روایتی از دل تنگی  در نقطه صفر مرزی/ آقا رضا و همسرش این روزها هوای ضامن آهو در سر دارند

خبرگزاری شبستان: یک قالی رنگ و رو رفته، یک تلویزیون ۱۴ اینچ، یک تکه موکت و چند لیوان که رنگش به زردی می زند، دارایی منزل محقر و باصفای آقا رضا و فاطمه خانم است که از زندگی سراسر عشق و سختی خود در طول این سالها می گویند.

خبرگزاری شبستان- خراسان جنوبی؛ خورشید وسط آسمان است و مستقیم بر سر ما می تابد. وسیله ای برای سنجش گرمای هوا در اختیار نداریم اما گرما به اندازه ای است که همه را خانه نشین کرده است ولی «آقا رضا» مشغول شستن «کاه» برای گوسفندانش است. تمام دارایی آقا رضا ۱۰ عدد گوسفند است.

 

۶ سال است که از آن حادثه تلخ می‌گذرد. همان روزی که در زندگی آقا «رضا» اتفاقات دیگری رقم خورد و تنها هم نفس او به خاطر نبود مسئولان مرکز بهداشت، به کما رفت و اکنون دیگر نه حرفی از او می شنود و نه حرکتی می بیند.

 

«رضا نظری» اهل روستای مشوکی شهرستان سربیشه، همان روستایی که آنقدر به مرز افغانستان نزدیک است که شب می توانی چراغ برق خانه های افاغنه را ببینی. هرچند که به گفته یکی از اهالی روستا در دهه 70 و قبل از آن افغانی ها در پایین دست مردم همین روستا زندگی می کردند و خیلی وقت ها هم دردسرهایی را برای روستاییان مرزنشین ایرانی ایجاد می کردند ولی امروز روستاییان برای «نعمت امنیت» شکر خداوند می کنند.

 

 

از سال 84 تقریبا امنیت به طور کامل در این منطقه برقرار شده و دیگر نه تنها لازم نبود که شب درب خانه را قفل کنی بلکه به راحتی می توانستی شب و روز در این منطقه تردد کنی اما زیادی فاصله با مرکز شهرستان و دوری از مرکز باعث شده تا این منطقه در سایه بی توجی مسئولان قرار گیرد. بی توجهی هایی که گاها به قیمت از دست دادن برخی عزیزان تمام می شد. هر چند که نباید از کنار خدمات و امکاناتی که به برکت جمهوری اسلامی ایران بعد از پیروزی انقلاب به این منطقه رفته است به راحتی عبور کرد اما کمبودهایی هنوز هم وجود دارد که این روزها بسیاری از مردم را رنجور و دل خسته کرده است و فکر مهاجرت را در ذهن آنها قوت بخشیده است.

 

درست ۶ سال قبل بود که فشار خون «فاطمه کهن» همسر « آقا رضا نظری» به بالاتر از حد نرمال می رسد و بدلیل مستقر نبودن مسئول مرکز بهداشت در روستا و نرسیدن دارو، سکته می کند و بعد از 2 ماه، از کما، به هوش می آید. حالا یک مشکل وجود دارد و آن اینکه دیگر نه می تواند حرف بزند و نه حرکت کند و خیلی آسان تر از آنچه فکرش را بکند «فاطمه خانم» فلج می شود و قدرت تکلم را از دست می دهد.

 

چند سالی است که از آن روز می‌گذرد و آقا رضا نه تنها نسبت به همسر خود کم محبت تر نشده بلکه روز به روز بر علاقه اش نسبت به همسری که باید با «فرغون» او را جابجا کند افزوده شده است به طوری که بدون همسرش از خانه بیرون نمی رود و هر کجا می خواهد برود او را با خود می برد.

 

آقا رضا می گوید با ویلچر نمی تواند در کوچه پس کوچه های خاکی و سنگی روستا همسرش را راه ببرد، او فرغون را وسیله بهتری برای این کار می داند و هر وقت که دلش هوای بیرون می کند، فاطمه خانم را سوار فرغون می کند و در کوچه های روستا و حتی مزرعه کوچکش او را می گرداند.

 

همین محبت های زیاد آقا رضا به همسرش باعث شده تا فاطمه خانم روز به روز بهتر شود و بخشی از بدنش که بی تحرک شده بود، دوباره قوت بگیرد. از فاطمه خانم می پرسم که چقدر به آقا رضا علاقه داری؟ سرش را به سمت بالا می چرخاند و با تمام توان و اشاره دست می گوید؟ خیلی خیلی.... اوه خیلی زیاد.

 

آقا رضا ادامه می دهد: چون همسرم فلج شده، الان 6 سال است که هیچ جا نمی روم و در منزل از او مراقبت می کنم. تقدیر روزگار این بوده است که آقا رضا و فاطمه خانم هیچ گاه پدر و مادر نشوند ولی آقا رضا اجر مراقبت از فاطمه خانم را کمتر از اجر پدری که برای فرزندانش زحمت می کشد؛ نمی داند.

 

 

یک قالی رنگ و رو رفته، یک تلویزیون ۱۴ اینچ، یک تکه موکت و چند لیوان که رنگش به زردی می زند، دارایی منزل محقر و باصفای آقا رضا و فاطمه خانم است.از او در مورد درآمدش می پرسم که پاسخ می دهد از سر و وضع منزل پیدا هست همه چیز! و ادامه می هد: ما اینجا تنها ماهی 45 هزار تومان هر نفر یارانه می گیریم و 45 هزار تومان هم به دو نفر ما کمیته امداد کمک هزینه می دهد، هیچ درآمد دیگری نداریم و اگر همین یارانه را قطع کنند از گرسنگی می میریم، قبلا که همسرم خوب بود کار می کردم اما الان باید از او مراقبت کنم و کار نمی توانم بکنم.

 

10 تا گوسفند دارم که داخل آغل پرورش می دهم اما سودی ندارند چرا که گوسفند را باید به صحرا برد. نگهداری در آغل هزینه زیادی دارد. بهزیستی هم چون ما تحت پوشش کمیته امداد هستیم،‌ کمکی به ما نمی کند و تنها یک ویلچر در اختیار همسرم قرار داده است.

 

آقا رضا ادامه می دهد: همسرم صحبت نمی کند، کار نمی تواند بکند، غذا و همه چیز را باید برایش مهیا کنم، همه این سختیها را به خاطر اینکه به فاطمه علاقه دارم انجام می دهم و او را تنها نمی گذارم. ۲ سال قبل که برای اولین بار به همراه یکی از اهالی روستا به مشهد و حرم امام رضا (علیه السلام) رفتم، تنها از امام رضا خواستم که « به من صبر و توان بدهد که با اخلاقی خوش از همسرم نگهداری کنم» هیچ چیز دیگر از امام رضا (علیه السلام) نخواستم!

 

از فاطمه می پرسم دوست داری دوباره مشهد و حرم امام رضا (علیه السلام) بروی؟ سری تکان می دهد، آه بلندی از اعماق وجودش می کشد و اشک از چشمانش جاری می شود!

 

 

آه از نهاد آقا رضا هم برمی آید، او هم دلتنگ امام مهربانی هاست، امامی که رافت را در دلش مهمان کرد که این سالها را در کنار همسرش بدون هیچ ناراحتی سپری کند. قرار عاشقی اش همان ساعت ۸ هست که هر شب زیارت خاصه امام رضا (علیه السلام) از صفحه برفکی تلویزیون اتاقش پخش می شود.

 

می پرسم اگر یک خیر بیاید و بخواهد مشکلات مادی شما را حل کند؟ قبول می کنی؟ می گوید «نه» از او می خواهم مرا به زیارت ببرد!!

 

مدیر کانون فرهنگی هنری علی بن ابی طالب (علیه السلام) روستای مشوکی که ما را در این دیدار همراهی می کرد به آقا رضا و همسرش قول داد که هرچه سریعتر زمینه یک سفر زیارتی به مشهد مقدس را توسط برای آنها فراهم کند. برق خوشحالی در چشمان فاطمه خانم و آقا رضا به خوبی نمایان می شود و دعای خیرشان بدرقه راه مدیر کانون...

 

خیرینی که تمایل دارند هزینه های اعزام این دو مرزنشین عزیز کشور را به مشهدالرضا برعهده بگیرند، می توانند با نمایندگی خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی «۰۵۶۳۲۳۳۲۵۷۹» در ساعت اداری تماس برقرار کنند.

 

 

 

 

 

 

کد خبر 560530

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha