به گزارش خبرگزاری شبستان، رابطه فلسفه و دین یکی از عمیقترین مباحث در طول تاریخ تفکر بشری است. در طول تاریخ برای متفکران اسلامی همیشه جای سؤال بوده است: آیا عقل و وحی در عرض هم هستند یا در طول هم؟ و در انکشاف حقایق و معارف دینی، آیا عقل و وحی هر کدام از دیگری کفایت میکند یا نه؟ و اینکه، میزان وابستگی و تطابق آن دو به یکدیگر تا چه اندازه است؟ در واقع، وفق دادن میان فلسفه و دین یا میان حکمت و شریعت، مسئلهای است که از زمانی که انسان خواسته میان دادههای عقل و دادههای ایمان خود ارتباطی به وجود آورد، ذهن او را به خود مشغول ساخته است. ابتدا فلاسفه یونان و سپس متفکران مسیحی و نیز متفکران اسلامی در حل این مسئله تلاشهای زیادی کردند. ابن رشد نیز به تفصیل به این موضوع پرداخته است، زیرا او در عصری میزیست که مخالفت با فلسفه در اوج خود بود و وی نیز از آماج این حملات بر کنار نبود. در مورد فلسفه سیاسی خواجه نصیر این ادعا وجود دارد که خواجه برخلاف فیلسوفان قبل از خود شرع را بر عقل برتری داده و با این کار افول فلسفه سیاسی آغاز شد. در گفتگو با دکتر غلامرضا اعوانی، رئیس انجمن بین المللی فلسفه اسلامی به بررسی این موضوع پرداختیم که اکنون از نظر شما می گذرد:
آقای دکتر چه رابطه ای بین عقل و شروع در فلسفه اسلامی وجود دارد، آیا فیلسوفان و خصوصا خواجه شرع را بر عقل برتری می دادند؟
نه! این طور نیست یعنی معنای حکمت جدا از شرع نیست، شرع هم عقل و حکمت است. این نکته بسیار مهمی است. شریعت را می توان به انحای مختلف تفسیر کرد؛ کلامی، فقهی و ... اما می توان حِکَمی هم تفسیر کرد. تفسیر حِکَمی از شریعت تفسیر بالاتری است، همیشه نمی توان تفسیر کرد بلکه گاهی باید تأویل کرد. وقتی حضرت موسی(ع) پیش حضرت خضر رفت، حضرت خضر(ع) به ایشان گفت: تو سؤال نکن. حضرت موسی(ع) اهل تفسیر بود، اهل تأویل نبود با اینکه پیامبر بزرگی بود و شأن بالایی داشت، اصلا خداوند او را فرستاده بود تا پیش حضرت خضر(ع) تأویل بیاموزد حرف آخر خضر این بود من به تو خبر می دهم از تأویل آن چیزهایی که تو علم نداری. «سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا: به تو خبر می دهم درباره تأویلهایی که تو صبر در مورد آنها را نداشتی.» حکمت فقط تفسیر نیست بلکه تأویل است
تأویل یعنی رفتن به حقایق. این کار حکمت است، این کار کلام نیست، کار هیچ علمی جز حکمت نیست.
کار علم تأویل نیست، بلکه کار حکمت است، کار علم دیدن و تفسیر و همین استفاده های متعارف است. تأویل یعنی به اول بردن، بردن ظاهر به باطن و رسیدن به حقیقت اشیاء. بنابراین، اگر شما حکیم باشید شریعت و دین را از یک دیدگاه دیگری می بینید. از دیدگاه حقیقت و حکمت می بینید. دین در واقع حکمت است، و تفسیرهای دیگر ظلم است. تفسیر ظاهری خوب است اما اگر تفسیر حکمت الهی در دین نباشد تأیل نباشد برگشتن ظواهر به حقایق نباشد ظلم است و این کار را خواجه نصیر انجام داده است. ابن سینا و ملاصدرا انجام داده است. عرفا و ابن عربی انجام داده اند، اما بعضی ها کلام و جدل می فهمند اگرچه کلام و جدل بد نیست ولی کمال نیست. بنابراین قرآن هم همیشه خود را این گونه معرفی می کند. انبیاء را «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» معرفی کرده است. درباره همه انبیاء گفته است و خدا در قرآن می فرماید: «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُواْ وَأَنَاْ مَعَكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ: خداوند از پیامبران میثاق (عهد و پیمان) گرفت که ای پیامبران در مقابل کتاب و حکمتی که به همه شما دادم قول بدهید که .... »، یعنی کتاب را نباید از حکمت جدا کرد.
حکمت از فهم شروع می شود پائین ترین درجه حکمت، فهم است کسی که فهم نداشته باشد، حکمت و عقل ندارد یعنی وقتی صحبت از عقل می کنیم معمولا گفته می شود پایین ترین درجه عقل، فهم است کسی که فهم ندارد، عقل هم ندارد. عقل کمال فهم است و حکمت کمال عقل است، چون علوم را با عقل و فهم به دست می آوریم اما اینها همه علوم را با فهم فهمیدند. اگر فهم نباشد، عقل هم نیست. علوم را با عقل به دست آوردند اما فهم و عقلی که در علوم است کمال است. عقل ابعاد بسیار عمیق تری دارد، فهم کلام الهی و وحی است. این بالاترین است، حکمت است.
بنابراین، همه حکمای اسلام از فارابی به بعد هر کدام سعی کردند وحدتی بین حکمت الهی و فهم الهی برقرار کنند. خداوند قرآن را به زبان عربی برای مردم عرب نازل کرد تا آن را بفهمند و در آن تعقل کنند. پس فهمیدن این قرآن و فهم کمال آن حکمت است. انصافا حکمای ما در این راه بسیار کار کردند و برخلاف آن چیزی که در غرب واقع شد، حکمای ما نگذاشتند در عالم اسلام واقع شود، البته این امر امروزه در حال روی دادن است ولی حکمای ما در دوره های قبل نگذاشتند این امر اتفاق بیفتد و آن وحدت حکمت است.
دو نوع حکمت نداریم؛ تفکیک در حکمت وجود ندارد. یک نوع فهم و یک نوع زبان داریم، دوگانگی نیست. فلاسفه و عرفای اسلامی سعی کردند حکمت قرآنی را بفهمند و بیان کنند. این بزرگترین دستاورد حکمت اسلامی است اما در غرب این تفکیک صورت گرفت. دوگانگی به وجود آمد، جدایی فلسفه و حکمت از دین صورت گرفت. جدایی حکمت از فلسفه روی داد. دلایل زیادی دارد که جای ورود بحث نیست. فلسفه از سوفیا به معنای حکمتی که قدما می فهمیدند جدا شد و امروز مبادی ضدحکمی دارد.
درست است که انواع حکمت نداریم اما درجات حکمت که داریم؟
بله! حکمت درجات دارد. علم، هم نوعی حکمت است، اصلا علمی که الان ما به کار می بریم و داریم در گذشته در مقابل جهل معنا می شد، بنابراین، همین علم موجود حکمت است. هر چیزی که علم باشد حکمت است، منتها درجات دارد. به علم طبیعی هم در زمان گذشته حکمت طبیعی می گفتند. به هر حال علم هم ما را از نوعی جهل نجات می دهد یعنی حکمت است. در گذشته علم به طور کلی را حکمت میگفتند هر چیزی که ضد جهل باشد را حکمت می گفتند، منتها این عالی ترین درجه نیست. عالی ترین درجه حکمای الهی هستند که این حکمت الهی، دین هم حکمت است منتها به شرط اینکه با دید حکمی فهمیده شود نه با دید کلامی، نه با دید غیرحکمی. بنابراین، اینکه گفته اند خواجه شرع را بر عقل برتری داده بی اساس است.
شاید به خاطر نوشتن تجریدالاعتقاد باشد که چنین نسبتی را به خواجه می دهند؟
قبل از نگارش تجریدالاعتقاد، کلام آنقدر حرف های پراکنده داشت که مطلوب نبود. خواجه آنها را دسته بندی کرد و کلام عقلی نوشت که تا حدودی برهانی باشد. در حکمت اسلامی فاصله میان فلسفه و کلام همیشه روشن بوده است. کتاب تجریدالاعتقاد خواجه حکمت نیست، بلکه کلام است. برخلاف مسیحیت که همیشه کلام و فلسفه آمیخته بود. در اسلام متکلم، متکلم و حکیم و فیلسوف حکیم و فیلسوف هستند. اینها دو خط مختلف است که وظایف مختلفی دارند با اینکه مسائل مشترکی دارند اصلا روش آنها مختلف است. خواجه پراکندگی های کلام را برطرف و با نوشتن تجریدالاعتقاد، کلام را عقلی کرد. اگر منظورشان این گونه کارهای خواجه است که تجرید یک اثر کلامی است و ربطی به فلسفه و حکمت ندارد.
دیگر آثار خواجه چه؟
اساس الاقتباس فلسفه است، شرح اشارات، اخلاق ناصری، اوصاف الاشراف، حکمت و اخلاق عرفانی است. از طرفی خودش هم دانشمند ریاضیدان طراز اول زمان بوده است. در زمان خواجه هیچ ریاضیدانی در عالم چه در شرق و چه در غرب بالاتر از او نبوده است. به دلیل اینکه در غرب او دقیقا همزمان با سن توماس و قدیس بوناونتورا بوده که آنها اصلا ریاضی نمی دانستند، غرب در این دوران ریاضیدان بزرگی نداشته است. برادر هلاکوخان، هلاکو را فرستاد و از او خواست قلعه های اسماعیلیه را آزاد کند و خواجه را نزد او بفرستد، چون آوازه خواجه نصیر را شنیده بود. مغول ها به ریاضی و نجوم بسیار احترام می گذاشتند اما هلاکو خواجه را نزد خود نگاه داشت.
نقش خواجه در استمرار و بقای حیات عقلی در جهان اسلام خصوصا ایران تا چه حدی بود، چون خواجه در زمان و شرایط خاصی زندگی کرد، در دوران مغول ها که اگر خواجه نبود همه چیز را از بین می بردند؟
بله! خواجه در این کار خیلی مؤثر بود. شاید خواجه بیست ساله بوده که چنگیز به ایران حمله کرد، ایران در آن زمان بسیار آشفته بوده است. خواجه دوران سختی را تجربه کرد که خود می گوید: به گرداگرد خود چندان که بینم/ بلا انگشتری و من نگینم
از قبل ضربات سختی به فلسفه زده شد. نقدهایی بر فلسفه نوشتند مخصوصا به وسیله اشاعره، که فلسفه داشت از بین می رفت. از نقدهایی که به فلسفه شد چند نقد بیشتر اهمیت داشت؛ یکی تهافت الفلاسفه غزالی بود که به نحوی خواجه در رساله سیروسلوک به او پاسخ می دهد. اگرچه ردیه مستقلی بنام مقابله با غزالی ننوشته اما تقریبا این اثر ردیه ای بر تهافت الفلاسفه غزالی است بدون اینکه اصلا اسمی از غزالی ببرد. شاید شایسته نمی دید بیشتر از این به تهافت الفلاسفه غزالی بپردازد. شهرستانی در مصارعه به نقد فلسفه پرداخته بود که خواجه کتاب مصارع المصارعه را در نقد آن نوشت. نقد دیگری که مهمترین بوده متعلق به فخررازی امام المشککین بود که در فلسفه از دیگران باسوادتر بود. فخر رازی هم شاگردی سهروردی بوده و استاد دیده بوده، غزالی استاد ندیده بود، بنابراین، وقتی نقدهای فخررازی جاندارتر از دیگر نقدهاست، اما او مانند غزالی تکفیر نکرده است. شرحی که فخررازی بر اشارات ابن سینا نوشته به قول خواجه، شرح نیست بلکه جرح است. خواجه دو کتاب مهم نوشت مخصوصا یک کتاب که با نوشتن آنها فلسفه را احیاء کرد. خواجه در کتاب شرح اشارات به نقدهای فخررازی پاسخ داد که تا به امروز کتاب درسی فلسفه است که خیلی اهمیت دارد و فخر رازی را برای همیشه در فلسفه به فراموشی سپرد. فخررازی کتاب المحصل را در نقد فلسفه نوشت. خواجه کتابی بنام نقد المحصل نوشته که در واقع پنبه فخررازی را زده است، با پاسخ دادن به این نقدها دیگر مجالی برای مخالفان و منتقدان فلسفه نماند و فلسفه احیاء شد مخصوصا با شرحی که بر اشارات نوشت و برای همیشه فلسفه را احیا کرد.
خواجه در بقای زبان فارسی هم نقش مهمی داشت و برخی از آثارش را به زبان فارسی نوشت!
خواجه نصیر در رساله سیر و سلوک می گوید من شاگرد حاسب بودم و حاسب هم شاگرد باباافضل بوده است. باباافضل حکیم ناشناخته ای است که مرحوم دکتر یحیی مهدوی با کمک مرحوم مینوی آثار او را چاپ کردند. باباافضل در نوشتن نگارش فارسی بی نظیر است، یکی از بهترین نثرنویسان بوده است. بعضی گفته اند باباافضل دایی خواجه نصیر بوده است یعنی از اشارات خواجه در کتاب سیر و سلوک به این نتیجه رسیدند که البته دقیقا مشخص نیست منظور خواجه از دایی همان باباافضل است یا کس دیگر.
به هر حال به نظرم نثرنویسی باباافضل دراو تأثیر گذاشته است و نثرنویسی را در فلسفه و نوشتن آثار خود رواج داده است مثلا کتاب اساس الاقتباس بهترین کتاب در منطق به زبان فارسی است. تقریبا می توان گفت خلاصه منطق شفا به زبان فارسی است. کتاب اخلاق ناصری، اوصاف الاشراف، معیارالاشعار در عروض و قافیه که کتاب بسیار مهمی است هم به زبان فارسی نوشته شده اند. خواجه همچنین کتاب های نجومی خود را به زبان فارسی نوشته است. بنابراین، از این جهت حقی هم به زبان فارسی دارد.
خدمات علمی و فرهنگی خواجه و همین طور متقاعد کردن و مهار کردن پادشاه خونخوار مغول و مسلمان کردن آنها هم که کار عظیمی است، در این باره چه خدماتی خواجه انجام داد؟
بله! یک خصوصیت مهم خواجه این بود که می توانست هلاکو را اداره کند. هلاکو به خواجه خیلی اعتقاد داشت. خیلی ها حسادت می کردند و می خواستند این رابطه را از بین ببرند اما موفق نمی شدند. داستان هایی در این رابطه هست. خواجه از نفوذ خود بر هلاکو استفاده می کرد و خدمات زیادی را به فرهنگ و علم این کشور کرد. می خواست رصدخانه مراغه را بسازد که نیاز به سرمایه زیادی داشت. هلاکو دستور داد یک دهم تمام اوقاف ایران را به خواجه بدهند تا این رصدخانه را بسازد. پادشاه مغول برای ساختن رصدخانه مراغه چه کار کرد؟!، اما ما هنوز در قرن بیستویکم رصدخانه نداریم؛ با این همه پیشرفت فضایی که داریم.
خواجه مرد زیرکی بود، چگونه هلاکو را برای ساختن رصدخانه و ... راضی می کرد؟
خواجه می دانست هلاکو آمادگی براي درك مسايل علمي را ندارد لذا با بعضي از دوستانش مشورت كرد و نتيجه آن شد كه آنان دو ديگ بزرگ مسين را از بالاي محلي مرتفع كه در نزديكي خيمه هلاكو است به زمين بياندازند. در اين هنگامه كه هلاكو از شكار برميگشت خواجه به اتفاق او وارد شدند اما خواجه به هلاكو گفت كه صحبت محرمانهاي با شما دارم و آن اين است كه تا چند لحظه ديگر صداي مهيبي خواهيد شنيد لطفا نترسيد و فقط به چهره اطرافيان نگاه كنيد به موقع علت قضيه را توضيح خواهم داد؛ ميهمانان يكي پس از ديگري وارد شدند كه ناگهان صداي مهيبي بلند شد هر يك عكسالعملي ازخود نشان دادند فقط هلاكو و خواجه نصيرالدين آرام نشسته بودند، در اين لحظه خواجه گفت اگر جنابعالي از اين قضيه مطلع نبوديد حتما ميترسيدید و اين اطلاع باعث شد كه شما از اين صدا نهراسيد. خاصيت پيشگوئي و پيشبيني منجمين واقعي اين است كه به شما آرامش ميدهد وهمين باعث شد كه خواجه اجازه ساخت رصدخانه را گرفت.
در داستان دیگری آمده عطاملك جويني كه يكي از وزيران دربار هلاكو بود و كتاب تاريخ جهانگشاي او معروف است، روزي گرفتار غضب پادشاه شد برادرش به خدمت خواجه نصير رسيد و او را از مسئله آگاه كرد و گفت اگر هلاكو امري را صادر كند دوباره نقض كردن خيلي مشكل است. بايد چارهاي انديشيد اين شد كه به دربار رفت در حالي كه عصا و تسبيحي در دست داشت و در دست ديگرش اسطرلاب و پشت سرش شخصي با منقلي پُرآتش كه دائما بخور ميريخت به طرف دربار رفت. خواجه از ملازمين پادشاه پرسيد كه حالش چطور است آنها گفتند خوب است خواجه گفت ميخواهم پادشاه را به چشم خود ببينم اجازه ورود داده شد خواجه به محض اينكه چشمش به پادشاه افتاد هلاكو پرسيد چه اتفاقي رخ داده است؟ خواجه گفت در اين موقع در طالع شاه سانحه بدي ديده ميشود بنده ادعيه خوانده و بخور سوزاندهام و از خداوند مسئلت كردهام كه اين بليه را از شاه دور كند و بر پادشاه لازم است كه هر چه زودتر امروز زندانيان را آزاد كند و كساني كه فرمان قتلشان صادر شده عفو نمائيد تا شايد خداوند اين بليه بزرگ را دفع نمايد هلاكوخان به گفته خواجه عمل كرد و فرمان آزادي زندانيان و كساني كه قرار بود كشته شوند را صادر كرد كه در اين ضمن عطاملكجويني نيز از مرگ نجات يافت.
نظر شما