مثال موسیقی یا در دهههای اخیر سینما و تئاتر چه نقشی ایفا میکنند؟ نقش مؤثر نقش مؤثر در پیشبرد اهداف و آرمانهایی که در نقطه مقابل دین قرار میگیرد.
این موضوع به این خاطر نیست که خود موسیقی یا سینما کارکرد ضددینی دارد، بلکه به این علت است که وقتی متدیننان به تبعیت از مراجع دینی، به سراغ هنر نمیروند، هنر هم از عناصر دینی تهی میشود. هنر مقولهای نیست که من تصمیم بگیرم آن را از زندگی حذف کنم و آن هم حذف بشود. هنر با زندگی مردم عجین است. اگر متدیننان به سراغ هنر نروند بقیه مردم که از هنر دست نمیکشند! در نتیجه رفته رفته، در طول یک دوره تکاملی، شما میبینید که بخش عظیمی از کسانی که به موسیقی میپردازند کسانی هستند که مراقبتهای دینی ندارند و نتیجه آن همین مطلبی میشود که شما فرمودید. یعنی برای مثال نتیجه آن در موسیقی این میشود که بسیاری از اهالی موسیقی، که علما برای پایین آوردن شأنشان به آنها میگویند "عمله طرب"، نگاه درست و روشنی به دین و عالَم دینی ندارند. البته من نمیخواهم بگویم خدای نکرده هر کسی به سراغ موسیقی رفته و میرود غیردیندار است، اما به عبارت روشن و امروزی آن دکانی در برابر دکان دیگر ایجاد میشود و تلقی هر کدام این میشود که آن دیگری میخواهد دکان او را تخته کند.
تحلیل من بر این مطلب متکی است که همه این ماجرا به خاطر آن حاشیه رانده شدن است. یعنی اگر موسیقی برای عالم دین همان نقشی را داشت که شعر داشته است، الان دیگر این اتفاق نمیافتاد.
با این حساب میتوان گفت دیواری که کشیده شده حتی میتواند باعث شود که اهالی برخی از هنرها در درون خودشان تصورشان در مورد کارشان این باشد که بیرون از دایره تدین قرار دارند.
من گاهی در سخنرانیها یا کلاسهایم این سخن علامه سیدجواد عاملی، صاحب مفتاح الکرامه را نقل میکنم که ایشان به عنوان یک عالم تراز اول صراحتاً بیان میکند که همه روایات اسلامی را در طول قرون اسلامی بررسی کرده و حدود 25 روایت درباره این که موسیقی جزو محرمات است یافته و حدود 12 روایت هم یافته که موسیقی را حلال و خوب معرفی میکند. بنابراین میبینید که نسبت ۱۲ به ۲۵ یک نسبت خیلی فاصلهداری نیست؛ نسبت یک به دو است آن هم در فاصله 12 تا 25. این در حالی است که بسیاری از علمای ما پیش از این که بروند اینها را ببینند و بررسی کنند نگاهشان را مشخص کردهاند. خیلی از اهل هنر و موسیقی هم فکر میکنند که ما هزار روایت داریم که موسیقی بد است و مثلاً دو روایت داریم که موسیقی خوب است، یا اصلا روایتی نداریم؛ در حالی که نسبت ۲۵ به ۱۲است. این بُعد و فاصله فراوان ذهنی، همچنان که شما اشاره کردید، به خاطر زمینه تاریخیِ پیشآمده، ایجاد شده است.
یکی از عناصر این زمینه تاریخی را میتوان در دوران صفویه جستجو کرد. تا پیش از آن بحث سماع در میان متصوفه بزرگ اهل سنت امری شناخته شده بود، اما از دوران صفویه تصوف شیعی نیز رو به گسترش نهاد و صوفیان شیعه نیز اقبال چشمگیری به موسیقی نشان دادند. آرام آرام اصطکاک منافع و تضارب و تضاد منافعی پیش آمد که یک سوی آن گروهی بودند که مسجد و محراب و منبر داشتند و فقها آنها را تغذیه فکری و مالی میکردند و گروه دیگر دراویش و صوفیه و اهل خانقاه بودند. با توجه به این که اهل خانقاه بخش زیادی از افکارشان را با شعر آهنگین، با موسیقی و با تصنیف پیش میبردند. متأسفانه این فاصله نیز مزید بر علت شده است و ما در این 400 ساله اخیر مخصوصاً درباره موسیقی دچار جبههبندی نیز شدهایم. این جبههگیری هم باید اصلاح بشود.
به نظر شما در آینده پیشرو چه کارهایی باید صورت گیرد؟
راهی که در حال حاضر باید دنبال کنیم این است که با همین جستارها و مطالعات و تحقیقاتی که دارد الحمدلله در این سالها با شتاب بیشتری انجام میشود، اعم از مطالعات نظری هنر، مطالعات فقه هنر، زیباییشناسی در اسلام، تا مدتی تلاش کنیم که هنر را از این منطقه تاریک و از حاشیه ذهن دینداران و عالمان دین بیرون بیاوریم.
مقام معظم رهبری هم در دیداری که سال گذشته با برگزارکنندگان همایش فقه هنر داشتند بسیار بر این موضوع تأکید داشتند و هم پیش از آن در طول مدتی که درس خارج فقه موسیقی را میفرمودند. اگر تأکیدات ایشان پیگیری شود آن وقت همه عالمان تراز اول و به خصوص همه عالمانی که عنوان مجتهد بر آنها اطلاق میشود دیگر تکلیف و ضرورت خودشان میدانند که در همه ابواب هنر وارد بشوند و موضوعشناسی کنند.
علت این که الان عالمان ما با موضوعات هنری آشنایی ندارند و فقط کمی با شعر و خوشنویسی، آن هم به دلیل پیشینه فرهنگی آنها، آشنایی دارند این است که آن احساس ضرورت را نمیکنند. هنر در حاشیه ذهنشان است. اما وقتی که از حاشیه بیرون آمد میآیند و موضوعشناسی میکنند. به مطالعات نظری درباره موسیقی میپردازند و وقتی مطالعات نظری کردند میبینند که اصلا موسیقی، مخصوصاً موسیقی اصیل ایرانی چه اندازه میتواند در جهت تربیت انسان، رشد انسان و تکامل انسان نقش داشته باشد. آن وقت دیگر به این قاطعیت فتوا نمیدهند که این ساز حرام است و آن ساز حرام است.
همین روند اگر در مورد سینما، در مورد رمان و در مورد دیگر اقسام هنر اتفاق بیفتد و هنر از حاشیه ذهن این بزرگواران خارج شود و در این زمینهها به طور جدی موضوعشناسی کنند میبینند که هنر ظرفیتهای عظیمی برای زندگی یک انسان مسلمان دارد و فقیه هم خود به خود در یافتن و کشف، و در گسترش و بالندگی این ظرفیتها میتواند ایفای نقش کند.
نظر شما