حسن فرامرزی: احساس میکنم تعمدی در کار بوده که راننده پراید که دختر جوانی است دیر پایش را روی پدال ترمز میگذارد و میکوبد به یک موتورسیکلت. راکب موتورسیکلت پسر جوانی است، از ظاهر و جعبهای که پشت موتورش نصب کرده، معلوم است که پیک یکی از شرکتها است در حالی که از تقاطع مطهری و قائممقام رد میشوم همه این صحنهها جلوی چشمم اتفاق میافتد. پسر جوان از موتورش پیاده میشود، نگاهی از غیظ و عصبیت به دختر جوان میاندازد، دختر قیافه حق به جانبی میگیرد، با خودم میگویم لابد چند صد متر آنطرفتر راکب موتور جلوی خودروی پراید پیچیده و حالا در این تقاطع دختر جوان خواسته با راکب موتور تسویهحساب کند. سادهاندیشانه و خوشبینانه با خودم فکر میکنم لابد پسر جوان حرفی میزند، اعتراض میکند و بعد هم سوار بر موتورش در هیاهوی شهر گم میشود اما خیلی زود این حدس اشتباه از آب درمیآید. راکب موتور چنان با مشت و لگد به جان پراید میافتد که آن سرش ناپیدا است.
رگبار مشتهایش بر شیشه سرنشینان عقب خودرو فرود میآید، بعد هم آنقدر لگد میزند به جداره بدنه که بدنه در چند جا به طور کامل مچاله میشود و در خود فرو میرود. هاج و واج این صحنهها را نظاره میکنم، چند نفر هم به تماشا ایستادهاند، انگار که صحنههای اکشن از یک فیلم سینمایی را وسط یک چهارراه به نظاره نشستهایم.
دختر جوان سرش را عقب خودرو برمیگرداند و قفل فرمان را برمیدارد. با حرص از خودرو پیاده میشود و با ضربات پی در پی قفل فرمان چراغ بزرگ و چراغهای راهنمای موتور را طوری میشکند که انگار به وظیفه شهروندیاش عمل میکند، بعد هم سوار خودرو اش میشود. راکب موتور هم مانع این کار راننده پراید نمیشود اما با آرامش میآید کنار در راننده و با لگد آینه طرف راننده را میکند. دختر جوان پایش را روی پدال گاز میگذارد و از صحنه خارج میشود. تماشاگران هم به تدریج پراکنده میشوند، انگار که یک پرده از نمایش اجرا و به اتمام رسیده است. همه این اتفاقات شاید در کمتر از یک دقیقه به وقوع میپیوندد اما انبوهی از سؤالات به ذهن من و احتمالا هر عابری که میخواهد کمی به لایههای درونیتر رخدادهای شهر نفوذ بکند، هجوم میآورد.
پرسشهایی که به ذهن هجوم میآورد
براستی همه این عصبیتی که بر رفتارهای اجتماعی ما حکمرانی میکند از کجا ناشی میشود؟ اگر فیالمثل ریشه این همه حاشیهای عصبی را در یک پیچیدن خودرو به سمت راکب موتور یا بالعکس بدانیم آیا نمیشد با یک عذرخواهی ساده از این همه اصطکاک عصبی و حاشیههای مرتبط با آن کاست؟ آیا آن دختر و پسر جوان تا پایان آن روز گیج رفتارهایشان نخواهند بود و بعد از فروکش کردن آن هیجانها از خود نخواهند پرسید که چرا دیوانهوار آن رفتارهای جنونانه از آنها سر زده است؟
واقعیت آن است که همه ما در تجربههای شخصیمان این نکته را آزمودهایم هر وقت عصبی، ناراحت و بدخلق هستیم به تبع آن امکان اینکه در دام پرخاشگری و رفتارهای دور از منطق و حسابگری بیفتیم بالا میرود.
آن روی سکه هم صدق میکند یعنی هر وقت فردی از درون احساس شادی و نشاط میکند تحمل و بردباری او در برابر ناملایمات و حوادث تلخ ناخواسته، حاشیهها و رفتارهای غلط اطرافیان بیشتر میشود و احتمال آنکه به ورطه عصبیت بیفتد، کاهش مییابد. این رابطه در حیطه گستردهتر یعنی روابط و شبکههای وسیع اجتماعی نیز صدق میکند. برای رشد، پویایی و تحرک نیازمند احساس نشاط و شادمانی است.
قیافههای عبوس و گرفته بیش از هر چیز یادآور خمودی، ایستایی و شکست درونی است، جامعهای را در ذهن مجسم کنید که افراد آن صبح با قیافههای عبوس به خیابانها میآیند و با همین چهرههای گرفته از همدیگر پذیرایی میکنند، آیا رؤیت این چهرهها در روابط روزانه پیام پویایی و تحرک و امید را به دیگران القا می کند یا اینکه ناخودآگاه موجی از احساسات منفی را به ذهن متبادر میکند؟
البته نشاط و شادمانی درک و دریافتی درونی است. اگرچه شاید در قلمرو تعریف و چارچوبتراشی اختلافات و ابهاماتی در اینباره به وجود بیاید اما هر کس این حس را در درون خود پیدا کند تردیدی در کارآیی آن به ویژه رشد و تعالی همهجانبه فرد نخواهد داشت.
شادی و نشاط نه یک هیجان زودگذر منتهی به پایکوبی بلکه آن جریان سیالی است که در ذهن و روح و تن آدمی به گردش میآید و او را به وجدی درونی میرساند، وجدی که موتور محرکه جامعه در حرکت به سمت پویایی و پرهیز از عصبیت است.
در بخشهای بعد ریشههای نشاط اجتماعی و آثار آن به تفصیل بیان خواهد شد.
پایان پیام/
نظر شما