خبرگزاری شبستان – سرویس قرآن و معارف: "اگر میخواهیم خطوراتمان، خطورات ربّانی باشد و از خطورات شیطانی دور شویم، یاد خدا و یاد مرگ، زیاد باشیم، تلاوت قرآن را هم زیاد انجام بدهیم. مورد بعدی هم که بسیار راحت است، این است: «وَ الصَّلَاةَ عَلَى النَّبِيِّ ص». چقدر برای ما آسان گرفتند. این دیگر برای کسانی هم هست که شاید بگویند: ما سواد نداریم، پیرمرد هستیم، پیرزن هستیم، دیگر آن حوصله را نداریم و نمیتوانیم. البته نمیخواهم بگویم که آنها قرآن را حفظ نکنند، تا آنجا که میتوانند، جلو بروند. امّا این را هم دیگر همه میتوانند انجام بدهند که صلوات بر رسول خداست. فرمودند: «فَإِنَّ الصَّلَاةَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ عَشْرُ حَسَنَاتٍ»، بر پیامبر زیاد صلوات بفرستید، بیشک هر صلوات بر محمّد و آل محمّد(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین)، ده حسنه محسوب میشود." آیت الله روح الله قرهی، معلم اخلاق در سیصد و سی و چهارمین جلسه درس اخلاق خود که در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد به تبیین و تشریح ابعاد و وجوه مختلف خطورات و مراقبه پرداخت. آنچه در ادامه می آید بخش سوم و پایانی این بیانات است که در ادامه می آید.
زمانی که خدا، عاشق بندهاش میشود!
پروردگار عالم میفرماید: هر گاه یاد من بر بندهام غالب شود (یعنی همه وجودش بشود: من)، خواهش و خوشی او را در یاد خودم قرار میدهم؛ یعنی لذّت میبرد از این که به یاد من است.
وقتی خطورات انسان، الهی شد و مدام به یاد او بود؛ خدا هم در یاد او است. مگر میشود انسان یاد کسی باشد و او به یاد انسان نباشد؟! «القلب یهدی الی القلب» که در بین ما هم معروف است و در فارسی خودمان میگوییم: دل به دل راه دارد، همین است. انسان یاد پروردگار عالم باشد و پروردگار عالم به یادش نباشد؟! خداوند متعال که خیلی به یاد ما است.
انسان یاد آقا جان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) باشد - که بیان کردم: حداقل هر ساعت، انسان یک دعای سلامتی بخواند - و حداقل در هر ساعت، یک دعای سلامتی برای آقا جان بخواند، بعد آقا جان به یاد آن انسان نباشد؟! محال است! محال است! فرمود: «فإذا عَشِقَني و عَشِقتُهُ رَفَعتُ الحِجابَ فيما بَيني و بَينَهُ »، موقعی که من عاشق او شدم و او هم عاشق من شد؛ حجاب بین خودم و او را برمیدارم. یعنی وقتی عشق، دو طرفه شد؛ چون خدا که عاشق هست و ما را دوست دارد. حسب روایتی که در احادیثالقدسیّه است و یک موقعی مفصّل آن را در شبهای قدر بیان کردیم، ابراهیم خلیل هم که یک مرتبه بر روی آن قالی نشسته بود و هر جا رفت و دید که گناه میکنند، نفرینشان کرد، خدا برای سومین بار به او عتاب کرد: ابراهیم! چه میکنی؟! اگر جای من بودی که همه خلق را میکشتی! من دارم میبینم که روز و شب چه گناهانی میکنند، در بستر حرام میروند، چه غلطهایی میکنند، تو خلق نکردی، من خلق کردم.
خدا که ما را دوست دارد، این عشق یکطرفه درد است. اگر ما هم عاشق او شویم، آنوقت است که فرمود: «فإذا عَشِقَني و عَشِقتُهُ رَفَعتُ الحِجابَ فيما بَيني و بَينَهُ »، حجابها از بین میرود و آنچه نادیدنی است، آن بینی. حجاب از گوش، چشم، ذهن و ... میرود.
این که بیان کردم: اولیاء خدا در مقام أتقی و تالیتلو معصوم حتّی آخر دنیا را هم میدانند، به همین علّت است که تمام حجب برایشان از بین رفته است. اولیاء خدا، عرفای عظیمالشّأن، آن بندگان خالص خدا، آن مخلِصینی که مخلَص شدند، در دنیا هستند، با من و شما زندگی میکنند و اتّفاقاً پروردگار عالم هم فرمود: من به واسطه اینها عذاب را برمیدارم. مردان خدا، مردان الهی که بدون ادّعا هستند و گاهی اصلاً شناخته شده نیستند؛ اینگونه هستند و حجابی برایشان نیست.
قهرمان حقیقی کسی است که یاد خدا را فراموش نکند
بعد هم فرمودند: « و صَيَّرتُ ذلِكَ تَغالُباً علَيهِ ، لا يَسهُو إذا سَها الناسُ»، وقتی عاشق من شدند و من هم عاشق آنها شدم و حجاب کنار رفت، کاری میکنم که اصلاً آنها هیچ موقع دیگر من را فراموش نمیکنند و دچار سهو و غفلت نمیشوند. موقعی که مردم فراموش میکنند، اینها خدا را فراموش نمیکنند.
گاهی میشود در زلزله و مطالب سختی که پیش میآید، موقعی که انسان میخواهد جان خودش را نجات بدهد و تصوّر میکند جانش به دست خودش است، دیگر کسی به کسی نیست و انسان متوجّه یاد خدا نیست، امّا آنها فقط به یاد خدا هستند. در ادامه میفرماید: «اُولئكَ كلامُهُم كلامُ الأنبياءِ ، اُولئكَ الأبطالُ حقّاً»، کلام اینها، کلام انبیاء است. اینها حقیقت هستند، جوانمرد و قهرمان هستند.
لذا قهرمان، آن کسی است که یاد خدا را فراموش نکند. قهرمان حقیقی آن کسی است که دائم ذکر خدا در وجودش غلبه پیدا کند، حالش، حال اولیاء خداست و وضعش، وضع دیگری است، اینها قهرمان هستند. چقدر زیبا و عالی میفرماید!
توصیههای أبا المهدی صلوات اللّه و سلامه عليهما به شیعیانشان
امام حسن عسگری(صلوات اللّه و سلامه عليه) به شیعیان خود میفرمایند: «أَكْثِرُوا ذِكْرَ اللَّهِ»، زیاد به یاد خدا باشید.
یکی از چیزهای دیگری هم که انسان را از ذکر غیرخدا دور میکند و خطورات نفسانی و شیطانی را سرکوب میکند، ذکر موت است. لذا بلافاصله فرمودند: «وَ ذِكْرَ الْمَوْتِ». زیاد یاد خدا کنید و یاد مرگ باشید. گاهی دیدی گه تشییع جنازهای هست، به شرط این که قول به کسی نداده باشی و نخواهی خلف وعده کنی، با این که غریبه هستی، برو و شرکت کن. یک موقعی یکی از اولیاء خدا همینطور بودند. ظهر منتظر بودیم بیایند، امّا هر چه منتظر شدیم، نیامدند. گفتند: آقا! حتماً با دوستان خود برنامهای داشتند و جایی رفتند. وقتی بعدازظهر یا غروب خسته به خانه میآمدند، میگفتند: به نماز که رفتم، دیدم تشییع جنازه است و من هم رفتم و نماز را در بهشتزهرا خواندم. میپرسیدیم: آقا! چه کسی بود فوت کرده بود؟ میگفتند: نمیشناختم. انسان میفهمید که چشمهای مبارکشان سرخ شده و اشک ریختند. کأنّ خودش را برای دفن بردهاند.
ذکر موت انسان را از هوس ها دور می کند
لذا خوب است که انسان برود و در غسّالخانه ببیند. البته حالا امروز معالأسف به واسطه بداخلاقیهای ما که بعضیها فیلمبرداری میکنند و ...، غسّالخانه بهشتزهرا را بستهاند و راه نمیدهند. امّا آن زمان اینطور نبود. چون اصلاً موبایل و ... وجود نداشت.
همین ولیّ خدا بدن آیتالله دزفولی را غسل داد، میدیدیم که آقا مرتّب اشک میریختند و میگفتند: آقا! شما دارید میروید، ما چه کنیم؟ ما چطور میرویم؟ ما چه زمانی میرویم؟ چه کسی بدن ما را غسل میدهد؟ ... .
ذکر موت، انسان را از ذکر نفس دون و هوی و هوس دور میکند. لذا فرمودند: «أَكْثِرُوا ذِكْرَ اللَّهِ وَ ذِكْرَ الْمَوْتِ ». همین کار را تمرین کنیم. ما هم به شتییع جنازه برویم، چه اشکالی دارد؟! من این را هم چند بار بیان کردم که بعضی میگویند: انسان وقتی به تشییع جنازه و بهشتزهرا میرود، خسته میشود، زده میشود، روحیهاش خراب میشود و ... ، برای غیر متّقین است. اولیاء خدا وقتی در تشییع جنازه میروند، وقتی میبینند که جنازهای را غسل میدهند، وقتی آن حالات را میبینند و برمیگردند، اتّفاقاً فعالیّتشان بیشتر میشود. میگویند: خدا به ما یک مهلت دیگر داده است.
در روایت هم داریم که وقتی از تشییع جنازه برگشتید، بدانید که خدا به شما مهلت دیگری داده است. اتّفاقاً تلاششان بیشتر میشود. امّا شاید برخی بگویند: اینها چه چیزهایی است که یاد میدهید، طرف مریض میشود. کجا مریض میشود؟! اتّفاقاً انسان باورش میشود که راستی راستی مثل این که مرگ هست، راستی راستی بناست که برویم. پس حالا که بناست برویم، با کدام عمل باید برویم؟ با کدام پرونده باید برویم؟! دستم، خالی است. خوب طبیعی است تلاشش بیشتر میشود.
اتّفاقاً اولیاء خدا درست است که در قبرستان، گریه میکنند و اشک میریزند، ناله و فغان میکنند، تا دم قبر میروند، وقتی سنگهای لحد را میگذارند، گریه میکنند، وقتی خاک میریزند، گریه میکنند، امّا بعد از آمدن از قبرستان، یک فرحی هم در درونشان به وجود میآید، این که میگویند: الحمدلله، خدایا! ممنونتیم، مثل این که ما را برگرداندی! لذا تلاششان مضاعف میشود.
دستورالعملی برای انس بیشتر با قرآن: حفظ روزی یک آیه
«وَ تِلَاوَةَ الْقُرْآنِ »، انسان زیاد قرآن بخواند و با قرآن خواندن، به یاد خدا باشد. یکی از مواردی که بارها بیان کردم و اینقدر مهم است که باز در اینجا هم بیان میکنم، شما هم چه در حوزههای علمیّه، چه در دانشگاهها، چه در جمعهای فامیلی، آن را تبلیغ و ترویج کنید که هر کس میخواهد سرباز آقا جان، حضرت حجّت شود، باید حافظ کلّ قرآن باشد و روزی یک آیه هم شده، قرآن را حفظ کند. به سمت حفظ قرآن حرکت کنیم، حتّی شده یک آیه. این برای حوزویها و دانشگاهیها هم فقط نیست، عموم مردم اینگونه باشند. برای جوان نیست، درست است که امید جوان بیشتر است، امّا این برای پیرمردها، پیرزنها و همه و همه هم هست. کوچک و بزرگ برای حفظ قرآن برویم. اصلاً خود این باعث میشود که ما برویم و قرآن بخوانیم. همین که روزی یک آیه حفظ کنیم، سبب میشود که ما با قرآن، مأنوس بشویم. ای بسا اصلاً یک مواقعی روز و شبها بیاید و اصلاً قرآنی را باز نکنیم و نخوانیم. مگر نفرمودند: یکی از کسانی که فردای قیامت از ما سؤال میکند، کتاب الله است. در خانه قرآن دارد، نخواند، نبیند، این قرآن از او سؤال میکند.
بعضی از این بزرگان یک قرآن بیشتر در خانهشان نبود، آن را هم وقتی دیگر میدیدند دارد پوسیده میشود، عوض میکردند. دلیلشان هم این بود میگفتند: قرآنی که در خانه است، باید خوانده شود، اگر بیشتر باشد، از ما سؤال میکنند. اینها اعتقاد داشتند، یقین داشتند و چیزهایی را میدیدند. همان که فرمودند: «رَفَعتُ الحِجابَ فيما بَيني و بَينَهُ ».
صلوات بر رسول خدا (ص) علیه خطورت شیطانی است
اگر میخواهیم خطوراتمان، خطورات ربّانی باشد و از خطورات شیطانی دور شویم، یاد خدا و یاد مرگ، زیاد باشیم، تلاوت قرآن را هم زیاد انجام بدهیم. مورد بعدی هم که بسیار راحت است، این است: «وَ الصَّلَاةَ عَلَى النَّبِيِّ ص». چقدر برای ما آسان گرفتند. این دیگر برای کسانی هم هست که شاید بگویند: ما سواد نداریم، پیرمرد هستیم، پیرزن هستیم، دیگر آن حوصله را نداریم و نمیتوانیم. البته نمیخواهم بگویم که آنها قرآن را حفظ نکنند، تا آنجا که میتوانند، جلو بروند. امّا این را هم دیگر همه میتوانند انجام بدهند که صلوات بر رسول خداست. فرمودند: «فَإِنَّ الصَّلَاةَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ عَشْرُ حَسَنَاتٍ»، بر پیامبر زیاد صلوات بفرستید، بیشک هر صلوات بر محمّد و آل محمّد(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین)، ده حسنه محسوب میشود.
لذا راههای میانبر و اسان هم برایمان قرار دادند. اینها لطف خدا و حضرات معصومین است. پس باید در اینها تأمّل کرد. روایتی دیگری هم هست که بسیار عجیب است و آن این که یادهای اعضاء و جوارح چیست و چگونه آنها، یاد دارند. إنشاءالله آن را در جلسات آینده بیان خواهم کرد.
فقیهان از مطالب دنیا پند می گیرند
روایتی هم هست که وجود مقدّس امام محمّد باقر(صلوات اللّه و سلامه عليه) بیان میفرمایند: «کأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ هُمُ الْفُقَهَاءُ أَهْلُ فِكْرَةٍ وَ عِبْرَةٍ»، گویا مؤمنان همان فقهیان هستند. فقهیان چه کسانی هستند؟ آنهایی که اهل اندیشیدن و فکر و همچنین اهل پند گرفتن هستند، «فاعتبروا یا اولی الابصار». میبینند دنیا گذراست، جلوات دنیا فریبشان نمیدهد. همانطور که در ابتدای جلسه بیان کردم، اولیاء خدا با ما در دنیا هستند، امّا به تمام کارهای خود رنگ و بوی خدایی میدهند. خدایا! تو گفتی که روزت را به بطالت نگذران و شب هم عین مردار نخواب، به همین خاطر من روزم را به بطالت نمیگذرانم و کار میکنم. خودت فرمودی: باید تو خودت به دنبال رزق و روزی بروی، از تو حرکت، از من برکت، من میروم. یعنی همان کارهایی که مردم انجام میدهند، او هم انجام میدهد، امّا رنگ الهی به آن میدهد و مدام میگوید: چون تو خواستی، انجام میدهم.
لذا فقیهان از مطالب دنیا پند میگیرند، از ریاستهایی که از بین رفت، پند میگیرند. از قدرتمندانی که از کرسی قدرت به زیر کشیده شدهاند، پند میگیرند. از سخنورانی که - خدا نیاورد - آن لحظه مرگ نمیتوانند لب به سخن بگشایند یا به تعبیر امروزیها آلزایمر و فراموشی میگیرند، پند میگیرند. اینها فهمیدند که دنیا و مافیهای آن، همه، از بین میرود و عبرت گرفتند. در جوانی، رشید بودی، قدرت داشتی، اصلاً متوجّه نمیشدی که مریضی یعنی چه، امّا الآن دیگر نمیتوانی تحمّل کنی. خستگی متوجّه نمیشدی، امّا الآن دیگر آنطور نیستی و نمیتوانی بگویی: من خسته نمیشوم. همه اینها گرفته میشود، این، عبرت است. لذا اینها از دنیا و مرگ عبرت میگیرند. میفهمند تمام مطالب دنیا، عاریه است. اینها نکات بسیار مهم است.
همه چیز دنیا عاریه است
یک آقایی به نام مشهدی هدایتالله از بستگان ما بود که بچّه نداشت و ما هم گاهی بر سر قبرشان میرویم. او یک دندان عاریه داشت و جملهای را به بنده و یکی دو نفر دیگر هم بیان کرده بود و آن این که میگفت: این دندانهای عاریه من را دم قبر بیاورید، روی کفنم بگذارید و بردارید.
آدم سادهای بود، گاری داشت و دستفروشی میکرد، خیلی فقیر بود، امّا معرفتش را ببینید. میگفت: دندانهایم را بیاورید، روی کفن بگذارید و بردارید. بعد نگاه کنید من که چیزی نداشتم، همین دندان عاریه را هم از من گرفتید. آنوقت ببیند که همه چیز در دنیا، عاریه است.
لذا انسان باید بداند که همه دنیا، عاریه است، ریاستها عاریه است، خانه عاریه است، فرزند عاریه است، وسیله نقلیّه، چه شاسی بلند و چه کوتاه(؟) و این تعابیری که ما میگوییم، همه عاریه است. این آجرهای قشنگ و ... همه عاریه است. لباسمان عاریه است. فقط یک کفن میبریم. آن هم چون خود خدا حیا دارد، میگوید: بندگانم را در کفن بپوشانید. لباس قیمتیات عاریه است، دخترم! خواهران گرامی! مواظب باشید، حبّ به لباس، گرفتارتان نکند که حبّ به خدا از بین میرود، اینها عاریه است. عبرت بگیریم.
لذا این روایت میخواهد بگوید فقیه کیست، فقیه، کسی است که اهل فکر و عبرت باشد و در ادامه نیز میفرمایند: «لَمْ يُصِمَّهُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ مَا سَمِعُوا بِآذَانِهِمْ وَ لَمْ يُعْمِهِمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ مَا رَأَوْا مِنَ الزِّينَةِ بِأَعْيُنِهِمْ»، شنیدههای دنیوی، گوش آنها را از شنیدههای اخروی، ناشنوا نمیکند. فقیه، آن کسی است که همه مطالب اخروی را میبیند و میشنود و چیزهای دنیوی او را فریب نمیدهد. اتّفاقاً مراقب است.
پرخوری، مانع از یاد خداست
حالا روایتی هم هست که ذکر زبان چیست، ذکر دل چیست، ذکر عقل چیست، ذکر معرفت چیست و ... را در جلسه بعد بیان میکنم. پس ببینید اگر خطورات، خطورات الهی شد؛ اعمال هم الهی میشود.
اولیاء ما هم همان کارهایی که دیگران انجام میدهند، انجام میدهند، امّا همه را با دید خدایی و نگاه خدایی پیش میبرند. میخورند، امّا برای چه؟ این دائم در درونشان است که قوّ علی خدمتک جوارحی. استغفرالله من أکل لم یشغله ذکرک فیه، خدایا! استغار میکنم از آن چیزی که میخورم و من در آن به ذکر تو مشغول نشده باشم. یعنی خوردنشان هم برای خداست.
چرا میگویند: اوّل لقمه بسم الله و در آخر هم الحمدلله بگو؟ البته برخی از اولیاء که میگویند با هر لقمهای که برمیداری، بسم الله بگو. دیگران هم میخورند، این آقا هم میخورد، امّا این میخورد برای خدا میخورد. خدا گفته باید بخوری، خدا گفته باید نفس بکشی، چشم. خدا گفته نوع بدنت اینطور است، تا زنده هستی، باید بخوری، چشم. امّا نمیخورد برای این که بخورد، میخورد چون امر خداست. چیزهای دیگر را نمیتوانم بگویم، چون برخی نمیفهمند و إنقلت میآورند، امّا باور کنید اولیاء خدا نمیخورند که لذّت ببرند. که بدانند آن خوردنی لذّتش این است، آن یکی اینطور است و ... . میخورند برای این که بتوانند قوّت و قدرت داشته باشند. اتّفاقاً کم هم میخورند؛ چون روایت داریم: اگر میخواهید یاد خدا فراموش نشود، یکی از راههایش کم خوردن است که یاد خدا همیشه در قلبتان باشد. فرمودند: آن شکمی که پر باشد، بخارات در ذهن به وجود میآید و یاد خدا را فراموش میکند. انسان دیگر یاد خدا نیست. کم بخور، اگر کم بخوری، صحیح و سالم هم میمانی، مریض نمیشوی. کسی از کمخوری مریض نشده، امّا خیلیها از پرخوری مریض شدند. کم بخور، به اندازه بخور که قدرت داشته باشی، قوّت داشته باشی تا برای خدا کار کنی. لذّت حقیقی را در ذکر خدا میبینند.
نظر شما