این‌جا « نمایشگاه قرآن» ، من و کاکتوس‌فروش و پلاستیک‌فروش 

خبرگزاری شبستان: نمایشگاه « قرآن و عترت در استان البرز» که به قول مسعود خان فراستی ماقبلِ بعد ماقبلِ نقد است. فقط توصیف این افتضاح که توهین‌گاه به قرآن و عترت است، آن‌قدر تلخ هست که دیگر به تلخی نقد نیازی نباشد.

به گزارش خبرنگار افتخاری خبرگزاری شبستان از البرز، بنر، از بس که شلوغ است، سخت می شود «نمایشگاه قرآن وعترت» را آن وسط‌ها دید. کوتاه هم که بوده، نتوانسته تا پایین استند را بپوشاند، در نتیجه آدرس بنر قبلی که قرمز است و درچشم، بیشتر از کل بنر نمایشگاه به چشم می‌زند: «آدرس: میانجاده».

 

زبان روزه زیر آفتاب چهل درجه، به سوله‌ی نمایشگاه می‌رسم. دلم خوش است که سوله خنک است. اما قدم اول را که داخل می‌گذارم گرمای شدیدی به صورتم می‌زند. تشنگی سوی چشمانم را گرفته. مستاصل این طرف و آن طرف را نگاه می‌کنم. رو‌به‌رویم نوشته «انتشارات»  اسم غرفه است، غرفه‌ای بزرگ. از غرفه دارش می‌پرسم: «انتشارات یعنی چه؟» می‌گوید «انتشارات یعنی کتاب دیگه». هر دو خسته‌تر و تشنه‌تر از آنیم که بیشتر از این حرف بزنیم. با این تفاوت که من از زیر آفتاب آمده‌ام و او توی این سوله (بخوانید سونا) بوده.

 

دارم فکر می‌کنم حتما یک گزارش انتقادی از برگزاری ضعیف نمایشگاه، از تبلیغات تا گرمای کشنده‌ی داخل سوله می‌نویسم که ناگهان چیز عجیبی نظرم را جلب می‌کند. کمی جلوتر از غرفه‌ی انتشارات غرفه‌ی پلاستیک‌فروشی است. اول فکر می‌کنم اثرات تشنگی و گرماست و ... نمایشگاه قرآن و عترت چه ربطی دارد به بادکنک و عینک دودی و توپ و فرفره و...؟ با تعجب به سمتش می‌روم اما سر راه به غرفه‌ای بر‌می‌خورم که یک نوشیدنی خاص می‌فروشد. نوشیدنی‌ای که با خوردنش چین و چروک پوست شما برطرف می‌شود، افزایش میل جنسی پیدا می‌کنید و... کمی آن طرف‌تر هم کاکتوس‌فروشی است.

 

به راه‌روی دیگر وارد می‌شوم. عسل‌فروشی هم هست. بله درست می‌بینم: غرفه بغل‌دستی‌ دارد لوازم آرایشی بهداشتی می‌فروشد. چند کاغذ هم چسبانده برای تبلیغ کارهایش: «از‌بین ‌برنده دایمی موهای زاید بدن». به ‍پشت سرم نگاه می‌کنم. دقت نکرده بودم، از کنار شکلات و گز و کاکائو و ‍پشمک‌فروشی هم رده شده‌ام. روبه‌رو آینه شمعدان‌فروشی است، کمی آن طرف‌تر غرفه بیمه است که ویزیتورش یقه‌ام می‌کند تا عمرم را بیمه کنم.

 

خدا را شکر که نصف غرفه‌های نمایشگاه خالی است، وگرنه معلوم نبود به چه غرفه‌های دیگری چشمم روشن می‌شد. البته یکی از غرفه‌داران از وعده‌ای خبر می‌دهد که دعا می‌کنم درست نباشد: «فردا همه این غرفه‌ها پر میشه.»

 

تشنگی و گرما را فراموش کرده‌ام. هاج و واج مانده‌ام. یک بار دیگر برمی‌گردم تا سردر را ببینم. این‌جا که به همه چیز شبیه است، جز نمایشگاه قرآن و عترت. اگر می‌گفتند جمعه‌بازار تناسب اش بیشتر بود با این تشکیلات. اما نه متاسفانه درست است. این‌جا نمایشگاه قرآن و عترت است این هم محصولاتش.

 

از نقد نوشتن منصرف می شوم. آخر باید چیزی قابل نقد باشد، تا بشود نقدش کرد. این‌جا که به قول مسعود خان فراستی ماقبلِ بعد ماقبلِ نقد است. فقط توصیف این افتضاح که توهین‌گاه به قرآن و عترت است، آن‌قدر تلخ هست که دیگر به تلخی نقد نیازی نباشد.

 

شنیده‌ام، علاوه بر غرفه‌داران، به بازدیدکنندگان هم افطار می‌دهند. منتظر افطار، گوشه‌ای می نشینم. با خودم می‌گویم خدا خیرشان بدهد لااقل آب‌سرد‌کن گذاشته‌اند. صدای اذان که بلند می‌شود به‌سرعت به طرف آب‌سرد‌کن می‌روم، اما هرچه دنبال لیوان می‌گردم از لیوان خبری نیست. تشنه به طرف سالن غذاخوری می‌روم. بی‌نظمی، این‌جا هم مثل بقیه بخش‌ها موج می‌زند. بالاخره غذا می‌رسد. هنوز شروع نکرده‌ایم به صرف غذا، که یکی از غرفه‌داران می‌آید و اعتراض می‌کند که چرا به غرفه داران افطار نداده‌اید و جواب می شنود: «شما که حالا این‌جا هستین. مردم مهمترن».

 

این‌که غرفه‌داران هنوز غذا نخورده‌اند، هم برایم جذاب است هم جدید. معلوم است که پذیرایی از غرفه‌داران به‌عهده برگزارکننده نمایشگاه است. زود غذایم را می‌خورم و به نمایشگاه برمی‌گردم. غرفه‌دارها هنوز روزه‌اند و هیچ کس نیست که افطارشان بدهد. کارد بزنی خونشان در‌نمی‌آید. بعضی صحبت از بستن غرفه‌ها به نشانه اعتراض به برنامه می‌کنند.

خبر می‌رسد که غذای سالن غذاخوری را هم، بازدیدکنندگان تمام کرده‌اند و چون غذا تمام شده، رفته‌اند برای غرفه‌داران غذا بگیرند.

 

ساعت یازده شب است. حراست نمایشگاه به غرفه‌داران اعلام می‌کند که غرفه‌هاشان را ببندند. غرفه‌داران بعضی رفته‌اند. بعضی درها را بسته‌اند و شال و کلاه کرده‌اند که بروند. بعضی هم کار دارند. از در که می‌خواهم بیرون بروم، غذای غرفه‌داران می‌رسد. هر کس می‌خواهد بیرون برود، افطارش را می‌گیرد و می‌رود. غذای کسانی که رفته‌اند، اضافه است. پس به بقیه چهار پنج تا غذا می‌دهند. یاد حرف مادرم می‌افتم که همیشه در مهمانی‌ها می‌گفت: «اگه کم بیاد بده. زیاد بیاد عیب نداره.» با خودم می‌گویم: «خب خدا رو شکر غذا اضافه اومد اگه کم می‌اومد بد بود.»

 

بیرون می‌زنم. از آفتاب داغ و تشنگی و گرما خبری نیست. بنر تبلیغی دیگری را می‌بینم. بنری که از بس که شلوغ است، سخت می‌شود «نمایشگاه قرآن وعترت» را آن وسط‌ ها دید.

 

پایان پیام/

کد خبر 469121

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 6
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 2
  • م فراستی IR ۱۷:۱۲ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۸
    3 0
    احسنت!
  • وحید IR ۱۸:۱۴ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۸
    2 0
    ماقبل بد ما قبل نقد درست است نه ما قبل بعد. به نظر میرسد اشتباه تایپی رخ داده. متن عالی بود با تشکر
  • حسینی IR ۱۲:۳۹ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۹
    2 0
    بسیار عالی بود، فقط همین به گفته جناب وحید که در نظر آمده واژه بد تصیح بشه، نقد بسیارجالب و همهجانبه بود.
  • ن، کریمی IR ۱۴:۳۹ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۹
    5 0
    بسیار عالی بود. واقعا بسیاری از نمایشگاه هایی که با موضوعی خاص برگزار می شوند متاسفانه اشباع شده و سر از بازارهای محلی در می آورند که آنهم بیشتر دلیلش کسب تجارت و بازار داغی است برای برگزار کنندگان. وگرنه این شیوه برنامه ریزی یعنی چه...؟
  • سه نقطه IR ۱۲:۳۵ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۲
    2 0
    دمتون گرم
  • غرفه دار IR ۱۶:۱۸ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
    0 0
    دیگه داشت بهم زور میومد. کلی الکی بودجه میگیرن و فقط دنبال رزومه دادنن. یکی باید جلوی این وضعیت دربیاد. مسخره بود واقعا این نمایشگاه. تازه تو اختتامیه هم به غرفه دارها افطار و شام ندادن