«غرش رعد» زندگی نامه ی «سرتیپ عبدالحمید نجفی» خلبان ثابت قرارگاه «رعد»

خبرگزاری شبستان:کتاب «غرش رعد» زندگی نامه ی «سرتیپ خلبان عبدالحمید نجفی»به قلم «محمد معما»است که انتشارات« عماد فردا»آن راچاپ و روانه  بازارکرده است.

به گزارش خبرنگارکتاب شبستان ،کتاب «غرش رعد» دربرگیرنده ی خاطرات «امیر سرتیپ خلبان عبدالحمید نجفی» است. داستان کتاب از زبان سرتیپ نجفی بیان می شود و کار تدوین آن  توسط « محمد معما» انجام شده است. اين كتاب زندگي نامه ی خلبان عبدالحمید نجفی است،مردی که دركرمانشاه متولد شد و دوران كودكي و نوجواني خود را در محيطي روستايي و با كمك به خانواده در كشاورزي سپري كرد او پس از ورود به نيروي هوايي و پشت سر گذاشتن دوره‌هاي مختلف در امريكا، براي انجام وظيفه به كشور برگشت . نجفی کسی که بعداز شهید اردستانی در تایپ اف ۵رکورددار پرواز برون مرزی است وی در طول 8 سال دفاع مقدس از خلبانان ثابت قرارگاه رعد بود، و در آن دوران ۴۲۵ سورتی پرواز جنگی ثبت شده انجام داد و طی آن ۱۳۲ عملیات برون مرزی موفق را سپری نمود، چهاربار درگیری هوایی داشته که یک بار منجر به هدف قراردادن هواپیمای میگ ۲۳ و یکبار در دره های سردشت منجر به برخورد یک فروند میگ ۲۱ با کوه می شوند.وی همچنین در سال 69موفق به دریافت مدال فتح از دست مقام معظم رهبری شد.

گفتنی است که کار مصاحبه ی این کتاب از سال ۹۰ اغاز شد و ۳ سال به طول انجامید ، و یکی از نکات قابل توجه این کتاب شرح خواندنی  داستان درگیری ۴۵روزه سرتیپ نجفی همراه با شهید صیادشیرازی در کردستان است.

در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:

«چهارشنبه یازدهم بهمن‌ماه ۱۳۵۷ من را احضار کردند تا به همراه سروان شریفی‌راد یک پرواز رهگیریِ هوایی انجام بدهم. بعد از حدود یک ساعت به زمین نشستیم. صبحِ زودِ روز بعد ما را خواستند و به اتاق بریفینگ رفتیم. گفتند: «شما و سروان شریفی‌راد باید بلند شوید و وقتی هواپیمای آقای خمینی وارد ایران شد آن را رهگیری کنید و در صورت لزوم بزنید.» سریع گفتم: «من پرواز نمی‌کنم.» گفتند: «چرا؟» گفتم: «من هواپیمای سید اولاد پیغمبر را نمی‌زنم.» گفتند: «اگر سرپیچی کنی اعدامت می‌کنند.» گفتم: «هر کاری دوست دارید بکنید.»

در بخشی دیگر از این کتاب می خوانیم:

«وقتی از پایگاه امیدیه به دزفول رسیدیم هواپیماهای ترابری در حال سوار کردن مجروحان بودند. سوار ماشین شدم و به رمپ پروازی رفتم تا آنها را ببینم، ولی ای کاش نمی‌رفتم، چون زن‌هایی را دیدم که به‌رغم سن کم نمی‌توانستند خوب راه بروند و آنقدر به دست دژخیمان عراقی کتک خورده بودند که صورت‌هایشان زخمی و ورم‌کرده بود. با دیدن این اوضاع روحیه بچه‌ها به‌شدت پایین آمده بود. باورش سخت بود. آیا عراقی‌ها اجازه داشتند این کارهای زشت را انجام بدهند؟ دیدن این صحنه‌ها اثر خیلی بدی در پایگاه گذاشته بود،‌ به‌طوری که حتی خلبان‌های هواپیمای سی ۱۳۰ حاضر به جابه‌جایی عراقی‌های اسیرشده در بستان نبودند و بیشتر قصد کشتن آنها را داشتند.

 

مسئولان آخر هم مجبور شدند آنها را با قطار انتقال دهند. ولی قطار هم مشکلات خودش را داشت. مردم متوجه جنایت‌های عراقی‌ها در بستان شده بودند و مسئولان می‌دانستند در صورت خروج اسرای عراقی از پایگاه جو متشنج می‌شود و معلوم نبود مردم اجازه بدهند آنها به ایستگاه راه‌آهن برسند. به همین دلیل مجبور شدند ریل قدیمی را که وارد پایگاه می‌شد آماده کنند و قطار را به داخل پایگاه بیاورند تا اسرای عراقی را انتقال دهند. اگرچه دیدن این صحنه‌ها روحیه خلبان‌ها را پایین آورده بود،‌ همه را مصمم‌تر از قبل کرد؛ یعنی آنهایی که کمی سست شده بودند هم به خود آمدند و برای شرکت در عملیات‌های پروازی داوطلب شدند. نیروهای ارتش و سپاه و بسیج واقعیت را دیدند و متوجه شدند که اگر به دشمن فرصت بدهیم، باید شاهد اعمال غیرانسانی باشیم....»

کتاب حاضردر قطع رقعی و شمارگان ۲۰۰۰ و  با قیمت ۲۵۰۰۰ تومان  از سوی انتشارات عماد فردا منتشر شده است.

کد خبر 488964

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha