به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از پایگاه خبری حوزه هنری، كتاب «همافر» خاطرات خودنوشت مهدی نوروزی درباره نقش همافران در شكلگیری پیروزی انقلاب، اثری خواندنی است كه از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است. به گفته نویسنده این كتاب، «همافر» تلاش می كند آیندگان را با تاریخ انقلاب اسلامی و ریشه های انقلاب آشنا كند تا نسل های آینده بدانند ریشه های انقلاب اسلامی از كجا نشئت گرفته است. خاطراتی كه در این كتاب نقل شده، از سال 47 زمانی كه نویسنده كتاب به استخدام نیروی هوایی ارتش درآمده تا پیروزی انقلاب اسلامی را شامل می شود.
آنچه در ادامه می خوانید، صفحات 303 تا 311 (فصل 30) كتاب «همافر» است.
وقتی در مرخصی بودم، برادرم موضوع دیگری را نیز با من در میان گذاشت. نظرش این بود اگر گروهان آن ها را مجبور كردند علیه مردم اقدامی به عمل آورند، از پادگان فرار كند. هر دو به این نتیجه رسیدیم كه بهترین محل برای مخفی شدن و مبارزه علیه رژیم شاه، مشهد است.
همان روزها اخبار گسترده ای در ارتباط با فرار سربازان از پادگان ها و پیوستنشان به مردم به گوش می رسید. در تماسی كه با آقای رامشانی داشتم، گفت: مادرم، پاهاش درد می كنه ولی با وجود كهولت سن، تو تظاهرات و راهپیمایی ها شركت می كنه. چند روز پیش هم یه سربازی رو كه فرار كرده بود، پناه داده ...
چند روزی نگذشت كه شنیدم مادر آقای رامشانی دومین سرباز فراری را نیز در منزلش پناه داده است!
یك روز صبح كه در استراحت شیفت بودم، آقای نیكبخت برای دیدن مخفیگاه كتاب ها، به منزل ما آمد. از مشاهده چگونگی برداشته شدن موزاییك ها و گنجایش مخفیگاه، بسیار شگفت زده و خوشحال شد. ضمن تحسین كاری كه صورت گرفته بود، با خوشحالی و لبخند پرسید: استراحت شیفت بعدی ات چه زمانی هست؟
گفتم: بعدازظهر شیفت هستم، فردا صبح و بعد از ظهر، زمان استراحتمه. كاری هست؟
- می خوام یكی از دوست ها اینجا رو ببینه. البته باید طوری برنامه ریزی كنی كه موقع بازدید ایشون، خونواده و خودتون ایشونو نبینین!
- مشكلی نیست. شما یه ساعتی رو تعیین كن، من اون ساعت در حیاط و زیرزمین رو باز می ذارم، شما بیاید ببینین. چقد بازدیدتون طول می كشه؟
- ده دقیقه، یه ربع!
- فردا چطوره؟ ساعت ده خوبه؟
- خیلی خوبه. پس درها رو باز بذار. تاكید می كنم نباید ایشون رو ببینین!
با خنده جواب دادم: مطمئن باش، ما ایشون رو نمی بینیم!
فردای آن روز، سر ساعت مقرر از مخفیگاه بازدید كردند. بازدید آن ها بیش از یك ربع طول كشید. من كه تصورم این بود آن ها بازدید كرده و رفته اند، از اتاق عقبی كه منتظر پایان یافتن بازدید بودم، به اتاق جلویی كه مشرف به حیاط بود وارد شدم. ناخودآگاه از پشت پنجره، چشمم به پشت سر جوان قدبلندی افتاد كه داشت خانه را ترك می كرد. فورا سرم را برگرداندم تا چیز بیشتری نبینم، اما مشخصات سر او كه وسطش كم مو بود و اوركت سبز چمنی پوشیده بود، در ذهنم نقش بست.
یك هفته ای از این بازدید گذشته بود كه توسط آقای نیكبخت، چند كیسه باروت سیاه و سبز، چند جعبه فشنگ های گوناگون، چند جعبه گلوله تفنگ های شكاری، چند قبضه هفت تیرهای بزرگ و كوچك و تفنگ های تك تیر و پنج تیر و ... به زیرزمین منتقل شد و من آن ها را با دقت در مخفیگاه جاسازی كردم. مخفیگاه به یك اسلحه خانه محفوظ تبدیل شده بود. از آن تاریخ به بعد، هر هفته یا ده روز یك بار، به تعداد اسلحه ها، فشنگ ها و كیسه های باروت افزوده می شد!
در جلسه ای كه با حاج آقا نیری داشتم، در پایان جلسه به ما اطلاع دادند كه به هركدام از ما یك هفت تیر بادی با ساچمه های كافی تحویل خواهند داد تا تمرین تیراندازی را در خانه شروع كنیم! خبر، خبر خوشحال كننده ای بود و من برق شادی و شعف را در چشمان آقای بهرامی مشاهده می كردم. حتما او هم حلقه های اشك شور و شوق را در چشمان من می دید.
تصورم این بود بالاخره پس از ماه ها انتظار، با پشت سر گذاشتن دوره های آموزش تئوری، قبول شدن در آزمون های امنیتی و اطلاعاتی، صلاحیت ورود به حوزه عملیات نظامی را پیدا كرده ام. این تصور خوشحالم می كرد. یاد ضرب المثل معروفی افتادم كه می گفت: خدا گر ز حكمت ببندد دری / ز رحمت گشاید در دیگری
با مشاهده آنچه در مخفیگاه انباشته شده بود و با شروع تمرین تیراندازی با هفت تیر بادی، به ادامه راه مهندس جوادی یا به قول برادرم «شیخ عباس قمی» امیدوار شدم. در تماس تلفنی كه با بهلول و داود داشتم، آن ها را هم به انجام عملیات، امیدوارتر كردم. هر روزی كه به زیرزمین سر می زدم، یاد آقای چراغی و ماشین داتسونش، می افتادم. می دانستم كه بخشی از این كیسه های باروت و هفت تیرها و تفنگ ها، توسط همان ماشین جابهجا شده.
طولی نكشید كه آقای نیكبخت مجددا نیاز به ماشین پیدا كرد. می دانست از داتسون خبری نیست و آقای چراغی منتقل شده. از بین دوستان، تنها كسی كه می توانستم بدون سوال و جواب، از او ماشین بگیرم، آقای شاه حیدر بود. ایشان یك ماشین فیات معمولی كرم رنگ داشت. وقتی با او تماس گرفتم و درخواست خودم را مطرح كردم، مثل آقای چراغی برخورد كرد. هرموقع نیاز به ماشین داشتیم، فیات آقای شاه حیدر در اختیارمان بود.
جریان پرخروش انقلاب راه خود را پیدا كرده بود. روز به روز بر گستردگی و عمق آن افزوده می شد. با گذشت زمان، رشته امور از دست مسئولین مملكت خارج می شد. تیتر روزنامه ها بسیار جالب و خواندنی بود؛ دستور جلوگیری از خروج جمعی از مقامات سابق به خارج از كشور صادر گردید، بازداشت مقامات عالی متهم به سوءاستفاده، 333 زندانی امنیتی آزاد شدند، كارتر پشتیبانی خود را از ایران تلفنی به اطلاع شاهنشاه رساند، زلزله شهر طبس را با خاك یكسان كرد و 11 تا 18 هزار نفر در زلزله طبس كشته شدند.
زلزله طبس (شنبه 25 شهریور) افكار عمومی را به خود جلب كرد و كمك رسانی های مردمی و دولتی به آن منطقه آغاز شد. این حادثه مصیبت بار كه هزاران كشته به جا گذاشت، فرصت مناسبی برای رژیم پدید آورد تا با انجام كارهای نمایشی و اظهار همدردی با مجروحین و بازماندگان، از شدت خشم مردم انقلابی بكاهد. بر همین مبنا، شهبانو فرح روز سه شنبه و شخص شاه به همراه نخست وزیر روز پنج شنبه با حضور در میان بازماندگان زلزله از آن ها دلجویی و دستورهایی برای رفع مشكلات صادر كردند. اما شدت فاجعه و گستردگی مصیبت در حدی نبود كه حضور نمایشی و دستورهای فرمایشی، مشكلات به وجود آمده را حل كند. گروه های مردمی كه برای كمك به زلزله زدگان بسیج شده بودند، ضمن یاری بازماندگان و مجروحین، دست از شعارهای ضدحكومتی برنداشته بودند. انقلاب مثل خون تازه ای در رگ های ملت به جریان افتاده بود.
خبری كه روز سه شنبه چهارم مهر در روزنامه ها منتشر شد، همه به ویژه انقلابیون را حیرت زده كرد! خبر حاكی از آن بود كه نیروهای دولتی عراق از روز یك شنبه منزل رهبر انقلاب اسلامی را در نجف محاصره كرده و مانع از فعالیت ها و ارتباطات ایشان با خارج از خانه شده بودند. البته قوای عراقی پس از مواجه شدن با اعتراضات شدید روحانیون شیعه، چه در عراق و چه در ایران، اطراف منزل را ترك كرده بودند.
همان روزها بود كه با هماهنگی قبلی آقای نیكبخت، روزی كه استراحت شیفتم بود، ترك موتوری سوار شدم كه راننده اش آقای امیر یاوری بود. آقای یاوری را قبل از اینكه آقای نیكبخت معرفی كند شناختم. او همان كسی بود كه با هماهنگی آقای نیكبخت، از مخفیگاه زیرزمین بازدید كرده بود. اوركت سبز چمنی به تن داشت و موهایش كم پشت بود! آقای یاوری قدی نسبتا بلند داشت و صورتی كشیده. ته ریشی هم داشت و چهره ای كه مهربان بود. اگر كارگردانی یا سازنده فیلمی او را برای ایفای نقشی در فیلمش انتخاب می كرد، حتما به او نقش یك قدیس، یك روحانی و یك چهره آسمانی می سپرد. نور ایمان و اعتقاد از نگاه هایش ساطع بود. در اولین برخورد، انسان را مجذوب خود می كرد. از لحن كلامش هم محبت می بارید.
سوار ترك موتوری شدم كه آقای نیكبخت، وسط آن نشسته بود. از شهر خارج شد و به طرف كوهها روانه شدیم. از مسیرهای پرپیچ و خم، سنگلاخ و باریك گذشتیم و چند تپه را پشت سر گذاشتیم. پس از حدود یك ساعت و نیم موتورسواری، به دامنه كوهی رسیدیم كه صخره های بلندی اطراف آن وجود داشت. در فاصله های نسبتا دور، معادنی بود كه كارگرانش مشغول كار بودند. انفجارهایی كه در آن معادن برای استخراج سنگ صورت میگرفت، سكوت كوهستان را به هم میریخت. چنان فضایی مناسبترین محل برای تمرین تیراندازی بود!
رو به یكی از صخره ها با چیدن چند سنگ روی هم هم هدفی درست كردیم و با هفت تیری كه آورده بودند، تیراندازی را به نوبت شروع كردیم. هدف گیری آقای یاوری بهتر از آقای نیكبخت بود. فشنگ به اندازه كافی وجود داشت و تیراندازی كج و معوج من، آنها را نگران نمیكرد. صدای تیرها سكوت را میشكست، پرندگان كوهستانی را فراری میداد و در آن فضای آرام بخش و وسیع، پس از طنینهای آهنگین، محو میشد. برای من كه چنین كاری اولین تجربه ام بود، لحظات سرشار از شور و شعف و نشاط بود. آسمان آبی، دامنه های متمایل به رنگ قهوه ای كوه ها، صخره های باران شسته سفید و بركه های كوچك پر از آب بارانهای پاییزی، كنار هم، فضایی رویایی و به یاد ماندنی ساخته بودند. تمرین تیراندازی ما هر چند وقت یك بار تكرار میشد. حدس میزدم تمرین تیراندازی آقای بهرامی هم شروع شده اما من از آن اطلاع نداشتم.
فشارهای وارده از طرف حكومت عراق به رهبر انقلاب اسلامی و ایجاد محدودیت برای فعالیتهای آن عزیز، باعث شد كه عراق را ترك كند. ایشان كه قصد داشتند وارد كویت شوند، با ممانعت مقامات كویتی رو به رو و پس از مشورت با اطرافیان، عازم فرانسه میشوند. امام خمینی روز جمعه چهارم مهر با هواپیمایی از بغداد پرواز كرده و وارد پاریس شدند. خبرگزاریها اعلام كردند رهبر انقلاب اسلامی فرموده اند: چنانچه كمترین محدودیتی از نظر ملاقاتها، مصاحبه ها و بیان نظریات برایشان از سوی مقامات به وجود آید، این كشور را ترك خواهند كرد.
هر روزی كه میگذشت، امواج انقلاب دامنه دارتر و گسترده تر میشد. اخبار مندرج در روزنامه ها حكایت از حركت مردم انقلابی در شهرهای كوچك و دهات داشتند. علاوه بر راهپیمایی ها، زد و خوردهای مردم با ماموران رژیم، جریان اعتصاب كاركنان دولتی و بخش خصوصی هم شروع شده بود. دانشگاه ها و مدارس تعطیل و یا نیمه تعطیل بودند. روز هجدهم مهرماه، اعتصاب مطبوعات هم بر دیگر اعتصابات افزوده شد. هنوزسه روزی از اعتصاب آنها نگذشته بود كه با تعهد دولت مبنی بر توقف سانسور مطبوعات و برداشتن فشار از روی آنها، اعتصاب لغو شد.
با شروع شدن برنامه های تیراندازی، جلسات درس با حاج آقای نیری از نظم سابق خارج شده بود. كلاسهای حاج آقا فلاحیان هم به علت شرایط به وجود آمده، كمتر برگزار میشد. در یكی از جلسات استاد نیری، خبر آزادی حاج آقا خامنه ای را شنیدیم. ایشان اول مهر به مشهد بازگشته و فعالیتهای خود را گسترده تر از قبل شروع كرده بود. دیگر شرایط انقلاب ایجاب نمیكرد درس انگلیسی را ادامه دهند و طبیعتا قطع ارتباط ما با ایشان ادامه یافت.
اخبار مندرج در روزنامه ها آنچنان متنوع، هیجان انگیز، پرمعنا و گاهی اوقات تكان دهنده بودند كه انسان را به حیرت وامیداشتند. در خبری آمده بود كه كارتر، شاهنشاه را به خاطر استقرار اصول دموكراتیك در ایران ستایش كرد! دوشنبه 24 مهر به مناسبت چهلم شهدای 17 شهریور، همه جای ایران تعطیل و عزای عمومی اعلام شد. همان روز صدها تن در تظاهرات شهرهای مختلف مجروح و 12 نفر شهید شدند. با تغییر شرایط سیاسی و تداوم انقلاب، درج نظرات و صحبتهای حضرت امام در روزنامه ها، حالت عادی به خود میگرفت.
با توجه به سابقه حضورم در جزیره كیش و برنامه ای كه قرار بود در آنجا داشته باشیم، دیدن خبری درباره كیش برایم جالب و شیرین بود. خبر حكایت از آن داشت كه علیه مسئولان سازمان كیش اعلام جرم شده. مسئولان كیش متهم به سوءاستفاده در قمارخانه، هواپیما، بوتیكها و دیگر تاسیسات كیش شده بودند. در توضیح مطلب نوشته شده بود: كازینوی كیش یكی از پردرآمدترین كازینوهای ایران بوده است و مهمانانی كه به كازینو می آمدند در هر وهله شاید میلیونها تومان میباختند ولی مدیرعامل سازمان عمران كیش جهت حیف و میل این پولها، هیچگونه قراردادی كه حافظ حقوق سازمان باشد، با اداره كنندگان كازینو منعقد نكرده است ... میلیونها تومان پول برد این كازینو به وسیله دلالان حرفه ای به خارج از ایران حواله شده كه در آنجا با اداره كنندگان كازینو و شخص مدیرعامل تقسیم شود.
مجددا یاد كیش افتادم با خاطرات عجیب و غریبش! یاد تفریحات خانواده سلطنتی در ایام عید، هجوم گاردیها و ساواكیها به بازار و خالی شدن مغازه ها، پذیرایی رییس جمهور فرانسه ژیسكاردیستن در كاخها، آوردن دختران و زنان اروپایی برای دربار، عیاشی و خوشگذرانیهای مهندس منصف مدیرعامل سازمان عمران كیش، فقر و عقب ماندگی بی حد و حصر مردم بومی جزیره، كارگران استثمارشده و ... یاد هوای نشاط بخش و الهام آفرینش، سواحل ماسه های سفید و مرجانی اش، آبهای صاف و زلالش، ماهی های متنوع با رنگهای گوناگون فسفری اش، آسمان صاف و آبی روز و پرستاره شبش، درختان انجیر معابدش و ...
خبری حكایت از این داشت كه انقلابیون راه دیگری هم برای مبارزه پیدا كرده اند: یك گروه چریكی زیرزمینی مسئولیت حمله به نظامیان امریكایی را در اصفهان به عهده گرفت، انفجار بمب در اصفهان، هشت امریكایی را مجروح كرد. این بمب از سوی چند ناشناس به سوی یك اتوبوس دولتی حامل دوازده كارمند امریكایی پرتاب شد. سوءقصدكنندگان موفق به فرار شدند ...
امام خمینی پانزده سال پیش، در سخنرانی معروفش علیه كاپیتولاسیون فرموده بودند: آقا تمام گرفتاری ما از این امریكاست، تمام گرفتاری ما از این اسراییل است، اسراییل هم از امریكاست. این وكلا هم از امریكا هستند، این وزرا هم از امریكا هستند ...
حدود یك ماه و نیم پیش یكی از روزنامه ها نوشته بود نزدیك به چهل و دو هزار امریكایی در ایران زندگی میكنند. بدون شك، مستشارهای امریكایی در حساسترین جایگاه های تصمیم گیری و برنامه ریزی كشور حضور داشتند. آنها برای كشور و مسئولین كشور، از شاهنشاه گرفته، نخست وزیر، وزرا، نمایندگان و مدیران تعیین تكلیف میكردند. كل ارتش، یعنی نیروهای سه گانه در اصل تحت فرماندهی آنها بودند. بنابراین، چریكهای زیرزمینی با این كارشان، به قلب هدف زده بودند!
نظر شما