هزاران دست دخیل تابوت غواصان دست بسته/کاش به احترام شما نفسم حبس شود

خبرگزاری شبستان: دست ادب بر سینه می گذارم"السلام علیکم یا اولیاءالله و احبائه" بغضم ترکیده است. جزء شرمندگی همیشگی چیزی برای نشان دادن به سرافرازانی که دست بسته ردای سرخ شهادت بر تن کردند؛ ندارم.کاش به احترام شان برای چندی این نَفس سرکش حبس شود.

خبرگزاری شبستان-کرمان

 

روزشمار هفته به یکشنبه رسیده است؛ 18 مرداد 94 ساعت 18 عصر؛ همان وعده ای که از قبل شده است؛ هوای شهر کرمان گرم است و آفتاب عصر، از سوزانندگی روزهای تابستان کم ندارد. از پل هوایی میدان آزادی که به خیابان های اطراف نگاه می کنی ازدحام خودروها در همه مسیرها مشهود است؛ جمعیت نسبی هم در میدان و اطراف آن ایستاده و بعضی هم نشسته اند.

 

از میدان آزادی به سمت چهار راه سمیه و پس از آن چهار راه ولی عصر(عجل الله)ایستگاه های صلواتی با پخش سرودهای حماسی و توزیع شربت از زائران پذیرایی می کنند. پسربچه ها با سربندهای یا ابوالفضل(علیه السلام)و... لیوان های استفاده شده را جمع آوری می کنند تا فضا تمیز بماند.

 

جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می شود. بیشتر جمعیت در اطراف میدان ولی عصر(عجل الله)تجمع کرده است؛ نگاه که میکنی می بینی افراد کمتر با یکدیگر صحبت می کنند؛  بیشتر در حال و هوای خود هستند و نگاه ها منتظر است تا میهمانان از راه برسد.

 

دقیقه ها به کندی می گذرد؛ آفتاب رفته رفته در حال غروب است که میهمانان به میدان ولی عصر نزدیک می شوند؛ مردمان شهر آرام و قرار ندارند؛ صدای کوبیدن بر طبل و سنچ ناگهان غوغایی بپا می کند، جمعیت یکباره خیز بر می دارد، دو تریلی که تابوت های نامداران و گمنامان بر آن جای گرفته و تزئین شده است به میدان نزدیک می شود.

 

جمعیتی که از مسیرهای قبل پابه پای تریلی ها آمده حالا به جمعیت حاضر در میدان می پیوندد و مردان به سر و سینه می زنند و زن ها گریه و مویه می کنند. دست ادب بر سینه می گذارم"السلام علیکم یا اولیاءالله و احبائه" بغضم ترکیده است. جزء شرمندگی همیشگی چیزی برای نشان دادن به سرافرازانی که دست بسته ردای سرخ شهادت بر تن کردند و عزت و شکوه آفریدند؛ ندارم.

 

الله اکبر! این آغاز ندای ملکوتی اذان مغرب به افق کرمان است که با حضور شهدا فضا را چنان متأثر و معنوی کرده است که وصف آن از کلام من حقیر خارج است. جمعیت به هم فشرده شده، در پیادوره های دو طرف جای سوزن انداختن نیست و خب تکلیف خیابان معلوم است.

 

به زحمت از یک مسیر فرعی خود را به کاروان شهدا می رسانیم. عجیب است؛ جمعیت همچنان با کاروان در حرکت است و به هر مسیری که می رسد جمعیتی دیگر به آن ملحق می شود. عده ای از مسئولان پیشاپیش تابوت های شهدا حرکت می کنند از خودم می پرسم مگر به تشییع شهدا نیامدند!!! تشییع از مشایعت می آید یعنی از پشت سر کسی رفتن نه پیشاپیش او قدم برداشتن!

 

هیچگاه مثل امروز و امشب کرمان را ندیده بودم؛ نه در هیچ نمازجمعه ای و نه در هیچ راهپیمایی(جزء 9 دی)حماسه کرمانی ها در استقبال از غواصان خط شکن نشان داد که دلباختگان زیادی وجود دارد که اگر لازم باشد اینگونه در صحنه هستند. این عنایت شهداست که خود با نظر به دلهای مردمان آنان را اینگونه شیفته و واله می کنند.

 

جمعیت در ازدحام بی سابقه ای به مصلی امام علی(علیه السلام)وارد می شود؛ قرائت دسته جمعی آیة الکرسی برای شهدا جان ها را تازه تر می کند. دقایقی نمی گذرد که تابوت های شهدا جلوی جایگاه قرار می گیرد. سخنران مراسم هم از این حضور بی سابقه صمیمانه قدردانی می کند.

 

علیرضا رحمانی فرزند رضا، محمد شیخ شعاعی از روحانیون شاخص کرمان، غلامعلی جعفری از شهربابک، حسن رجبعلی پور از کرمان، محمدرضا طالبی زاده از کرمان، مهدی عبداللهی زاده از زرند، حمیدرضا سلطانی از سیرجان، اکبر منظری توکلی از بافت، غلامرضا آخوندی از رفسنجان و عزیزالله راوند از بم؛ 10 کبوتر خونین بالی است که خانواده های خود را از چشم انتظاری درآوردند.

 

دلم بیتاب شهدای گمنام است؛ خانواده های 10 شهید احراز هویت شده حالا دیگر خیالشان راحت شده اما خانواده های آن بی نام و نشان ها الان در کدام نقطه از کشور از غم فراق و با دیده های اشکبار این صحنه ها را در کرمان می بینند؟

 

زینب شیخ شعاعی فرزند شهید حجت الاسلام محمد شیخ شعاعی نقل می کند: شب عید امسال متفاوت‌ترین شب عید برای من بود. خواب دیدم در سفر هستیم و جایی برای نماز توقف کردیم که شبیه مقبره‌های خانوادگی بود. آن‌جا پدرم را دیدم، با تعجب گفتم شما اینجا چکار می‌کنید؟ گفت؛ مگر همیشه خواسته‌ تو آمدن من نبود؟ مرا با خود برد تا محل زندگی‌اش را به من نشان بدهد. مسیر مانند مسیر کوفه به کربلا بود. در راه مرتب از شهدای کربلا برایم صحبت می‌کرد. به کربلا رسیدیم. مرا با خود داخل حرم امام حسین علیه السلام و داخل ضریح برد.


از خواب که بیدار شدم خیلی در فکر بودم. تا آن زمان هنوز توفیق زیارت کربلا نصیبم نشده بود. ۲۱ اردیبهشت امسال بسیار اتفاقی و بدون برنامه قبلی، سفر کربلا قسمتم شد. آن جا در حرم مولا علی علیه‌السلام؛ امام حسین علیه‌السلام و ابوالفضل سلام‌الله علیه، فقط بازگشت پیکر مطهر پدرم را خواستم و این درخواست را با فغان و فریاد طلب کردم.

 

در بازگشت به مشهد مقدس رفتم و از آقا علی ابن موسی‌الرضا نیز همین را خواستم. روز آخر سفر مشهد، یکی از دوستانم زنگ زد و گفت خبر داری ۱۷۵ غواص شهید را می‌آورند؟ شاید پدرت جزو آن‌ها باشد.ده روز بعد از عید فطر خبر دادند که پدرم می‌آید. بغض سی ساله‌ام با زیارت بابا ترکید.

 

هر کسی با شهدا نجوا می کند؛ دوستی پیامکی برایم فرستاده که خیلی به فکر وامی داردم: 

به احترام شهدای غواص

پنج دقیقه "نفست" رو حبس کن...

سختته؟!نمیدونم "نفست" رو با کدوم اعراب گذاری میخونی!نَفَسِت" یا "نَفسِت"؟!اما یادت باشه و بمونه که اونایی که رفتن... "نفسشون"رو با کدوم اِعراب حبس کردند و رفتند...بخاطر تو...بخاطر من...

شادی روحشان صلوات

 

گزارش: طاهره بادامچی

عکس: میثم احمدی

کد خبر 478096

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ف-ب IR ۱۷:۲۱ - ۱۳۹۴/۰۵/۲۵
    0 0
    دلنوشته زیبایی بود براستی که در این زمانه بیشتر از هر چیز یاد شهدا روح تشته مان را سیراب میکند کاش جوری عمل کنیم که هیچ وقت خود را شرمنده شهدا و خون پاکشان نبینیم پروردگارا!شفاعت شهیدان را نصیبمان بگردان .آمین