به گزارش خبرنگار کتاب شبستان، «بعضی ها از موش می ترسند، بعضی ها از دزد ، بعضی ها از اشباح و عده ای هم همین طوری می ترسند و نمی دانند از چه چیز. اما من دیگر از هیچ چیز نمی ترسم. با این که می دانم توی خانه تنها هستم و بیرون خانه تند باد دریا غوغا می کند....»
آن چه خواندید قسمتی از رمان «عاشق مترسک» است که ماجرای زندگی دختری ساده و روستایی به نام «اگنس» را روایت می کند، دختری که در یک مزرعه همراه با پدرش زندگی می کند و دوستی ندارد. تنهایی سبب شده تا آگنس مترسکی بسازد و با آن لحظات تنهایی اش را پر کند ، دوستی که در تخیل همراه همیشگی اگنس است اما پدرش او را وا می دارد تا مترسک محبوبش را به مزرعه ببرد....
روزی آگنس برای دیدن دوست مترسکش راهی مزرعه می شود اما با اتفاق عجیبی برخورد می کند؛ مترسک او حرف می زند و نفس می کشد و کیسه های خاک اره جای خود را به گوشت و پوست واقعی داده اند! از آن هم عجیب تر این که مترسک حرف می زند و اسم او را هم می پرسد و از این لحظه دیگر «اگنس» وارد سرزمین پریان می شود....
در قسمتی دیگر از کتاب «عاشق مترسک» می خوانیم:
«مدت های مدیدی بود که دلم می خواسته این ها را بنویسم. وقتی که بچه بودم این مطالب را نوشتم اما همه در آن موقع به من خندیدند زیرا مطالبی را که من می نوشتم در نظر ان ها معنی و مفهومی نداشت. اما حالا دیگر این حرف ها اهمیتی ندارد برای این که وقتی چشم های غریبه به این مطالب بیفتد من دیگر در این جهان نیستم.
حالا خوب می دانم که می خواهم چکار کنم ،از تو حیاط می روم وسط طوفان بعد این راه باریکه را می گیرم و می روم به همانجا که به طرف کوچه امتداد پیدا می کند.....»
گفتنی است کتاب حاضر را انتشارات امیر کبیر در قطع رقعی و جلد شومیز و بهای 8 هزار تومان تجدید چاپ کرده است.
نظر شما