خبرگزاری شبستان - خراسان جنوبی؛ نهبندان را همه به خوبی می شناسند، همان شهرستانی که رهبر معظم انقلاب در سال 78 با سفر خود به آنجا بر لزوم توجه هرچه بیشتر مسئولان استانی و کشوری به این شهرستان مرزی تاکید کردند اما اکنون این شهرستان با مشکلات فراوانی از جمله فرسوده بودن راههای ارتباطی، نیمه فعال و با غیرفعال بودن معادن، مهاجرت و خالی شدن روستاها و ... روبرو است.
از نهبندان به سمت کرمان که می روی، ابتدا به روستای چاهداشی می رسی، مردم این روستا اکثراً کشاورز هستند و چاه عمیق دارند، محصول مردم پسته و صیفی جات است، برخی ها هم در معدن مشغول کار هستند و عده ای هم دامدار و صاحب شتردار.
از نهبندان تا چاهداشی 30 کیلومتر راه است اما 50 کیلومتر دیگر که بیایی به سرزمین شن های روان و بناهای تاریخی می رسی، در این مسیر جز بیابان خشک و بی آب و علف و شن های روان چیزی دیگری نمی بینی. از این مسیر بیشتر تریلی هایی رد می شوند که بار آنها «سنگ» است؛ گاهی ممکن است نیم ساعت یک بار هم یک سواری عبور نکند، خدا نکند پیاده باشی و مجبور شوی با ماشین های عبوری ها بروی؛ در این مواقع باید ساعت ها کنار جاده افق را نظاره گر باشی و دعا کنی که وسیله ای گذر کند تا سوار بر آن و به سمت دهسلم بروی.
دهسلم؛ مکانی آشنا برای خارجی ها و ناآشنا برای مردم ایران
دو سه کیلومتری که به روستا مانده از دور ایست و بازرسی را می بینی که کار کنترل ورود و خروج وسائط نقلیه از استان را بر عهده دارد و بعد از آن نخل های خرما و روستای دهسلم «در حاشیه شرقی کویر زیبای لوت» از دور نمایان می شود. گلدسته های مسجد هم از دور خودنمایی می کند. اولین مقصدمان مدرسه روستا است. برای رسیدن به مدرسه که در وسط روستا قرار دارد باید از یکی دو کوچه بگذری تا به آن برسی.
وارد مدرسه که می شویم دانش آموزان به استقبال مان می آیند همگی سلام می کنند و بعد هم آرام و بدون سر و صدا کنار دیوار می ایستند و تا سوالی نپرسی کسی حرف نمی زند. گرد و غبار بیابان بر چهره شان نشسته و آثار گرمای سوزان هوای تابستان و طوفان های شنی در چهره این کودکان معصوم مشهود است.
اینجا دورافتادهترین نقطه خراسان جنوبی و آخرین روستای استان از سمت نهبندان به کرمان است، مکانی آشنا برای خارجی ها اما گمنام در داخل استان و شهرستان به طوری که خیلی ها حتی اسم این قسمت از تاریخ را نشنیده اند.
معلم دانش آموزان می گوید: بچه های اینجا ادب را به خوبی آموخته اند و با یکدیگر رفاقت بی ریایی دارند، با هم به مدرسه می آیند و با هم درس می خوانند. نکته قابل توجه و زیبای بچه های این مدرسه دور هم نشینی بچه ها برای خوردن صبحانه هایشان است، در این روزهایی که دیگر در مدارس خبری از تغذیه نیست، یادش بخیر روزهایی که هر روز تغذیه می دادند. گاهی هم سیب و هفته ای یک مرتبه آجیل. با خنده می گوید «یاد باد آن روزگاران»
نگاهی به محیط مدرسه که می اندازی «رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون»، زمین خاکی و پر از چاله و چوله حیاط مدرسه، میز و نیمکت هایی که حداقل دو سه دهه دانش آموزان را تحمل کرده اند و شایدم دانش آموزان آنها را تحمل کرده اند، تخته هایی که هنوز سیاه است و باید با گچ سفیدش کرد و بسیاری مشکلات دیگر که وقتی از دانش آموزان می پرسی مشکل مدرسه چیست؟ با لبخند معصومانه می گویند «نمی دانیم»
بچه های اینجا در این عصر ارتباطات و اطلاعات که می گویند «هر کس کار با رایانه را یاد نداشته باشد بی سواد است» با کامپیوتر آشنایی ندارند، در مدرسه هم جز یکی دو کامپیوتر بسیار قدیمی چیز دیگری نمی بینی که بخواهی از ارتباط با دنیای ارتباطات برای دانش آموزان بگویی! به یاد برخی از مدارس مرکز استان می افتم که گاها در ابتدای سال به والدین تاکید می کنند برخی از درسهای نیازمند «تب لت» است؛ اینجا امکانات در حد تخته و گچ است.
انگار در این منطقه بیشتر مدارس این مشکلات را دارند. یکی از همراهان گفت: فقط با چهار یا پنچ میلیون تومان مشکلات این مدرسه را می توان حل کرد. مدرسه دهسلم پیش دبستانی هم دارد، این نشان می دهد که سال آینده این میز و نیمکتهای خشن میزبان تعداد زیادی کلاس اولی خواهند بود...
وارد یکی از کلاس های درس می شویم، دانش آموزان بلند صلوات می فرستند و بعد به ما سلام می دهند، دانش آموزان بسیار شیرین سخن و خندان رو... اولین چیزی که ذهنت را به خود جلب می کند محرومیت برخی دانش آموزان است که از ظاهرشان مشخص است.
کمی با بچه ها هم کلام می شویم و خیلی زود متوجه می شویم مردم دهسلم یک شاخصه اصلی و مهم دارند، آن هم طبع شاعری است که بیشتر اهالی در آن سررشته دارند، جالب است که خیلی ها فقط سواد قرآنی دارند اما شعر می گویند...
حکایت شاعران کم سواد با شعرهای پرمعنا
از بچه ها می خواهم شاعران روستا را به ما معرفی کنند، نرگس؛ یکی از دانش آموزان گفت که مادرش شاعر است و شعرهای خوبی میگوید، ابتدا باورش سخت بود اما گفت که فردا یک شعر از اشعار مادرش را می آورد و برایمان می خواند.
شب گذشته باران خوبی در دهسلم آمده بود و زمین را زنده کرده بود، از او می خواهم تا مادرش شعری را در مورد «باران» بسراید و با خود فردا به مدرسه بیاورد!
مدرسه تعطیل می شود و با بچه ها برای عصر قرار می گذاریم «قرارمان در نخلستان» بنیامین زودتر از بقیه آمده بود. با لهجه خاص خود سعی دارد تا ما را شاد کند. علیرضا هم از مادر بزرگش تعریف می کند که در ساختن صنایع دستی، سری در سرها دارد، او می گفت: تا الان چند مرتبه شبکه خراسان جنوبی «خاوران» هم مادربزرگش را که در حال بافتن گلیم و شال بوده است نشان داده است « مادربزرگم در روستا صنایع درستی خوبی می بافد، او با حصیر وسائل خوبی درست می کند. شتر و وسائل بازی برای بچه ها، جالباسی، گل های مصنوعی با نخل خرما، جارو و خیلی چیزهای زیبا با استفاده از برگ های خرما درست می کند.»
از این حرف ها فهمیدم که مردم اینجا صنایع دستی را خوب می شناسند و می تواند این به عنوان یک شغل خوب برای زنان روستا در آینده درآمدی را با توجه به اینکه قرار است منطقه گردشگری شود داشته باشد. بعد از یک ساعتی گشت و گذار در نخستان های زیبای دهسلم، کم کم باید بر می گشتیم، غروب نزدیک بود و خورشید داشت از بالای نخلهای خرما دور می شد و هوا کم کم رو به تاریکی می رفت.
خانه عالِم هست؛ عالِم نیست
برای نماز مغرب به مسجد روستا را راه افتادیم، هنوز چند قدمی با مسجد فاصله داشتیم که صدای اذان بلند شد، موذن صدای زیبا و جوانی داشت؛ داخل مسجد که شدیم برخلاف تصور موذن سن و سال بالا اما چهره نورانی داشت. مردم هم کم کم به سمت مسجد روانه بودند، بچه ها هم آمدند و مسجد شلوغ شد اما جای امام جماعت خالی بود... مردم نماز را به فرادا خواندند و ما هم نمازمان را خواندیم... انگار چند سالی است که اینجا روحانی مستقر در روستا ندارد، دلیلش را همه مردم دوری از شهرنهبندان ذکر کردند.
بعد از نماز به همراه موذن و چند نفر از دانش آموزان دور چراغ نفتی قرمز رنگ کنار مسجد حلقه می زنیم. موذن مسجد می گفت: از حدود 20 سال قبل که این مسجد را ساخته اند؛ موذن این مسجد است و دعا می کرد: «لا اله الا الله» که هر روز می گوید باعث روسفیدی اش در دنیا و آخرت شود.
برنامه های فرهنگی مسجد کم به نظر می رسید، دلیلش هم میتواند عدم حضور روحانی مستقر باشد، خانه عالم ساخته شده بود اما خالی بود... مردم همچنان منتظر سازمان تبلیغات بودند تا شاید حکم عالِمی را به نام دهسلم مُهر کنند.
از مسجد که بیرون آمدیم، باران شروع به باریدن کرد، چه هوایی... کاملا بهاری... گویی امشب کویر میزبان بهار است و آسمان سفره دلش را برای کویر باز کرده است، صدای گریه آسمان و اشک ابرها زیبایی خاصی به کویر خشک تشنه دهسلم بخشیده است.
بارش باران مرا به یاد یاد حرف منصور، دانش آموز کلاس چهارم انداخت که قبل از غروب آفتاب از ابرهای تیره ای که از سمت کرمان به دهسلم در حال حرکت بودند فهمیده بود که باران در راه است.
صبح هوا بسیار دلنشین بود، «نرگس» دانش آموز کلاس چهارم هم که قرار بود مادرش شعری بسراید، شعرش را آورده و از او خواستیم بخواند...
شامگاهان باد بارانی وزید
ابر از کوههای مغرب سر کشید
جمع کرد باد ابرهای ناز را
قطره های ریز باران شد شدید
کرد سیراب این زمین تشنه را
داد بر خاشاک صحرا این نوید
گفت ای افسرده در زیر خاک
مژده که بار دگر باران رسید
آمدم تا زنده سازم مرده را
هست اندر ناامیدی ها امید
ریشه ها گفتند که ای آب حیات
باز ما را جان تازه می دهید
ریشه ها در زیر خاک افتاده بود
خشک سالی کرده ما را ناپدید
بارالها حق معصومان پاک
ساز دهسلم را چو بَرفَت رو سفید
این شعر مرا تشویق کرد که تا از « نرگس» بخواهم مرا پیش مادرش ببرد، قرارمان ساعت 15 عصر همان روز بود ولی زودتر از اینکه ما به سراغ آنها برویم، نرگس با مادرش «خانم سلمی» به دیدن ما آمدند البته با ظرفی پر از خرما.
باب گفتگو از شعر و شاعری خیلی زود باز شد و پرسیدم از کجا و چگونه شعر و شاعری را شروع کرده اید؟ گفت: شعر و شاعری را برحسب علاقه شروع کردم و از اینکه با اشعار خودم دیگران را خوشحال کنم، بسیار خرسند می شوم.
وی با اشاره به اولین خاطره ای سرودن شعرش ادامه داد: روز 22 بهمن سه سال قبل وقتی در مراسم راهپیمایی روستا شرکت کردم یکی از اهالی روستا به نام آقای مروی شعری را که سروده بودند در جمع مردم خواندند و همه خوشحال شدند، سال آینده این شخص از دنیا رفت و 22 بهمن نزدیک بود و من تصمیم گرفتم که شعری را بسرایم و در جمع مردم بخوانم که خداوند کمک کرد و شعرم را اینگونه اغاز کردم؛
روز فتح و پیروزی، بیست و دوی بهمن شد
عدل و داد در کشور چون سیلی شناور شد
شاه با همه ظلمت بود حاکم کشور
شکر ایزد این ایام کاخ ظلم پرپر شد
ظلمت از میان رفت و عالمی شدند خوشحال
رهبر به وطن برگشت کشورم منور شد
با رفتن اهریمن آمریکا و اسرائیل
عطر خوش پیروزی کشورم معطر شد
وی گفت: این شعر حدود 12 بیت است که در مراسم 22 بهمن در بین اهالی روستا خواندم و مردم بسیار خوشحال شدند، این موضوع برای من بسیار با ارزش بود و از آنجا بود که متوجه شدم می توانم شعر بسرایم.
شاعر روستایی که آرزوی سرودن شعر در مورد رهبری را دارد
خانم سلمی می گفت: شعر گفتن را از کسی یاد نگرفته است، هر چند که پدرش در گذشته شعر طنز می سروده است.
یکی از نکات قابل توجه در شعرهای این شاعر روستایی، سادگی اشعار و قابل فهم بودن برای همه سنین است، گرچه او 5 کلاس بیشتر سواد ندارد اما اشعارش از پختگی خاصی برخوردار است، او قبلا در مورد روز معلم، امام رضا(علیه السلام)، روز دانش آموز و روستای دهسلم شعر گفته است.
سلمی یادآور شد: بیشتر اشعارش را بعد از نماز صبح سروده است، هر زمان که نماز صبح می خواند؛ ذهنش ناخودآگاه به سمت اشعار می رود و در هر موردی که بخواهد می تواند شعر بگوید.
او می گفت: در شعر سه سال قبل که در مورد 22 بهمن سرودم از رهبرم کمک گرفتم و از خدا خواستم که به خاطر وجود مقام معظم رهبری به من کمک کند تا شعرم را بتوانم آماده کنم و در مراسم راهپیمایی بخوانم و از فرزندانم می خواهم که در موقع شعر سرودن به من کمک کنند و برخی کلمات را از آنها می پرسم، این باعث می شود تا آنها هم در این زمینه وارد شوند و شعر بگویند. شعری امام (علیه السلام) را در کمتر از 2 ساعت سرودم.
انگار اینجا بیشتر مردم شاعر هستند و این را از قدیمی ها به ارث بردند، سلمی می گفت که شاعران اینجا بیشتر در گذشته نوحه و روضه می سرودند، شعرهای بسیار پر مفهوم و جانسوز.
تاکنون مهاجرت از دهسلم به شهر خیلی کم بوده چرا که جوانان این روستا،در دهسلم ازدواج کرده و در همین جا ساکن می شوند؛ این یک نکته قابل توجه برای مسئولان است که اگر به آن توجه نکنند و برای رفع محرومیت ها تلاش نکنند در آینده باید وقت و اعتبارات بیشتری برای جبران آن هزینه کنند.
نظر شما