به گزارش خبرنگار تئاتر شبستان، نمایش «مونس» که از چهارم آذرماه در تالار حافظ روی صحنه رفته، داستان مادری است که قصد دارد برای فرزند تازه از اسارت برگشته ی خود تدارک جشن ببیند.
در این نمایش که تازه ترین تجربه مهرداد کوروش نیا در تئاتر جنگ است، سحرناز عباس زاده، ندا قربانیان، الهام شعبانی، سمیه برجی، مسیح کاظمی و تینا بخشی ایفای نقش می کنند.
در بخش اول این نشست به چرایی علاقه ی کوروش نیا به موضوعات جنگ پرداختیم و داستان شکل گیری نمایشنامه ی مونس را از او جویا شدیم.
* قبل از اینکه درباره ی مونس بپرسم، بگذارید از اینجا آغاز کنیم که چرا بخش قابل توجهی از آثارتان درباره ی جنگ است؟
کوروش نیا: برای خودم هم جالب است که ده نمایشنامه نوشته ام و داستان شش تای آن به عوارض و مسایل جنگ بر می گردد. به هر حال جنگ پدیده ای اجتماعی است که در همه ی دنیا و در همه ی اعصار، رنج و تخریب همراه دارد. اگرچه مفهومی مقدس تر از دفاع کردن و مقاومت یک ملت برای حفظ ارزش ها و خاکِ میهنش نیست، اما خود جنگ جای دفاع ندارد و هیچکس نمی تواند آن را فی نفسه خوب بداند.
* چرا برای بیان دغدغه های اجتماعی تان جنگ و بویژه جنگ خودمان را انتخاب کردید؟ این برای زیستی است که در دوران هشت ساله داشته اید؟
بله. اینکه چرا جنگ اینقدر در نوشته های من پررنگ شده، یکی همین است. شاید قابل توجه باشد که از شش نمایشنامه ی من از جنگ، پنج تای آن بیرون از صحنه ی نبرد است و به عوارض ناشی از آن می پردازد. عوارضی که من این ها را تجربه کرده ام. از هفت سالگی تا چهارده سالگی ام در جنگ گذشته و اگرچه فرصت حضور در جبهه را نداشته ام ولی شاهد پیامدهای آن بوده ام. این عوارض آنقدر بر زندگی ما اثر گذاشته که هرگاه به طرح نمایشنامه ای فکر می کنم، جنگ خودش را به من تحمیل می کند. من راجع به چیزی که درک نکرده ام نمی نویسم و جنگ چیزی است که در دوران نوجوانی ام که شخصیت انسان شکل می گیرد، تجربه اش کرده ام.
* مونس داستان آشنایی دارد اما ویژگی های شخصی کاراکترها باعث شده از کلیشه فاصله بگیرید. خودتان فکر می کنید کدام ویژگی نمایش تان آن را متمایز می کند؟
اگر غیر تکنیکی نگاه کنیم باید گفت هر وقت صادقانه حرف بزنید، دست کم کسانی که با صداقت به تماشای تئاتر می نشینند، حرفت را می فهمند. بیش از هشتاد درصد مخاطبان ما صادقانه تئاتر می بینند و برای اثری که قصدش فریب تماشاگر نیست، این شانس وجود دارد که حتی ضعف های احتمالی آن هم مانع ارتباط نشود. من وقتی که «آخرین نامه» را می نوشتم، به این فکر کردم که چطور می شود رخدادی انسانی مثل جنگ را سرگرم کننده و مفرح اجرا کرد که نگاهی طنزآمیز به این پدیده باشد بی آنکه تلخی و مصائب آن را نادیده بگیرد.
* پس معتقدید یک نمایش طنز می تواند به اندازه ی یک تراژدی حرف عمیق و جدی بزند؟
بله. مثل کاریکاتور که حرف جدی می زند در عین حال که شیرین است. مگر آثار چارلی چاپلین از مفاهیم عمیق و جدی انسان حرف نمی زند؟ مشکل ما این است که فکر می کنیم حرف جدی باید عبوس گفته شود و کمتر پیش می آید که حرف جدی را شوخ طبعانه بزنیم، شاید چون پژوهش نکردیم و یا یاد نگرفته ایم.
* این که نگاه طنزآمیز به جنگ داشته باشید چطور شکل گرفت؟
یک دوره ای که می خواستم اولین نمایشنامه ام را درباره ی جنگ بنویسم، بسیاری آثار شناخته شده ی سینمای جنگ را دیدم. از «نجات سرباز رایان» تا «دشمن پشت دروازه ها» یا «سقوط هیتلر» که همه ی اینها تراژیک اند و نگاه شان جدی و عبوس است. این میان فیلم «زندگی زیباست» اثر روبروتو بنینی برایم جالب بود. همه ی اینها به جنگ دوم جهانی می پردازند و مفاهیم یکسانی ارایه می کنند اما نگاه بنینی کمیک است و کمک کرد که این نگاه شکل بگیرد.
* فکر می کنید این ویژگی چقدر به ارتباط بهتر مخاطب با آثار شما کمک کرده؟
خیلی. آخرین نامه آنقدر مورد توجه قرار گرفت که ظاهراً تنها نمایشنامه بعد از انقلاب است که در سی استان مختلف اجرا شده. حالا چرا به این اثر که اصلاً نمایشنامه ی بزرگی هم نیست اینقدر توجه شد؟ چون در این زمینه ها کم کاری می کنیم. کمتر داریم یک نمایشنامه ی جمع و جوری که نگاه، زبان و مسئله ی خودمان را مطرح کند و نگاهی مفرح و طنز داشته باشد.
* ایده ی نمایش مونس از کجا شروع شد؟
اولین بار در داستان «مونس مادر اسفندیار» نوشته ی امیرحسن چهلتن این ایده را گرفتم. اما بعد از مطالعاتی حس کردم پایان داستان چهلتن غلط است. مادر در پایان داستان دچار وهم شده و زمانی که دیگران این را می فهمند، به افسردگی دچار می شود. اما نگاه من به مادر متفاوت است، مادر یک مفهوم ازلی ابدی است که هیچ وقت دلسرد نمی شود. نمونه ی آن که در نمایش ما هم هست بافتنی است. دو رشته نخ خالی را به زن بدهید، آن ها را بهم می بافد و چیز تازه ای می آفریند. این آفرینش و زندگی بخشیدن خاص مادر است که مرتب در حالت تولید زندگی است.
* و در نمایش شما پایان اگرچه تلخ اما به نوعی امید بخش است. انگار که اسفندیار بازگشته باشد.
بله. این یک دروغ مقدس است که تولید زندگی می کند. به همین دلیل همه ی زنها در پایان با مونس همراهی می کنند. از «قدسی» گرفته تا دیگران که می گویند فردا برای اسفندیار غذا می آوریم و تنها دختر جمع که هنوز مادر نشده هم با بقیه همراه می شود و می گوید من هم برایش شیر می خرم چون ما هرگز حق نداریم امید به زندگی را متوقف کنیم. وظیفه و رسالت اصلی ما زندگی کردن است و مادران به طور ذاتی این کار را عملی می کنند. مردها می جنگند و می کشند چون با واقعیت طرف هستند، اما مادران امید می بخشند و زندگی می آفرینند.
ادامه دارد...
گفت و گو از علی یزدان دوست
نظر شما