به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه؛ متن پیشرو دیدگاههای آیتالله مصباح یزدی درباره علم دینی و اسلامیسازی علوم انسانی است که از آثار وی استخراج شده است.
بعد از دوران رنسانس در اروپا تحولاتی جهانی در عرصه آموزش اتفاق افتاد که سبب شد بسیاری از ارزشهای علمی روز، جایگاه خود را از دست داده و ارزشهای دیگری جایگزین آنها شود. این موضوع سبب ایجاد تقابل و تعارض میان علوم قدیم (علوم دینی) و جدید (علوم تجربی) شد که تا مدتها باعث بروز بحران فکری و مروج گرایش شکگرایی در قرون وسطی بود. جامعه حوزوی و دانشگاهی کشور باید تاریخچه و مبانی پیدایش علوم جدید در اروپا و جهان را با دقت بررسی کنند تا بتوانند با موج علوم غربی مسلط بر فضای علمی کشور مقابله کنند.
در تعاریف مصطلح امروزی در جوامع غربی، علم دینی در برابر علم دانشگاهی و مرادف با علوم قدیم دانسته میشود که با توجه به نام دیگر علوم دانشگاهی که علوم جدید است در واقع تقابل علم دینی و دانشگاهی تقابل علم جدید و قدیم تصور میشود. متفکران غربی و طرفدارن آنها برای علوم به اصطلاح قدیم جایگاهی قائل نیستند و معتقدند که تنها علوم جدید نتایج ارزشمندی برای بشر به همراه داشتهاند. باید به این نکته توجه داشت که علم برابر با تجربه نیست بلکه علم آشنایی با تمام حقایق و به بیان دیگر کشف حقیقت است.
دین نیز در اصطلاح علمای اسلامی از سه عنصر اعتقاد به خدا، قیامت و رابطه وحیانی میان خدا و خلق تشکیل شده و به تمامی شئون زندگی انسانی اعم از فردی و اجتماعی رنگ خدایی میدهد، سلیقهای و دلبخواهی نیست و جدیترین مسأله در زندگی بشر به شمار میآید.
با توجه به تعاریف علم (کشف حقیقت) و دین (برنامه جامع فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی) ترکیب علم دینی شکل میگیرد. در تعریف صحیح علم دینی باید شأن ذاتی دین و هدف اصلی آن حفظ شود که همانا بیان حقایقی است که دسترسی به آنها از راههای متعارف و عمومی فهم امکانپذیر نیست.
علم دینی تنها شامل معلوماتی میشود که از منابع اختصاصی دین (کتاب و سنت) استخراج شده باشند، که البته این معلومات باید نتایجی یقینی باشند که با روشهای یقینی از منابع یقینی به دست آمده باشند. باید توجه داشته باشیم که هر علمی که از آیات و روایات استخراج میشود را هم نمیتوان علم دینی قلمداد کرد، چرا که برخی از این معلومات (همچون مثالهای قرآن) تنها نقشی ابزاری برای تبیین هدف دین دارند و خود جزئی از علم دینی نیستند، همانگونه که عقل نیز از نظر اسلام معتبر است ولی همه مدرکات آن (مانند معادلات دو مجهولی یا مسائل منطقی) جزء دین بهشمار نمیروند.
در مباحث و گفتوگوهای علمی نباید به آیات متشابه و روایات ضعیف تمسک شود چون در آیندهای نه چندان دور از همین آیات و روایات متشابه و ضعیف در برابر ما استفاده خواهند کرد که زیانهای جبران ناپذیری برای اسلام به همراه خواهد داشت. منابع دینی باید به خوبی شناخته شوند و سهلانگاری در اینکار باعث انحراف و برداشتهای نادرست از دین میشود، همانطور که بسیاری از انحرافات گروههای الحادی و التقاطی از نسبت دادنهای سادهانگارانه به دین ناشی میشود و باعث خسارات فراوانی شده است. ۱
بومیسازی علم
منظور از بومیسازی و اسلامی کردن علوم، صرف تعویض اصطلاحات نیست، بلکه تغییر جهانبینیها و استفاده از منبع وحی در تولید علم است. گزارههایی که به نام علوم انسانی شناخته میشود و در اطرافش کتابها نوشته شده، خاستگاهش مغرب زمین است و خواه ناخواه تأثیر فرهنگ و ادبیات غرب در آنها تعبیه شده است. اصطلاحاتش با همان اصطلاحاتی که موافق فرهنگ غربی است شکل گرفته است و سردمداران و صاحبان نظریههای معروف آن، عمدتاً اهل مغرب زمین هستند. کتابهای دانشگاهی ما نیز با اندکی تغییر، ترجمهای است از کتابهایی که در اروپا و آمریکا نوشته شده است. یک یا چند مثال اروپایی را برداشتهاند، مثال ایرانی گذاشتهاند و به اصطلاح بومیسازی شده است. به نظر ما، تا آنجا که مربوط به اصطلاحات و ادبیات باشد، مشکلی ایجاد نمیشود؛ ولی بحثهای دیگری هست که برمیگردد به بینشها و جهانبینیها، به یک نظریات زیربنایی که در مبانی عمدتاً با فرهنگ غرب سازگاری دارد و بر آن اساس پایهریزی شده است. مسأله اینجاست که یک اصطلاحی بار فرهنگی دارد. ۲
همان طور که ذکر شد، مبانی اسلامیسازی علوم انسانی همان اصول جهانبینی اسلامی است که در مواردی با جهانبینی حاکم بر علوم انسانی موجود تعارض دارد. طبیعی است که این مبانی بر اصول ارزشی و هنجاری این علوم هم تأثیر عمیقی برجای میگذارد، همانگونه که در روششناسی این علوم اثر دارد. برای تحقق این مهم، اولا: باید ما حوصله این کار را داشته باشیم. واقعبینانه بدانیم که این کار، کار یک روز یا دو روز نیست. ثانیا: با توجه به واقعیاتی که در دانشگاههای ما وجود دارد، باید از سرمنشأ کار را شروع کرد. این مفاسد سیاسی اخیر که در کشور ما ایجاد شد، منشأ آن به بیست سال پیش برمیگردد. برخی اساتید دانشگاه، افکار انحرافی را به این افراد، تزریق کردند. اساتید شناخته شدهای که اکنون در ایران نیستند. درس آن اساتید، این کارگزاران را به بار آورد و آنها این حرکت را به وجود آوردند و به فکر براندازی نظام افتادند. اگر بخواهیم تغییر کند از همان جا باید تغییر کند. استاد دانشگاه باید فکرش عوض شود. البته با اجبار نمیشود. باید خود استاد باور داشته باشد تا این ایده را در ذهن دانشجو جایگزین کند. پس استاد باید عوض شود. تغییر استاد و تغییر کتاب باید توأم باشد.
حال این سؤال مطرح میشود که چگونه باید استاد را عوض کرد؟ چگونه باید کتاب را عوض کرد؟ در جواب میگویم : این کار شدنی است و روی این مسأله فکر شده و طرح هم دارد؛ اما قدم اولِ این کار در گرو فعالیت ماست. مسئولیت بزرگی به عهده حوزه است. رسالت ما تحول در فرهنگ یک کشور اسلامی و بعد در تمام دنیا است. این وظیفه و جهادی است که به عهده ماست. قدمی که باید دنبال کنیم، اول این است که درصدد باشیم، مفاهیم اصلی علوم انسانی را نقادی کنیم و بفهمیم نظریات اسلامی در این زمینه چگونه باید باشد. در قدم بعد باید از لحاظ کمیت و کیفیت آمادگی پیدا کنیم که بتوانیم اساتید دانشگاه را بازآموزی کنیم. باید جلسات بحث و گفتوگویی تحت عنوان کلاس، همایشهای علمی، کنفرانس و… داشته باشیم، تا دوستانه این مفاهیم به اساتید متدینی که علاقهمند هستند، منتقل شود.
اساتیدی که میخواهند تحول ایجاد کنند، اما نمیدانند چگونه باید این کار را به ثمر برسانند. نمونه اینگونه اساتید، اساتید بسیجی ماست که کم هم نیستند. تجربههایی که در کار با اساتید دانشگاه داشتهایم، نمونههای موفقی است. کسانی روز اول با یک دید منفی میآمدند و این سؤال برایشان مطرح بود که چه نیازی بود که من اینجا بیایم؟ چند روز بعد همان افراد میآمدند و میگفتند: ما میخواهیم اصلاً دانشگاه را رها کنیم و بیاییم طلبه شویم. در ظرف چند روز ببینید از کجا تا به کجا، تحول ایجاد شد. این کار شدنی است و طرح آن هم فیالجمله قابل ارائه است. یک بخشی از آن مربوط به دولت و مجلس است و آنها فعلاً به ما مربوط نیست. آنچه مربوط به ماست، این است که همت کنیم و در زمینه تحقیقات علمی اسلامی نهایت تلاش خودمان را بکار گیریم و آنچه که از دست مان بر میآید کوتاهی نکنیم. این را یک جهادی بدانیم که شبانه روز باید روی آن کار کنیم تا آنرا به ثمر برسانیم. ۳
آیه معروفی است که «ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیبَهً کَشَجَرَهٍ طَیبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السماءِ تُؤْتی أُکُلَها کُل حینٍ بِإِذْنِ رَبها»۴ یا مثالی که قرآن درباره انفاق میزند «کَمَثَلِ حَبهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کُلِ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبهٍ وَ اللهُ یضاعِفُ لِمَنْ یشاء»۵ آن کسانی که زرنگ باشند، در کارهای علمی هم میگردند دنبال آن کارهایی که چنین زمینههایی را فراهم کند. گاهی یک تحقیق، علمی است؛ نتیجهاش محدود است، روزمره است، نیاز امروز و فردا را تأمین کند؛ اما دیگر خیلی گسترش پیدا نمیکند، در زمینههای دیگر کاربردی ندارد؛ اما تحقیق در مسائل بنیادی هر علمی، «کمثل حبه… » است. باید ارزش کارهای بنیادی را درک کنیم، بهترینها و مفیدترینها را انتخاب کنیم، بعد حوصله و صبر و استقامت داشته باشیم.
موانع تحقق فرایند بومیسازی در علوم انسانی
مشکل جدی ما تا به حال، خودباختگی بود. فکر میکردیم نهایت علومی که ما به دانشگاه میتوانیم بیاموزیم، ترجمه مطالبی است که دانشمندان غربی در اختیار ما قرار دادهاند. جوانان ما را اینطور تربیت کرده بودند که خودتان در این زمینهها چیزی ندارید. اگر چیزی یاد بگیرید، همینهاست که ما به شما میدهیم. همانطور که در زمینه صنعت و تکنولوژی القا شده بود. این روزها آنچه برای ما مهم است این است که با توجه به این که در یک شرایط اجتماعی و سیاسی بسیار استثنایی در طول تاریخ قرار گرفتهایم، روح خودباوری و اعتماد به نفس که در جوانان بیدار شده را تقویت کنیم تا در حرکتی که آغاز شده، قدمهای بلندی بردارند.
امروز این امکانات فراهم شده که بتوان در یک فضایی احساس استقلال فکری کرد. جرئت نقد افکار دیگران را پیدا کرد، البته نقد بعد از فهم صحیح. آن وقتی واقعاً نقد ما پذیرفته و قابل قبول است که حرف طرف مقابل را درست درک کرده باشیم، نه اینکه یک تصور اجمالی داشته باشیم. هنر بزرگ شهید مطهری این بود که وقتی میخواست افکار دیگران را نقد کند، نظریههای آنها را بهتر از خودشان تبیین میکرد. بارها از مارکسیستها شنیده شد که ایشان نظریههای مارکسیستی را از خود ما بهتر تبیین میکند و آن وقت به حق هم نقد میکرد.۶
اینکه میبینید در بسیاری از زمینههای علوم انسانی عقب هستیم، به خاطر این است که در این زمینهها برنامهریزی نشده است. علوم طبیعی و تجربی چون نتایج دنیوی داشته، انگیزه زیاد بوده است. کار بنیادی در این جاها چون منافع مادی زیادی ندارد، باید با انگیزههای الهی انجام گیرد.
البته این کار، کار یک نفر یا دو نفر نیست، به یک مجموعه انسانی مناسب نیاز دارد. به مجموعهای از انسانهایی نیاز است که دو خصلت داشته باشند: اولاً باورشان باشد که اینها باید تغییر کند. ثانیاً همت این کار را نیز داشته باشند. متأسفانه نه آن باور وجود دارد و نه آن همت. فرض کنیم اکنون بعد از سی سال این تحول پیدا شده و با تأکیدات مقام معظم رهبری – خدا ان شاءالله بر طول عمر و عزت ایشان بیفزاید و ایشان باز هم پیگیری خواهند کرد و آنقدر خواهند گفت تا این باورها بیشتر در جوانها تقویت شود ـ این باور پدید آمده است؛ اما اکنون آن جوان دانشگاهی که فوق لیسانس یا دکترای روانشناسی دارد و میخواهد در این زمینه اقدام کند، چه کاری باید انجام دهد؟ چه کسی باید نظریه پردازش باشد؟ افکار اسلامی را از کجا باید یاد بگیرد؟ چه قسمتی از این علوم باید تغییر کند؟ البته از همان سی سال قبل پیشبینی شده بود که ما باید یک کار مشترکی بین اساتید حوزه و دانشگاه داشته باشیم تا این نقطهها به کمک هم حل شود. ولی کمبود نیروی انسانی و کمبود باور در آن زمان حتی در خود ستاد انقلاب فرهنگی آن زمان وجود داشت. چنین باوری وجود نداشت و صرفاً چون امام فرموده بود مجبور بودند، قبول کنند؛ ولی دلشان باور نداشت. اکنون پس از آن سالها هنوز نمی دانم چند درصد از دستاندرکاران، به این تحول باور دارند؟ کسانی هستند که چنین باوری ندارند. صرفاً معتقدند که با گذاشتن یک آیه و یک روایت برای اسلامی شدن کافی است! اینها بخشی از مشکلات و موانع اسلامیسازی علوم انسانی است.
شاخصهها و امتیازات علم انسانی بومی
علمی که در محافل دانشگاهی پذیرفته میشود یا باید مستقیماً از تجربه استفاده بشود، همان گرایشهای پوزیتویستی افراطی، یا یک مقداری معتدلتر برای تحلیلهای عقلانی هم کم و بیش ارزش قائل شدهاند، اما بیش از این تجاوز نمیکند! گاهی تجربههای عینی بلاواسطه است مثل تحقیقاتی که در داروسازی انجام میگیرد و گاهی خودِ تجربه عینی، مسأله علوم اجتماعی را حل نمیکند، بلکه از آنها یک تفسیرهایی میشود، تحلیلهایی میشود که بر آن تجربهها مبتنی است. در علوم انسانی مباحثی برمیگردد به یک سلسله تجربیات عینی که مطالب از آنها انتزاع میشود. کسانی که در این زمینهها بحث کردهاند، گاه گرایشهای پوزیتویستی اعم از حاد و یا معتدل داشتهاند و گاهی گرایشهای فلسفی خاص و یا اشخاصی آزادتر و بازتر فکر کردهاند. در هر حال در مباحث اجتماعی از گرایشاتشان استفاده کردهاند و مایه گذاشتهاند.
علوم انسانی غالباً از تجربههای فردی و شخصی و موردی شروع شده است و بعد کمکم با تحلیل و تفسیر آنها، تجربههایی به صورت یک قاعده علمی درآمده و مجموعه آنها به صورت علم عرضه شده، ما نیز میتوانیم از تجربههای شخصی خود استفاده کنیم. ۷ولی ما به عنوان یک دانشمند مسلمان وقتی میخواهیم در این مباحث نظر دهیم، گاهی برای خودمان لازم میدانیم از منابع دینی و تعبدی استفاده کنیم، بگوییم این مطلب با این آیه قرآن نمیسازد و یا نه میسازد. این متدلوژی علم به اصطلاحی که معروف است، نیست. ما در جاهایی از متدولوژی رایج علوم انسانی فراتر میرویم؛ یعنی باید از اول اعلام کنیم که متدلوژی ما وسیعتر است، تنها به حس و عقل اکتفا نمیکنیم و به ادله تعبدی هم استناد میکنیم، چون پشتوانه عقلی دارد و برمیگردد به یک نوع استدلال عقلی. یعنی اول عقل اثبات میکند که این مبنا صحیح است و حجت است، بعد به آن استناد میکند. پس منظورمان از بومیسازی و اسلامی کردن علوم، صرف تعویض اصطلاحات نیست.
ما میگوییم یک اختلاف مبنایی در متدلوژی علوم انسانی داریم. و آن اختلاف این است که اگر مطلبی را براساس تعبد بر وحی، مستند و اثبات کردیم، این هم علم است؛ علم به معنای اعتقاد یقینی کاشف از واقع. علم اسلامی دایره ادلهاش وسیعتر و متدلوژی آن گستردهتر است. باید توجه داشته باشیم اگر از عرف جهانی اصطلاح علم خارج شدیم و پوزیتویستها دیگر این را علم ندانستند، این گناه و ذنب لایغفری نیست دست کم ارزش داخلی دارد و ارزشش بیشتر از مباحثی است که از راه حس اثبات میشود. اگر ما بتوانیم سیطره فرهنگیمان را در این بخش گسترش بدهیم و هویت علمی خودمان را بیشتر اثبات کنیم، دنیا هم خواهد پذیرفت.
ما در اسلام چیزهایی به برکت وحی داریم که خارج از فرمول مطالعات میدانی و آزمون و خطا و روشهای علمی است. اینها یک محصولات آماده، غیبی، الهی، بهشتی است در اختیار ما و ما قدرش را نمیدانیم. مخصوصاً آنجایی که تعارض دارد با دستاوردهای فکری بشری تا امروز. ما موظفیم به عنوان مدافعین اسلام و کسانی که وارث میراث علمی اسلام هستیم، اینها را کشف کنیم، استخراج کنیم و در دسترس دنیا قرار دهیم و اثبات کنیم که این نظریات، برتر از نظریات شماست. باید حرکتی شروع شود که این دو کمبود را تأمین کند. یکی به ما خودباوری بدهد و به خودمان جرئت بدهیم که ما هم اظهارنظر کنیم، نقد کنیم، نقد علمی منطقی. دوم ارتباط با اسلام و اثبات برتری آن برای عالم از راه منطق و استدلال با منطق عقلی تا به این وسیله محافل علمی را فتح کنیم.
خطر اتکای به علوم غیربومی و وارداتی
علوم انسانی عرض عریضی دارد و یک بخش آن شامل برخی مسائل کاربردی است که حتی در زندگی روزمره ما و عموم مردم نقش دارد؛ مسایلی که به روانشناسی، علوم تربیتی، مسائل خانوادگی و… مربوط است و تقریباً عامالبلوی است و هیچ کس از آن مستثنی نیست. اگر دیدگاههای اسلام در این مسایل روشن شود برکات فراوانی خواهد داشت و اگر خدای ناکرده در آنها انحرافی صورت گیرد و کسانی در این جهات، نگرشی مخالف با اسلام پیدا کنند دود آن در چشم همه میرود.
بخش دیگر، علومی است که سطح خاصتری دارد و بیشتر با نخبگان ارتباط پیدا میکند؛ با کسانی که در نهادهای مختلف دولتی و شبهدولتی در تصمیمگیریها و تصمیمسازیها فعالیت میکنند. این افراد از یک سلسله گزارههای علوم انسانی استفاده میکنند که اگر خدای ناکرده انحرافی در آنها پیدا شود، ابتدا زیانش متوجه گروه خاصی میشود؛ ولی نهایتاً با واسطه به سایر مردم هم سرایت میکند؛ مثل مسایل اقتصادی، حقوقی، سیاسی و… . اگر اقتصاد ما به معنای واقعی کلمه اقتصاد اسلامی نباشد و کسانی بر اساس همان تئوریهای اقتصادی غربی که در دنیا معروف است، تصمیمگیری کنند، اختلالاتی در دستگاههای مربوط پیدا خواهد شد و طبعاً با واسطه، نقایص آن به عموم مردم هم سرایت میکند. مثلا اگر در بعضی از برنامههای اقتصادی بر اساس اقتصاد رایج جهان و اقتصاد لیبرال تصمیمگیری شود این احتمال وجود دارد که بعضی از قوانین ما با مسایل ربوی آلوده شود. این اشکال، اول متوجه نخبگانی است که در قوه مقننه یا در دولت و وزرات اقتصاد یا وزراتهای مربوط دیگر در تصمیمگیریها مؤثرند؛ ولی به هر حال فساد آن به همه جامعه سرایت میکند. این هم بخشی از علوم انسانی است که مستقیماً با همه مردم سروکار ندارد؛ ولی با واسطه نخبگان، تصمیمگیران، برنامهسازان و تصمیمسازان به مردم هم میرسد.
سلسله دیگری از مسائل علوم انسانی هم هست که از این مسائل، کلیتر و بنیادیتر است؛ جنبه کاربردی آن ضعیف است ولی از مسایل بنیادی است. این مسائل، داوطلب کمتری برای تحقیق دارد؛ چون انسان به طور طبیعی وقتی دنبال کاری میرود یا پروژهای را اجرا میکند یا تحقیقی را انجام میدهد، دوست دارد نتیجهاش را ببیند؛ اگر نتیجهاش ظاهر شد برای ادامه کار تشویق میشود؛ میگوید زحمتی که کشیدم اثر داد. در تحقیقات کاربردی وقتی تحقیقی انجام میگیرد امکان عملی شدن آن زیاد است و انسان میتواند نتیجهاش را هم ببیند؛ وقتی حُسن نتیجهاش را دید برای ادامه کار و عمق بخشیدن به آن تشویق میشود، اما مسایل بنیادی چون با عمل خیلی فاصله دارد کمتر کسی حوصله میکند تا درباره آنها فکر و بحث کند. برخی افراد هم گمان میکنند که اینها بحثهای زائدی است. ما مسایل بنیادی را نباید دستکم بگیریم. دلیل کلی این مطلب این است که نتایج مسایل کاربردی منطقاً متوقف بر مسایل بنیادی است.
مسایل کاربردی مثل شاخههایی میمانند که از یک ریشه تغذیه میکنند. مسایل بنیادی ریشههای این درختاند که مواد غذایی را جذب میکنند و به شاخهها، برگها، گلها، شکوفهها و میوهها میرسانند. اگر ریشه فاسد باشد مواد غذایی، درست به سایر اعضاء نمیرسد. اگر ریشه سمومی را جذب کرد به جای اینکه درخت میوهی سالم بدهد میوهی زهرآگین، فاسد و بیمارکنندهای را تحویل میدهد. همه مردم که زیرِ زمین را نمیبینند، ساقه و شاخ و برگ درخت را میبینند؛ ولی آنها که ژرفنگرند و دقت بیشتری دارند، میبینند که همه اینها از ریشه تغذیه میشوند. در این مثال، محل تشبیه فقط تأثیری است که ریشه در ساقه و شاخ و برگ دارد؛ و الا ممکن است برخی تأثیرها از نور و هوا و… هم حاصل شود و یا تأثیر متقابل بین ریشه و سایر اعضاء وجود داشته باشد. مسایل بنیادی در علوم انسانی حکم ریشه را دارند؛ اگر این ریشهها در جای خودش مستحکم شده باشند شاخ و برگهایی که از آنها میروید نتیجه خوبی خواهد داد، اما اگر این ریشهها فاسد باشد یا غذایی که از راه ریشهها به گیاه میرسد مواد سمی باشد، آثار نامطلوبی در شاخ و برگها و نهایتاً در میوهها خواهد داشت. چه بسا نتوان نشان داد که این میوه، مضر و خطرناک است و بگویند: درخت سالم است و هیچ اشکالی ندارد؛ ولی زمانی روشن میشود این میوهها مسموم بودهاند که مصرف شوند و آثار آنها ظاهر شود؛ آن وقت هم دیگر کار از کار گذشته است.
مسایل بنیادی در علوم انسانی حکم ریشهها را دارند؛ اما داوطلب برای تحقیق در این مسائل کم است؛ چون به دقت زیاد، استعداد خاص و حوصلهی زیاد نیاز دارد. باید انسان سالها زحمت بکشد تا یک مبنا و یک مسأله بنیادی را حل کند با اینکه چندان اثر عملی ظاهری ندارد؛ یعنی روشن نیست که در عمل چه نتیجهای دارد. به همین دلیل غالباً بهخصوص در کشورهایی که رشد فرهنگیشان ضعیف است مسائل بنیادی، کمتر مورد توجه قرار میگیرد و حتی ـ
همان طور که عرض کردم ـ بعضیها بیمهری میکنند و میگویند: اینها وقت تلف کردن است؛ باید بحثی مطرح کنید که نتیجهای داشته باشد! غافل از اینکه وقتی ریشه خراب است بحثهای دیگر پا در هواست؛ «وَ مَثَلُ کَلِمَهٍ خَبیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبیثَهٍ اجْتُثتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار»؛۸ سخن آلوده به درخت ناپاکى میماند که از روى زمین برکنده شده، و قرار و ثباتى ندارد. » قرآن میگوید اگر درخت بیریشه باشد این شجره، خبیث است و نمیتواند ثباتی داشته باشد. این شاخ و برگها وقتی میتوانند استقرار داشته باشند و تأثیر ببخشند و نقش ایفا کنند که ریشه محکمی داشته باشند. اگر ریشه خراب شد، آنها نمیتوانند نقش خودشان را درست ایفا کنند؛ چند روزی تأثیرات موقت میگذارند و خشک میشوند و دور میافتند؛ «اجْتُثتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَار». ۹
بنابراین مسایل بنیادی را نباید کم اهمیت شمرد؛ البته نمیگویم همه نیروهایمان را صرف مسایل بنیادی کنیم، ولی باید به این نکته توجه داشت که همه نیروهایمان را هم صرف مسایل کاربردی نکنیم. باید بدانیم که مسایل کاربردی مبتنی بر مسایل دیگری است که آنها باید در جای خودش حل شده باشد تا نتایج درستی بر آنها مترتب شود والا مصداق این آیهی شریفه خواهد شد «کَشَجَرَهٍ خَبیثَهٍ اجْتُثتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار».
از دیدگاه رهبری دو روی سکه آسیب تولید علم در حوزه علوم انسانی عبارت است از: الف. تقلیدی کردن علم و رواج ترجمهگرایی؛ ب. بیخبری از تحولات جدید علمی. از دیدگاه رهبر فرزانه انقلاب لازمه تولید علوم انسانی، برقراری پایههای علمی بر مبنای دین است. معظم له درباره نقش علم دینی در تحول علوم انسانی میفرماید: مبنای علوم انسانی غرب که در دانشگاههای کشور به صورت ترجمهای تدریس میشود، جهانبینی مادی و متعارض با مبانی قرآنی و دینی است، در حالیکه پایه و اساس علوم انسانی را باید در قرآن جستجو کرد… . اگر این کار انجام شود پژوهشگران با استفاده از مبانی قرآنی و هچنین استفاده از برخی پیشرفتهای علوم انسانی، میتوانند بنای رفیع و مستحکمی را از علوم انسانی پایهگذاری کند ۱۰.
معنای سفارشهای مقام معظم رهبری این است که فیالجمله برای نهضت نرمافزاری و پیشرفت علوم، راهکارهایی وجود دارد. باید این راهکارها را شناخت و از آن استفاده کرد. قوانینی در علوم انسانی وجود دارد که اگر دانشمندان ۲۰۰ سال هم با دقت روی آن کار کنند نمیتوانند با آن صراحتی که در قرآن بیان شده است آنها را به دست آوردند. مراقب باشیم که نسبت به این مسائلی که رایگان در دست ما قرار گرفته است ناشکری نکنیم. ناشکری نسبت به این مسائل به این است که بگوییم معلوم نیستند.
از طرفی دیگر میتوان مسائلی را که از راه وحی معلوم گشتهاند با تجربه اثبات کرد تا برای دیگران هم معلوم شوند. معلوم شدن این دسته از مسائل برای ما که معتقد به وحی هستیم و این خورشید برایمان طلوع کرده است نیاز به روشهای علمی ندارد. بله، برای راهنمایی کسانی که صرفا راه تجربی را قبول دارند مفید است. ۱۱
مهمترین مشکل علوم انسانی
آموزش علوم انسانی در دانشگاه های ما در زمان گذشته دو عیب اساسی داشت. یکی اینکه بر این سیاست استوار بود که اعتقادات دینی و اسلامی از دانشجویان ما سلب شود. به نحوی که این سیاست اعمال شده است و به صورت نامرئی در کتاب های ما تحقق یافته است. مطلب دیگر این است که اصولاً علوم انسانی چه در دانشگاههای ما و چه در سایر دانشگاههای جهان به صورت اندامهای مثله شده در آمده است؛ یعنی کسی که در اقتصاد درس میخواند از آن جهتی که دانشجوی اقتصاد است و بعد فارغالتحصیل میشود و بعد استاد میشود هیچ نیازی به اخلاق در خودش احساس نمیکند و هیچ حس نمیکند که این معلومات او سلولی از سلولهای یک پیکر است که رابطه ارگانیک با سایر سلولها دارد! در هیچ جای دنیا این مشکل به صورت کامل حل نشده که رشتههای علوم انسانی به صورت اندامهایی از یک پیکر عرضه و تدریس شود و حداقل به صورت یک درس روابط اینها مشخص گردد.
ما معتقدیم که پایه همه رشتههای علوم انسانی مباحث انسانشناسی است که در تمام رشتههای علوم انسانی این درس باید وجود داشته باشد. انسان باید شناسانده شود، ابعاد وجودیش، کیفیت رشد و تکاملش، عوامل انحطاطش، هدف نهایی از وجودش، همه اینها باید مشخص گردد؛ تا این کار صورت نگیرد بحث درباره حقوق، اقتصاد و سایر رشتهها بدون پایه و ریشه است.
هنگامی هر یک از علوم انسانی جای خود را باز میکنند و در اندیشه و جامعه تأثیر میبخشد که موضع آن در فکر ما، ارتباطش با سایر رشتهها و ایدئولوژی ما و جهانبینی ما مشخص گردد. ما به عنوان یک مسلمان باید بدانیم از دیدگاه اسلام، انسان چه موجودی است؟ چگونه رشد میکند؟ چگونه تکامل مییابد؟ از لحاظ روحی و معنوی، چگونه باید حرکت کند تا به تکامل نهاییاش برسد؟ این مسائل به عنوان اصول باید تبیین شود. آن وقت است که ما میتوانیم بگوییم اقتصاد چه رابطهای با تکامل انسان دارد؟ هدف اقتصاد اسلامی چیست؟ تا ندانیم انسان چیست و کمال نهایی انسان چیست، نمیتوانیم روشن کنیم که اقتصاد چه نقشی در تکامل انسان میتواند ایفا نماید. تا رابطه انسان با خدا درک نشود نمیتوان پایه محکمی برای حقوق عرضه کرد و نظریه اسلام را در حقوق روشن کرد که از نظر اسلام حق چیست و از کجا پیدا میشود. آیا حق یک امر حقیقی و تکوینی است یا یک امر اعتباری است؟ اگر اعتباری است آیا وهمی یا قراردادی محض است یا مبتنی بر حقایقی است؟ آن حقایق چیست؟ و همینطور سایر مسائل.
حتی روانشناسی، جامعهشناسی، علوم تربیتی و سایر رشتههای علوم انسانی که تماس با مسائل اسلامی دارد، هنگامی از دیدگاه اسلام قابل تبییناند که بر انسانشناسی اسلامی مبتنی باشند. حتی به عقیده ما مکتبهای غیر اسلامی و ضد اسلامی نیز اگر بخواهند یک رابطه روشنی بین علوم انسانی بیان کنند میباید بر اساس آن مکتب ابتدا اقدام به عرضه انسانشناسی نمایند و بگویند انسان از نظر ما چیست. آن وقت به نظریهپردازی در زمینههای مختلف بپردازند. مثلاً بگویند: اقتصاد زیر بناست یا روبنا و… . تا زمانی که روشن نشود انسان چگونه موجودی است جای این نیست که بحث شود که اقتصاد زیربناست یا روبنا و آیا مسائل اخلاقی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، همه اینها زائیده اقتصاد هستند یا خیر. تا ماهیت زندگی اجتماعی انسان روشن نشود و هدف از این زندگی روشن نگردد (و در واقع، بدون انسانشناسی)، هیچکدام از اینمسائل پایه ندارد. ۱۲
سرنوشت آینده کشور، عمدتاً به دست فارغ التحصیلان دانشگاه هاست. قبل از پیروزی انقلاب به طور کلی در اختیار آنها بود و روحانی جایی نداشت و اکنون فی الجمله یک جایی برای روحانی باز شده است – البته روحانیان نیز، چه از لحاظ کمیت و چه از لحاظ کیفیت، آمادگی کافی برای پر کردن این خلأ را ندارند – و از طرف دیگر میدانیم که بسیاری از مفاسدی که ما با آن درگیر هستیم، ناشی از ضعف ما در علوم انسانی است. نمونه کاملاً روشن آن در جریانات اخیر بعد از انتخابات بود. برخی تصریح کردند به اینکه مشکل ما ضعف علوم انسانی بود و به همین تعبیر در دادگاه اعتراف کردند. همه اینها لزوم یک تحول را میرساند. اما این تحول چگونه باید صورت بگیرد؟ علوم انسانی در دانشگاه باید اسلامی شود؛ اما چگونه؟ امام(قدس سره) سی سال پیش این نکته را فرمودند. مقام معظم رهبری راجع به علوم انسانی به چند تن از وزراء تأکید کردند و شخصاً به وزیری فرمودند: «من از شخص شما میخواهم این کار را انجام دهید». در شورای عالی انقلاب فرهنگی کمیتهای برای رسیدگی به این مسأله تشکیل شد که چگونه باید دانشگاهها اسلامی شود؟ مدتی بحث شد که این کمیته چه اسمی داشته باشد؟
ابتدا برخی پیشنهاد دادند: نام آن «کمیته انقلابی کردن دانشگاه ها» باشد. بعد اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی جمهوری اسلامی ایران گفتند: «مگر دانشگاههای ما اسلامی نیست که ما میخواهیم آنها را اسلامی کنیم. این توهین به دانشگاه هاست». بالاخره با پیشنهاد جناب آقای دکتر حداد عادل، اسم کمیته «کمیته اسلامی شدن دانشگاهها» گذاشته شد. از آن زمان تاکنون، سالها گذشته است. این کمیته جلسات متعددی را برای تدوین آییننامه اسلامی شدن دانشگاهها، برگزار کرد و درباره آنچه باید انجام بگیرد، مطالبی روی کاغذ آمد؛ اما نمیدانم آیا یک درصد آنچه روی کاغذ آمده بود، عملی شد یا نه؟ کار زیادی باید انجام بگیرد و این شوخی نیست. باید در همه رشتههای علوم انسانی، در کتابها و در اساتید، تجدید نظر شود. ما برای اسلامی شدن دانشگاه ها، نه استاد داریم و نه کتاب. کتابها همانطور که همه صاحبنظران اطلاع دارند، ترجمهای است از کتابهایی که در اروپا و آمریکا نوشته شده با اندکی تغییر. چند مثال اروپایی برداشته شده و به جای آن، مثال ایرانی گذاشته و باصطلاح بومی سازی شده است. اگر این کتابها بخواهد اسلامی شود، باید کل کتاب عوض شود. البته سالها روی این کتابها کار شده تا آن نقطههایی که با اسلام تنافی دارد مشخص شود. گروههای زیادی روی اینها کار کردند که پروندههای این کار در شورای انقلاب فرهنگی موجود است؛ ولی نوشتن کتاب درسی دانشگاه، برای همه رشتههای علوم انسانی، کار عظیمی است. نوشتن یک کتاب در این زمینه به زمان زیاد، نیروی انسانی مخلص وآگاهِ فراوان نیاز دارد و البته امکانات مادی آن هم باید فراهم باشد. از سی سال پیش طرح اولیه برای این کار در نظر گرفته شد ولی مثل بسیاری از کارهای دیگر، اجراء نشد. باید آسیب شناسی کنیم که چرا آن طرح با اینکه اراده امام پشت آن بود، عملی نشد؟۱۳
نهضت نرمافزاری
علیرغم اخلاص و علم اساتید دانشگاهی نمیتوان از آنها توقع داشت که علوم انسانی را اسلامی کنند؛ زیرا علوم انسانی که آنها فرا گرفتهاند، همان علوم غربی است. از طرف دیگر حوزویان نیز صرفاً با آشنائی با اسلام نمیتوانند این کار را به انجام برسانند؛ زیرا آشنایی با علوم انسانی و موضوع و محمول و قضایای آن نیز برای این کار لازم است. از همین رو تنها افرادی که آشنایی لازم را هم با علوم اسلامی و هم با علوم انسانی داشته باشند و برای این کار نیز دلسوز باشند میتوانند قدم اول را بردارند.
اگر فرض شود همه مقدمات نظری تحول درعلوم انسانی فراهم شود و به همه سؤالات نیز پاسخی روشن داده شود، پس از همه این مراحل فقط تحقیقات مرحله نظری به پایان رسیده و نوبت به ارزیابی این مسأله میرسد که آیا زمینهاجرایی کردن نتیجه این تحقیقات در عمل هم فراهم است یا خیر؟
به همین منظور باید در کنار طرح مسایل نظری در زمینه علوم انسانی، باید یک طرح اجرائی برای شروع کار و کیفیت انجام آن نیز ارائه کرد. زیرا گاهی نقشه یک ساختمان توسط مهندس به سرعت تهیه میشود؛ اما اجرای نقشه مراحل دشواری را شامل میشود و باید محاسبه شود که این عملیات از کجا شروع شود، چه قدر نیروی انسانی و امکانات میخواهد و… .
پی نوشتها:
۱- مصباح یزدی، محمد تقی، سخنرانی در هشتمین همایش وحدت حوزه و دانشگاه، ۴/۱۰/۱۳۸۹.
۲- مصباح یزدی،محمد تقی، بازخوانی سخنان آیت الله مصباح یزدی در مورد پالایش علوم انسانی، خبرگزاری فارس، حوزه آئین و اندیشه، شماره ۸۹۰۶۰۶۰۶۹۴.
۳- مصباح یزدی، محمد تقی، سخنرانی در هجدهمین نشست انجمن فارغ التحصیلان مؤسسه امام خمینی قدسسره، ۱۵/۸/۸۸.
۴- ابراهیم، ۲۴.۴ .
۵- بقره، ۲۶۱.
۶- مصباح یزدی، محمد تقی، بازخوانی سخنان آیت الله مصباح یزدی در مورد پالایش علوم انسانی، خبرگزاری فارس، حوزه آئین و اندیشه، شماره ۸۹۰۶۰۶۰۶۹۴.
۷- مصباح یزدی، محمد تقی، بازخوانی سخنان آیت الله مصباح یزدی در مورد پالایش علوم انسانی، خبرگزاری فارس، حوزه آئین و اندیشه، شماره ۸۹۰۶۰۶۰۶۹۴.
۸- ابراهیم، ۲۶.
۹- مصباح یزدی، محمدتقی، سخنرانی در نوزدهمین نشست انجمن فارغالتحصیلان موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی قدسسره، ۰۴/۰۴/۸۹.
۱۰- از فرمایشات مقام معظم رهبری (مد ظلهالعالی) در دیدار با بانوان قرآن پژوه، ۲۸/۷/۱۳۸۸.
۱۱- مصباح یزدی، محمدتقی، جستارهایی در فلسفه علوم انسانی از دیدگاه علامه آیت الله مصباح یزدی، چاپ اول، ص۷۱.
۱۲- مصباح یزدی، محمد تقی، رابطه ایدئولوژی و فرهنگ اسلامی با علوم انسانی، مجموعه مقالات وحدت حوزه و دانشگاه و بومی و اسلامی کردن علوم انسانی، ۲۷آذر۱۳۷۸، ص۸۷.
۱۳- مصباح یزدی، محمدتقی، سخنرانی در هجدهمین نشست انجمن فارغ التحصیلان مؤسسه امام خمینی (قدسسره)، ۱۵/۸/۸۸.
نظر شما