به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از طلیعه، گفتوگویی با شریف لکزائی با عنوان علم اسلامی تا دانشگاه اسلامی جهت ریشهیابی سیر تشکیل و هدف تشکیل دانشگاههای اسلامی و تأثیر آنها بر روی علوم انسانی صورت گرفته است که متن آن در ادامه میآید:
محل تجلی اسلام، علوم انسانی است. آیا تشکیل دانشگاههای اسلامی توانسته مدلی اسلامی از این علوم ارایه دهد؟
در ابتدا بایستی مراد از دانشگاههای اسلامی روشن شود. آیا مراد مراکز و مؤسساتی دانشگاهی است که در آنها طلاب به تحصیل دروس دانشگاهی میپردازند؟ اگر مراد این باشد که من از آن این نوع مؤسسات و احیاناً دانشگاهها را مراد میکنم باید هنوز به انتظار نشست و منتظر بود. در این زمینه باید خاطر نشان کنم که اولاً، دانشگاههای تأسیس شده از اختیارات لازم و متمایز و ممتاز از سایر مراکز دانشگاهی برخوردار نیستند. حرکت آنها بر اساس همان مقررات وزارت علوم است که در بسیاری از موارد نقض غرض در تأسیس آنها است و دست و پای این مراکز را میبندد و به آنها اجازه نمیدهد عرصههای جدید را مطرح کنند؛ ثانیاً، این نوع مراکز به تعداد انگشتان یک دست هم نیست و از آن گستردگی لازم در کشور برخوردار نیست که بتواند تأثیرگذار باشد و از آنها انتظارات گستردهای داشت؛ ثالثاً، آن قدر تحولات مدیریتی در این مراکز رخ داده است که باید در باقی ماندن برخی از آنها برای رسیدن به اهداف اولیه آنها شک و تردید کرد. برخی از این مراکز دچار تحولاتی شدهاند که آنها را از اهداف اصلی که همانا پرورش پژوهشگران عرصه بومی و اسلامی است دور ساخته است. رابعاً تعدادی از این مراکز در زمینه مورد بحث و ارائه یک الگوی خاص به رغم وابستگیشان به افراد خاص ناموفق بودهاند.
بنابراین سخن گفتن از دانشگاههایی با عنوان اسلامی میبایست با توجه به محدودیتها و موانع و تحولات چند ساله آنها مورد بررسی قرار گیرد تا نتایج دقیقتری اخذ شود. درواقع انتظار کلی از این مراکز و دانشگاهها این بوده است که بایستی به سمتی حرکت میکردند که در آن علم متعالی و علم انسانی متعالی تا حتی فلسفه سیاسی متعالی تولید و انباشته و ارائه شود.
رویکرد این دانشگاهها به اسلام به عنوان یک مکتب است؟ یعنی در واقع آیا اسلام سبب باز تعریف علوم شده یا خودش به عنوان یک علم در نظر گرفته شده است؟
استنباطم این است که هدف اصلی و اولیه این است که اسلام به عنوان یک مکتب به بازتعریف علوم انسانی بپردازد و جهت و غایت و اهداف آنها را مشخص کند. از این رو میتوان گفت اسلام طلایهدار مکتبی است که یکی از جلوهها و بروز و ظهور آن حوزه دانش و دانشهای علوم انسانی است که با جهتگیری خاصی بایستی پیگرفته شود.
با توجه به بیانات رهبری که معتقدند رشتههای علوم انسانی در ایران به سمت غرب گرایش پیدا کرده است طرح تلفیق حوزه و دانشگاه چقدر توانسته این رشتهها را به شکل اسلامی ارایه دهد؟
میتوان گفت که هیچ گاه طرح تلفیق، فراگیر و بزرگ نبوده و به صورت بسیار محدود و جزیی مطرح و بعضاً اجرایی شده است. از این رو با توجه به فقدان فراگیری و گستردگی نتوانسته است تأثیرات لازم را برجای گذارد. در همان مواردی هم که به صورت جزیی اجرایی شده، با توجه به این که در چارچوب وزارت علوم بوده و میبایست در قالب قوانین وزارت علوم عمل کند نتوانسته بر دایره تأثیرات خود بیفزاید و خود دچار مشکلات عدیدهای شده است. هیچ گاه حساب جداگانهای برای این طرح به وجود نیامده و حمایتها و پشتیبانیهای لازم از آن به عمل نیامده است. برای همین نمیتوان از ابعاد تأثیرگذاری آن و ارایه رشتههای اسلامی سخن به میان آورد.
این طرح وقتی میتواند رشتههای مورد بحث خود را به شکل اسلامی ارائه دهد که از پشتوانه فکری و فلسفی و پژوهشی لازم برخوردار باشد و نهاد مستقل و مؤثری در این زمینه اقدام به تصمیمگیری و تصمیمسازی نماید. شاید در این زمینه بتوان برخی تلاشهای انجام گرفته در رشته علوم سیاسی و به ویژه گرایش اندیشه سیاسی اسلامی و فلسفه سیاسی اسلامی به خصوص طرح حکمت سیاسی متعالیه را استثنایی برشمرد که توانسته است تا اندازه ای به سمت تولید دانش های بومی و اسلامی حداقل در حوزه علوم سیاسی به ویژه تأسیس فقه سیاسی و توانمندسازی فلسفه سیاسی اسلامی حرکت کند. به ویژه این که محصولات تولید شده نیز فضایی را به وجود آورده است که توان تأسیس رشتههای اسلامی را نشان داده است مانند رشته فقه سیاسی، فلسفه سیاسی اسلامی، حکمت سیاسی متعالیه و… .
بنابراین اگرچه در این زمینه تلاشهایی انجام گرفته و زمینههای لازم برای تغییر رشته های علوم انسانی و اصلاح سرفصل دروس به وجود آمده اما هنوز فراگیر نشده و تنها در بخش کوچکی از مراکز مذکور مورد توجه بوده و در تمام مراکز آموزش عالی مورد توجه قرار نگرفته است. البته باید اذعان کرد که همین مقدار هم در حاشیه صورت گرفته و معمولاً با مشکلات زیادی رو در رو بوده است. به نظر میرسد با توجه به نظر حضرت امام خمینی که معتقد بود حوزهها در این بخش فعال شوند باید نهادهای لازم با اختیارات لازم تمهید شود و الا موارد برشمرده شده اگرچه درخور توجه و شایسته تقدیر است اما جایگاهی در فضای دانشگاهی کشور و وزارت علوم ندارد. این فعالیتها عمدتاً شخصی بوده و در حاشیه مراکز رسمی در حال فعالیت هستند در حالی که بسط آنها نیازمند نهادهای مستقل و رسمیای است که بتواند فارغ از هر دغدغهای شرایط تولید رشتههای جدید بر اساس مبنای فلسفی اسلامی مانند حکمت متعالیه را فراهم آورد.
اساسا آیا پس از انقلاب با عملیاتی شدن طرح وحدت حوزه و دانشگاه، تولید علم اسلامی وارد عرصه جدیدی شده؟
اولاً طرح وحدت حوزه و دانشگاه در طول سالهایی که از طرح این مسأله میگذرد متأسفانه عملیاتی نشده است. هر نهاد و صاحبنظری دیدگاه خود را در این باره دارد که مجموع این دیدگاهها در قالب یک طرح منسجم قابل ارائه نیست و ضمن این که از یک اجماع لازم هم برخوردار نیست. ثانیاً طرح تولید علم اسلامی در قالب طرح وحدت حوزه و دانشگاه عملاً طرحی شکست خورده و ناکام است. نهادی هم که به منظور این وحدت تأسیس شد عملاً یک مؤسسه شده است در کنار و مانند سایر مؤسسات وزارت علوم که محصولات منتشره آن نیز نتوانسته است جریان فکری خاصی را به وجود آورد و در فضای اندیشهای کشور مؤثر باشد. آنچه میتواند مهم باشد دانش آموختگان مراکزی است که وارد میدان شده و به رغم همه کارشکنیها و کاستیها با انگیزه شخصی به این سمت حرکت کردهاند.
به سبب همین کارهاست که امروزه میتوان سرفصلهای جدیدی را در رشتههای علوم انسانی مطرح و با توجه به پشتوانهای که در بخش پژوهشی توسط همین عده به وجود آمده است از آنها دفاع کرد و از مبنای فلسفی حکمت متعالیه در زمینه اسلامی سازی علوم انسانی سخن به میان آورد. بنابراین میتوان این گونه پاسخ داد که ما در فضای دانشی علوم انسانی وارد فضای جدیدی شدهایم اما این فضا به سبب تأسیس نهاد خاصی به منظور وحدت حوزه و دانشگاه نبوده است بلکه تنها برخی تلاشهای شخصی بوده است که در این زمینه مؤثر افتاده است. این در حالی است که همه ساله در ایام هفته وحدت حوزه و دانشگاه شعارهایی داده می شود ولی کار مؤثری انجام نمیشود.
آیا این طرح توانسته اسلام را در علوم به ویژه علوم انسانی نهادینه کند؟ اساسا آیا به تولید “علم اسلامی” منجر شده است؟
با توجه به موانع موجود به همان مقداری که تلاشهای شخصی صورت گرفته است در حوزهها و رشتههای خاصی توانسته تا حدی موفقیت آمیز باشد. یقیناً اگر این تلاشها و اقدامات شخصی نهادینه و از حمایتهای مؤثر نهادهای تصمیم گیرنده برخوردار شود میتواند پایدار و گستردهتر شود و روند گسترش آن تسهیل و تسریع گردد. بنابراین تا نهادینه شدن این علوم زمان بسیاری لازم است.
اسلامی کردن رشته های علوم انسانی چه تفاوتی در سیلابس دروس (واحدهای دانشگاهی) ایجاد کرده است؟ در واقع آیا واحدها به شکل جدیدی ارایه شده یا تنها به اضافه شدن واحدهای معارفی بسنده شده است؟
وقتی دروس اسلامی شد و این دروس مبتنی بر مکتبی فلسفی مانند حکمت متعالیه بود تفاوتها خود به خود آشکار میشود. اگرچه در این میان عناوین دروس و واحدها هم تغییری نکند با توجه به رویکرد صورت گرفته و مکتب فلسفی پشتیبان الزاماً جهت گیریها و اهداف و روشها و منابع و مبانی متفاوت خواهد بود. با اتخاذ مبنای فلسفی، تغییراتی در اصول، مبانی، اهداف و روشها اتفاق می افتد که اینها خود به تغییرات بنیادین منتهی میشود. در واقع نگاه سیستمی و مکتبی به دانش میتواند مؤثر باشد و تغییرات بنیادینی را سبب شود. در این میان ممکن است عناوین دروس هم دچار تغییرات ظاهری خاصی نشود اما جهتگیری کلی در محتوای آنها به وجود میآید که مفید خواهد بود.
البته در طول این سالها اسلامی سازی بیشتر به افزودن دروس و واحدهای معارفی منتهی شده است. که البته ما در این بخش با یک ضعف عمده مواجهیم. در سرتاسر کشور و همه دانشگاههای ما واحدهای معارفی ارائه میشود اما تا کنون متأسفانه هیچ نظریه بومی و اسلامی در این زمینه ارائه نشده است. به طور خاص در تحلیل انقلاب اسلامی هنوز هیچ نظریه اسلامی و بومی به منظور تحلیل انقلاب اسلامی توسط اساتید این درس ارائه نشده و بهترین منابع در این زمینه منابعی است که در غرب نگارش شده است. شاید سبب این مسأله این باشد که مبنای فلسفی و فکری این دروس روشن نشده است و اساتید ما به همان آثار غربی در این زمینه اکتفا کردهاند و به خود زحمت نداده اند که تحولی در این مورد به وجود آورند.
اخیراً در طرحی پژوهشی توسط بنده این موضوع در پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی پیگرفته شده است که به منظور تحلیل انقلاب اسلامی بر اساس خاستگاه فلسفی آن اثری تهیه شود. در این اثر از حکمت متعالیه و تأثیرات این مکتب فلسفی در پیدایش انقلاب اسلامی سخن به میان خواهد آمد و برای نخستین بار تحلیلی بومی از انقلاب اسلامی ایران عرضه خواهد شد. این تحقیق میتواند فضای جدیدی را در تحلیل انقلاب اسلامی پدید آورد. برای این که به وضعیت مطلوب حرکت کنیم باید ضمن اتخاذ رویکرد فلسفی به سمتی برویم که رشتههای موجود را اصلاح و کاستیها را بر اساس آن جبران کنیم.
طرح اسلامی کردن دانشگاه در دانشگاههایی همچون دانشگاه الازهر مصر هم اجرا شده است. آیا دانشگاههای موجود در ایران که چنین هدفی را دنبال میکنند، توانستهاند جایگاه جهانیای برای خود به دست آورند؟ چقدر این دانشگاه ها توانسته اند موجبات جذب دانشجویان با ملیتهای دیگر را فراهم آورد؟ جایگاه این دانشگاه در بین سایر دانشگاههای اسلامی در جهان چیست؟
همانطور که در بالا هم اشاره شد، متأسفانه این مراکز از جایگاه درخوری در داخل خود ایران هم برخوردار نیستند تا چه رسد به این که به جایگاه جهانی آنان بیندیشیم. طبیعتاً در این زمینه بایستی نهادهای مستقلی با اختیارات ویژه شکل گیرد تا حمایتها تنها در حد شعار و حرف های زیبا خلاصه نشود. بلکه بایستی به سمتی حرکت شود که این مراکز از ثبات مدیریتی و برنامههای راهبردی برخوردار باشند تا بتوانند اهداف مورد نظر را محقق سازند. به هر حال در حالی که این مراکز کمتر دارای جایگاهی در داخل هستند نمیتوان از جایگاه آنها در سطح جهانی سخن گفت. باز هم میتوان به تلاشهای اندکی که به صورت شخصی و فردی انجام شده است اشاره کنم در غیر این صورت هیچ حمایت مؤثر نهادی و سازمانی از ایدههای مطرح شده صورت نگرفته است تا بتوان ابعاد آن را مورد بررسی قرار داد.
نظر شما