به گزارش خبرنگار کتاب شبستان، «مولانا جلالالدین محمد بلخی» مشهور به «مولوی» شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدرش«بهاءالدین»که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات «برهانالدین محقق ترمذی» قرار گرفت. ملاقات وی با «شمس تبریزی» در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. این عارف جهانی سرانجام در روز یکشنبه پنجم جمادی الآخره سال ۶۷۲ ه.ق هنگام غروب آفتاب ،بدرود زندگی گفت. مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند. خرد و کلان مردم قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ او زاری و شیون داشتند.
مولانا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا مدفون اند. آثار کتبی مولانا را به دو قسمت ( منظوم و منثور ) می توان تقسیم کرد:
آثار منظوم شامل: «مثنوی»،«دیوان غزلیات یا کلیات شمس» و «رباعیات»
آثار منثور:«مکتوبات»، «فیه مافیه» و «مجالس سبعه»
«مثنوی معنوی»دکان وحدت
مثنوي معنوي را مولانا در قرن هفتم هجري قمري پديد آورد.اين كتاب داراي قالب مثنوي است.مثنوي معنوي در شش دفتر و دويست و شصت هزار بيت گرد آمده است.مطالب مثنوي در عين ظرافت،پيچيده ولي ساده و قابل فهم است. مولانا چهارده سال پاياني عمر خود را وقف سرودن اين كتاب كرده است.مثنوي از همان آغاز و ابتدا در مجالس مريدان و محافل رقص و سماع خوانده مي شد.اين كتاب نردباني است كه انسان را آن چنان عروج مي دهد كه او در آغوش خدا قرار گيرد.دو سوم آيات قرآن را به طور صريح و غير صريح مي توان در مثنوي معنوي يافت و به همين جهت مي توان مثنوي را قرآن فارسي ناميد. در اینجا به شرح حکایتی از این کتاب ارزشمند می پردازیم:
«تجربه آموزی روباه»
شیر و گرگ و روباهی با هم رفیق شدند و برای شکار به دشت و کوه رفتند. گرگ و روباه در رکاب شیر به بیشه کوه رفتند و سه حیوان را که عبارت بودند از گاو کوهی و بز کوهی و خرگوش شکار کردند.
گرگ بدون توجه به اینکه شیر سلطان حیوانات است و اختیار و انتخاب با اوست با روباه زمزمه کرد که لابد شیر مانند شاهان دادگستر سهمیه آنها را خواهد داد.
شیر از خیالات و طمع آنها آگاه شد ولی در ظاهر خندان بود و وانمود نمی کرد دل پری از آنها دارد. تا اینکه شیر به گرگ گفت: این جانوران شکار شده را عادلانه به نیابت از طرف من تقسیم کن.
گفت شیر ای گرگ این رابخش کن معدلت را نو کن ای گرگ کهن
نایب من باش در قسمت گری تا پدید آید که تو چه گوهری
گرگ گفت. ای شیر چون تو بزرگ هستی گاو وحشی از آن تو باشد و بز کوهی چون میان قامت است مال من که میانه هستم و خرگوش نیز به مناسبت کوچکی مال روباه باشد که از همه کوچکتر است .
شیر ناراحت شد و گفت : تا من هستم تو (ما و تو) می کنی؟
سپس بر سر گرگ جهید و او را پاره پاره کرد.
روباه این منظره را دید و از این حادثه تجربه آموخت و عبرت گرفت . به طوری که وقتی شیر به روباه گفت اینک تو این شکار ها را تقسیم کن روباه از روی چاره اندیشی و سیاست گفت:
قربان این گاو فربه برای چاشت شما باشد و این بزکوهی برای ظهر و نهار شما باشد و آن خرگوش برای شام و شب شما باشد.
شیر از این پاسخ شادمان شد و گفت:
ای روبه تو عدل افروختی این چنین قسمت ز که آموختی
ازکجا آموختی این ای بزرگ گفت ای شاه جهان از حال گرگ
سپس همه آن سه شکار را به روباه بخشید و گفت:
روبها ! چون جملگی ما را شدی چونت آزاریم چون تو ما شدی
ما تو را و جمله آشکاران تو را پای بر گردون هفتم نه بر آ
چون گرفتی عبرت از گرگ دنی پس تو روبه نیستی شیر منی
و روباه سپاسگزاری کرد.
استخوان و پشم آن گرگان عیان بنگرید و پند گیرید ای مهان
عاقل از سر بنهد این هستی و بار چون شنید انجام فرعونان و عاد
پس سپاس او را که ما را در جهان کرد پیدا از پس پیشینیان
«دیوان غزلیات یا کلیات شمس» یا دیوان کبیر
مولوی پس از غیبت مراد خویش یعنی شمس که به هجرانش مبتلا گردید، سرگشته و حیران غزلیاتی برای مراد خویش به نظم در آورد، بر این اساس، چون این دیوان، دیوان غزلیاتی است که مولوی به نام مراد خویش یعنی شمس سروده به این نام مشهور گشته، البته دیوان کبیر نیز گفته میشود که طبق نظر بزرگان از هیچ مجموعه بشری به اندازه دیوان شمس بوی حرکت و حیات و عشق به مشام نمیرسد. دیوان شمس مولانا جلالالدین محمد بلخی شامل غزلها، رباعیها و ترجیعهای اوست. به احصای نیکلسن مجموعۀ غزلیات مولانا حدود 2500 غزل است.
نمونه ای از غزل مولانا
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بیبدل وی لذت علم و عمل
باقی بهانهست و دغل کاین علت آمد وان دوا
«رباعیات»
رباعیات مولانا بخشی از دیوان اوست. این قسمت از آثار مولانا در مطبعهٔ اختر (اسلامبول) به سال ۱۳۱۲ هجری قمری به طبع رسیده و متضمن یک هزار ۶۵۹رباعی یا ۳۳۱۸ بیت است که بعضی از آنها به شهادت قرائن از آن مولاناست و دربارهٔ قسمتی هم تردید قوی حاصل است و معلوم نیست که انتساب به وی درست باشد. معانی و مضامین عرفانی و معنوی در این رباعیها دیده می شود که با روش فکر و عبارت بندی مولانا مناسبت تمام دارد ولی روی هم رفته رباعیات به پایۀ غزلیات و مثنوی نمی رسد.
« مکتوبات»شامل نامه های صد و پنجاه گانه
مکتوبات (یا مکاتیب)، نام مجموعه نامههای صد و پنجاه گانهای است که از مولانا جلالالدین محمد بلخی به یادگار مانده است.از سه اثر منثور مولوی، مکتوبات را نباید چون دیگر آثار او تلقی کرد، هر چند در آن کتاب هم گهگاه مولانا در حال و هوای دیوان کبیر و مثنوی پرواز کرده است،اما محتوای بسیاری از نامهها دنیوی است و توصیههایی به این امیر و آن وزیر که کار این و آن را روبهراه کنند و در رفع دشواری و اصلاح امور مردم غفلت نکنند. این نامهها در زمانهای مختلف و با نیات مختلف تقریر شده است.
« فیه ما فیه» یادادشتهای عرفانی و زیبا
فیه ما فیه (که مقالات مولانا نیز نامیده شده) کتابی است به نثر فارسی ، و موضوع آن نقد و تفسیر عرفانی است، و شامل یادداشتهایی است که در طول سی سال از سخنان مولانا در مجالس فراهم آمدهاست. این سخنان توسط پسر او سلطان ولد یا یکی دیگر از مریدان یادداشت شده و بدین صورت درآمدهاست. نثر این کتاب ساده و روان است و درونمایهای ازمطالب عرفانی دینی واخلاقی دارد.
یکی از حکایات این کتاب را در زیر می خوانیم:
«مولانا شمس الدین می فرمود که قافله ای بزرگ به جایی می رفتند. آبادانی نمی یافتند و آبی نی. ناگاه چاهی یافتند بی دلو. سطلی به دست آوردند و ریسمان ها، و این سطل را به زیر چاه فرستادند، کشیدند سطل بریده شد. دیگری را فرستاد هم بریده شد.
بعد از آن، اهل قافله را به ریسمانی می بستند و در چاه فرو می کردند، بر نمی آمدند.
عاقلی بود. او گفت:«من بروم.»
او را فرو کردند. نزدیک آن بود که به قعر چاه رسد سیاهی با هیبتی ظاهر شد.
این عاقل گفت:من نخواهم رهیدن. باری تا عقل را به خودم آرم و بی خود نشوم تا ببینم که بر من چه خواهد رفتن.»
این سیاه گفت:«قصه دراز مگو. تو اسیر منی. نرهی الا به جواب صواب. به چیزی دیگر نرهی.»
گفت: «فرما.»
گفت: «از جای ها کجا بهتر؟»
عاقل گفت:"من اسیر و بیچاره وی ام. اگر بگویم بغداد یا غیره، چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم. "گفت: «جاگاه آن بهتر که آدمی را آن جا مونسی باشد: اگر در قعر زمین باشد بهتر آن باشد، و اگر در سوراخ موشی باشد بهتر آن باشد.»
گفت:«احسنت، احسنت. رهیدی. آدمی در عالم تویی. اکنون من تو را رها کردم و دیگران را به برکت تو آزاد کردم. بعد از این، خونی نکنم. همه مردمان عالم را به محبت تو، به تو بخشیدم.»
بعد از آن، اهل قافله را از آب سیراب کرد.»
« مجالس سبعه» هفت خطابه از مجالس
مجالس سبعه به معنی «هفت خطابه»، یکی از آثار منثور مولانا و مجموعه مواعظ و مجالس او یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و بهطریق تذکیر بر سر منبر بیان کرده است.
مولوی در مجالس سبعه به شیوه خطیبان عمل کرده، در آغاز کلام، آیهای از قرآن را آورده و سپس ضمن شرح و تفسیر آن آیه، حدیثی از رسول اکرم(ص) را بیان کرده و آن را با شعر و قصه پرورانده است. شباهت چشمگیری که بین اسلوب مثنوی با شیوه بیان مجالس سبعه هست، نشانه ی بارزی از وجود عناصر بلاغت منبری در مثنوی مولاناست. کلام مولانا، در مجالس، ساده و دور از هرگونه آرایش و پیرایش است ولی در عین سادگی چنان به مهارت سخن پرداخته که بیتردید باید او را در ردیف اول فصحای زبانآور فارسی قرار داد. از مجالس سبعه مولانا در فهم مثنوی بهره بسیار میتوان برد. مجالس سبعه با وجود مشتمل بودن بر نکات اخلاقی و عرفانی، شور و هیجان مثنوی و غزلیات مولانا را ندارد. مجالس سبعه، به احتمال قوی، پیش از دیدار مولانا با شمسالدین تبریزی و به صورت موعظه و خطابه فراهم شده است.
نظر شما