خبرگزاری شبستان:«نورالدین پسرایران» کتاب خاطرات سیدنورالدین عافی است؛ پسری شانزده ساله از اهالی روستای خنجان در حوالی تبریز در آذربایجان شرقی که حضور دفاع مقدس را در گردانهای خط شکن لشکر ۳۱ عاشورا به عنوان نیروی آزاد، غواص و فرمانده دسته و در جبهههای مختلف تجربه کرده و بارها مجروح شده است. نورالدین نزدیک به هشتاد ماه ازدوران جنگ تحمیلی راعلیرغم جراحات سنگین وشهادت برادرکوچکترش سید صادق در برابر چشمانش در جبهه ماند و در عملیاتهای متعددی حضور داشت و جانباز هفتاد درصد دفاع مقدس است.
کتاب «نورالدین پسر ایران» اگرچه به خاطرات یک نوجوان خطهٔ آذربایجان پرداخته است، اما در جای جای کتاب ویژگیهای «فرزند ایران بودن» نورالدین کاملاً پیدا است؛ ویژگیهایی چون صفا و صمیمیت، صداقت و صراحت، سادگی و بیتکلفی، سر نترس داشتن و شهادتطلبی که بهخوبی هم تصویر شده است. اینها خُلقیات و صفات تمام فرزندان ایران بود که در جبهههای نبرد حاضربودند.
روایت خاطرات سید نورالدین، سخت شیرین و خواندنی است. تلاش نویسنده برای حفظ ملاحت و طنز در کلام نورالدین نیز قابل توجه و شایان تحسین است. برای نمونه روایت صحنهٔ اولین جراحت نورالدین در جبههٔ کردستان را که منجر به دو ماه بستری شدن او در بیمارستان شد. یکی از زیباترین صحنههای این اثر دلنشین است.
در این بخش از کتاب از زبان نور الدین آمده است: «داد زدم: نزن. و گلوله را بغل کردم تا از مسیر آتش عقبه بردارم، اما فندرسکی که دستش را روی گوشش گذاشته بود، با فشار زانویش توپ را شلیک کرد... شلیک توپ همان وبه هوا رفتن من همان! سرعت و فشار آتش عقبه مرا مثل توپ سبکی به هوا پرتاب کرد... هیچ چیز از آن ثانیههای عجیب به یاد ندارم... فقط یادم هست . محکم به زمین افتادم در حالی که گردنم لای پاهایم گیر کرده بود! بوی عجیبی دماغم را پُر کرده بود. مخلوطی از بوی گوشت سوخته، باروت، خون و خاک... بهتدریج صدای فریاد فندرسکی و دیگران هم به گوشم رسید. گریه میکردند، داد میزدند...
من تلاش میکردم سرم را از بین پاهایم خارج کنم، ولی نمیشد... احساس میکردم مثل یک توپ گرد شدهام و اصلاً تحمل آن وضع را نداشتم. ناله میکردم: گردنم را بکشید بیرون... اما این کار دقایقی طول کشید. وقتی سرم از آن حالت فشار خارج شد، دیدم همه گوشتهای تنم دارند میریزند. هیچ لباسی بر تنم نمانده بود. حتی نارنجکها و خشابهایی که به کمرم داشتم، ناپدید و شاید پودر شده بودند. بچهها به سر و صورتشان میزدند و گریه میکردند. من از لحظاتی قبل شهادتین میگفتم، اما هیچ نالهای از من بلند نبود. از بچگی همین طور بودم.» (ص ۸۶)
بیتعارف و بدون تردید، نورالدین هشت سال در متن جنگ زندگی کرده و امروز برای ماندگاری آن لحظههای بینظیر از خاطراتش گفته است. از این رو افرادی که میخواهند درک خوبی از فضای جبهههای نبرد داشته باشند مطالعه این کتاب میتواند کمک بسیاری به این افراد کند.
گفتنی است: موفقیت این اثر تا اندازهای بوده است که حتی مقام معظم رهبری با خط خویش حاشیهای بر کتاب نوشته است و این خود اهمیت و جذابیت بالای کتاب را میرساند.
کتاب نور الدین پسر ایران را انتشارات سوره مهرمنتشر کرده است.
نظر شما