خبرگزاری شبستان-کرمان
مدافعان حرم؛ نامی که این روزها دیگر برای خیلی ها نیاز به توضیح ندارد؛ امام خامنه ای در دیدار جمعی از خانوادههای شهدای مدافع حرم افغانستانی لشکر فاطمیون در هشتمین روز از سال ۱۳۹۵ با حضور در حرم مطهر حضرت امام رضا علیهالسلام فرمودند: برادران و خواهران عزیز افغانی و خاوریهای مشهد و خراسان و اینها در همهی مراحل انقلاب اسلامی نقش ایفا کردند؛ هم در خود اصل انقلاب و پیروزی انقلاب هم در دفاع مقدس و دوران جنگ تحمیلی، هم در همهی حوادث بعدی، حالا هم که در قضیهی دفاع از حرمهای اهلبیت (علیهمالسلام) این جوانهای مثل دستهی گل، پدر مادرها این جوان ها را فرستادند برای دفاع از حریم اهلبیت. و من به شما عرض بکنم، شهدایی که در این راه به شهادت می رسند یک امتیازی دارند، یک رجحانی دارند.»
استان شهیدپرور کرمان هم مفتخر است که تاکنون ۱۷ شهید که ۱۴ تن آنان از تیپ فاطمیون هستند را تقدیم حرم کرده است. به واسطه یکی از پیشکسوتان رسانه و اهل قلم استان، قرار شد تنی چند از خبرنگاران فعال حوزه ایثار و شهادت با خانواده معظم یکی از این شهدای عزیز دیدار کنیم.
برای حرکت، برای ساعت ۸ صبح از مقابل حرم شهدای گمنام کرمان قرار گذاشتیم. از بلوار امام حسن مجتبی علیه السلام که وارد منطقه طاهرآباد شوی، در قسمت هایی از منطقه، زمین های بایری را می بینی که تفت گرمای سوزان کویر از آن برمی خیزد. در همین حوالی، خانه ای با درب آهنی زنگ خورده بزرگی است که قرار است در آن با این خانواده محترم دیدار کنیم.
در را می کوبیم. علیرضا، پسر بچه ای که بلوز سفید منقش به تصویر امام خامنه ای بر تن دارد، در را به روی ما می گشاید. تا آخر هم که دیگر دوستان به ما می پیوندند با چالاکی خاصی که جلب توجه می کند در را به روی میهمانان باز می کند. وارد که می شویم مادر، خواهر و برداران شهید به گرمی از ما استقبال می کنند.
از همان ابتدا نبود هیچ وسیله سرمایشی، احساس گرما را در ما دوچندان می کند. تازه چند روزی است که کولری به این خانواده اهداء شده و هنوز هم آماده استفاده نیست؛ خیلی زود عمران، بردار شهید و پدر علیرضا که چفیه سفیدی بر دوش دارد سخن را آغاز می کند.
این را هم بگویم که در و دیوار این اتاق بزرگی که به همت خود این خانواده ساخته شده است پر از تصاویر شهدا و حاج قاسم سلیمانی و پرچم های عزای سیدالشهداءاست که محمدعلی سال گذشته آنها را دورتادور اتاق نصب کرده است.
عمران حسینی، برادر شهید محمدعلی حسینی سخن را آغاز می کند و بعضی جاها سخن را در میان اشک و بغض ادامه می دهد:
محمدعلی بسیار زرنگ و شجاع بود. از ما پرسیدند چرا فامیلی حسینی را انتخاب کردید؟ علت این بود که مادربزرگم از سادات بود و پدرم را میرزا حسین می گفتند. امام فرموده بود سنگرها را پرکنید. پدرم هم چون مقلد امام بود و برای همین سال 60 در هویزه می جنگید. از منطقه ما 16 نفر بودند 11 نفر شهید شدند. چند سال است خبری از او نداریم.
برادرم از همان اول به امام خمینی و امام خامنه ای علاقه داشت. حدود 15 سال بیشتر نداشت که اهل سنت افغان با او بر سر مسئله رهبری بحث کرده بودند که افغانی را چه به دفاع از رهبر ایرانی ها؟ و در برابر جسارت یکی از آنان که 30 نفر بودند، بینی یکی را هم شکسته بود. به آنان گفته بود، رهبری اولاد زهراسلام الله علیها است، جغرافیا را می خواهیم چکار کنیم.
مواضع حضرت آقا {ما هم از او یادگرفتیم بگوییم«حضرت آقا»} خیلی برایش مهم بود در قضیه منا وقتی تلفنی به او گفتم چه اتفاقی افتاده فوری پرسید موضع حضرت آقا چیست؟ خیلی دوست داشت حساب عرب ها را برسد(لبخند عمران)
در 9 دی خیلی فعال بود. پوستر توزیع می کرد و می گفت سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن. با بسیج منطقه شرف آباد ارتباط داشت. سایت ها را می خواند. شجاعت او کم نظیر بود. هم فرهنگی فکر می کرد هم سیاسی و هم اجتماعی. جغرافیا برای او ملاک نبود.
محرم سال 76 به دنیا آمد و محرم سال 94 هم شهید شد.سه ماهه بود که از مزارشریف به ایران آمدیم. باهم کار می کردیم در بازیافت زباله. مدتی مریض شدم. او سخت کار می کرد تا دست بچه های من پیش کسی دراز نباشد.حتی تا یک روز قبل از رفتن به سوریه کار می کرد. از بچگی نشان می داد چیزی دارد. قدرت جسمی خوبی هم داشت. مثل من قدش اینقدر کوتاه نبود(خنده عمران و حضار) قد رشیدی داشت.
ما هر سال روزتاسوعا به نام حضرت ابوالفضل علیه السلام نذری می دهیم. محمدعلی می گفت فقط آبگوشت و گریه فایده ندارد. امام حسین علیه السلام فرمود هل من ناصر ینصرنی؟! باید زینب را یاری کنیم. مادرم اجازه نمی داد برود. به من گفت با مادر صحبت کن و رضایت او را بگیر.
روزی به آن یکی برادرم زنگ زده بود و گفته بود 200 هزارتومان پول می خواهم. این پول را گرفته بود و بعد هم مفقود شد و تلفنش هم خاموش بود. ما خیلی نگران بودیم تا اینکه پسرعموم تماس گرفت و گفت نگران نباشید. رفته سوریه. در واقع می خواست از تهران برود. پلیس راه مهریز او را گرفته بودند و هرچه توضیح داده بود من از تیپ فاطمیون هستم قبول نکرده بودند و یک سیلی هم بغل گوشش خوابانده بودند که شما را چه به این حرف ها.
10 رمضان پارسال ثبت نام کرد و همه روزه هایش را گرفت و بعد از رمضان رفت. به همرزمش گفته بود تا جایی آمدیم که دیگر نمی توانیم دل بکنیم. در مجموع 75 روز در منطقه بود. 4 نفر نیروی داوطلب برای جنگ در یک منطقه نیزاری می خواستند که او اولین داوطلب بوده و در کنار او یک لبنانی و دو ایرانی از اصفهان هم بودند که هر 4 نفر شهید می شوند.
شب قبل از عملیات خواب دیده بود شهید می شود. نیمه شب از خواب بیدار می شود و به همرزم خود می گوید وسایل مرا برسان به خانواده و به مادرم بگو بر من گریه نکن، بر حضرت زینب سلام الله علیها گریه کن.
سخنرانی های حاج سردار(قاسم سلیمانی)خیلی برایش مهم بود و همان ها را تکرار می کرد که نباید در خواب باشیم؛ وظیفه است قیام کنیم و... نگران شهید بادپا{از شهدای مدافع حرم کرمان که پیکرش هنوز بازنگشته} بود. عکس شهید در گوشی تلفن همراه او بود. ارتباط عمیقی با حضرت زینب سلام الله علیها داشت. می گفت سر می دهیم اما سنگر نمی دهیم.
مادر شهید، طاهره حسینی هم که صحبت هایش را بیشتر عمران و رحمان برای ما روشن می کنند، در میان بغض و اشک می گوید: لبیک یا حسین، لبیک یا زهرا! و ادامه می دهد: فامیل خیلی با رفتن او مخالفت می کردند. می گفتند می روی و بعد از تو بقیه هم می آیند و همه را به کشتن می دهی. گفت مادر! دلم برایت تنگ می شود و وقت رفتن از سر تا پام را بوسید. و گفت برایم جزع و فزع نکنید برای حضرت زینب گریه کنید.
گفتم توکل به خدا برو. من قیامت جواب حضرت زینب را نمی توانم بدهم. گفتم تو شهید بشی من غش می کنم. گفت کاری می کنم تو غش نکنی و همین طور هم شد. خدا را شاکرم که در راه نیک رفت و کاری نکرد که سرافکنده باشیم.
خواهر جوان شهید هم که سن و سال چندانی ندارد، می گوید همسر او هم 25 اردیبهشت رفته خان طومان؛ حالا او در انتظار نوزادی است که تا چند وقت دیگر دیده به جهان می گشاید و نام محمدعلی را به یاد دایی بزرگ و شهیدش بر او می گذارند.
خواهر شهید با بیان اینکه محمدعلی چون متولد محرم بود همیشه می گفت، ما حسینی هستیم، خدایا ما را حسینی بمیران؛ در پاسخ به این سئوال که نگران شهادت همسرش نیست؟ می گوید: هر چه خدا بخواهد؛ راضی ام به رضای خدا.
رحمان، هم که فارسی را از بقیه اعضای خانواده راحت تر صحبت می کند، به تیپ فاطمیون افتخار می کند و از حجت الاسلام رئیسی، تولیت آستان قدس به دلیل اقداماتی که در توجه به این تیپ در مشهد دارد، قدردانی می کند.
تنها وسیله ایاب و ذهاب این خانواده، یک موتورسیکلت است که عمران با آن مادر را به مزار محمدعلی هم می برده و حالا مدتی است توقیف شده، اما وقتی عمران با همه سادگی اش می گوید: مأمور توقیف به ما گفت حالا که ۵۰ میلیون گرفتید چرا موتور؟! ماشین بخرید!!!!! درد تا استخوان انسان می رود.
گزارش: طاهره بادامچی
عکس: میثم احمدی
نظر شما